🖇 #شهدا 🌱
وقتی ورزش تمام شد، ابراهیم اصلا
احساس خستگی نمیکرد.
انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته!
البتـه ابراهیــم این ڪارها را برای قـوی
شدن انجام میداد. همیشه میگفت:
برای خدمت به خـدا و بنـدگانش، بایـد
بدنی قوی داشته باشیم.
مرتب دعا میکرد که:خدایا! بدنم رابرای
خدمت کردن به خودت قوی کن.☁️🌷
#شهید_ابراهیم_هادی
هر وقت میدید دوستانش
در حال غیبت هستند،
بحث روعوض میکرد ویا مداوم با صدای بلندی
میگفت صلوات بفرستین...
#شهید_ابراهیم_هادی
بسم الله الرحمن الرحیم ❤️
چرا ابراهیم هادی؟!
تابستان سال ۱۳۸۶ بود.در مسجد امین الدوله تهران مشغول نماز جماعت مغرب و عشاء بودم .من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ایستاده بودم.
بعد از نماز مغرب ؛ وقتی به اطراف خود نگاه کردم ؛ با کمال تعجب دیدم اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته!
درست مثل اینکه مسجد؛ جزیره ای در میان دریاست!
امام جماعت پیرمردی نورانی با عمامه ای سفید بود.از جا برخاست و رو به سمت جمعیت شروع به صحبت کرد.از پیرمردی که در کنارم بود پرسیدم: امام جماعت را می شناسی؟
جواب داد:حاج شیخ محمد حسین زاهد هستند.استاد حاج آقا حق شناس و حاج آقا مجتهدی.
من که از عظمت روحی و بزرگواری شیخ حسین زاهد بسیار شنیده بودم با دقت تمام به سخنانش گوش می کردم.
سکوت عجیبی بود همه به ایشان نگاه می کردند.ایشان ضمن بیان مطالبی در مورد عرفان و اخلاق فرمودند:
دوستان، رفقا؛ مردم ما را بزرگان عرفان و اخلاق می دانند و...اما رفقای عزیز؛ بزرگان اخلاق و عرفان عملی اینها هستند.
بعد تصویر بزرگی را در دست گرفت از جای خود نیم خیز شدم تا بتوانم خوب نگاه کنم.تصویر، چهره مردی با محاسن بلند را نشان می داد که بلوز قهوه ای بر تنش بود.
خوب به عکس خیره شدم.کاملاً اورا شناختم.من چهره اورا بارها دیده بودم.شک نداشتم که خودش است.ابراهیم بود؛ ابراهیم هادی!!
#ادامه_دارد...
#شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_اول
#نشر_مجاز