هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
🌷اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا اُخْتَ وَلِىِّ الله
بر خواهر
خسرو خراسان صلوات
برجلوه ی خور شید
در خشان صلوات
بر حضرت معصومه
شفیع شیعه
بر آیت حق
مهر فروزان صلوات
🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و
🌷 آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌸🍃
▫️غرب با این همه فسادهایی که دارد، باید اصلا مضمحل میشد و مثل دود به هوا میرفت. اما علت اینکه دود نشد و به هوا نرفت چند عنصر حسابی بوده. نظم، خستگیناپذیری و پرکاری از عناصر مثبت و مطلوب فرهنگ غرب است. اینها را البته باید یاد گرفت و استفاده کرد.
✍🏻 #کتاب باید دغدغههای فرهنگی همه باشد
#هفته_کتابخوانی گرامیباد
کتاب خوب در قلب #نفوذ میکند و تاثیرش را میگذارد.
#بانوی_باکلاس
از به کارگیری تدابیر منفی اجتناب کنید.
مردان از زنان ناامید خوششان نمیآید.
شرایطی را فراهم نسازید که شوهرتان در برابرتان بایستد.
🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👩🍳#باسلوق_ژله_ای 🧑🍳
پارت دوم
۱/۵لیوان آب
با ۳ ق. غ نشاسته ذرت
نصف لیوان شکر
و ۱ ق. غ پودر ژلاتین
۱ ق. غ روغ
و ۱ ق. غ گلاب
#با_رسپی_های_امتحان_شده
#آداب_معاشرت
جوابهای کوتاه یا یک کلمهای در مکالمات نشانه بیعلاقگی یا راحت نبودن است.
در حالی که پاسخهای طولانی و با جزییات نشانه علاقه و امکان ایجاد رابطه است.
🍁🍂🍁🍂
🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🌈🦋🌈🦋
#ادامه_قسمت_دوم
فردا تعطیل بود چون روز عید ولادت پیامبر (ص) صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم و کار های خانه را انجام دادم و بعد از خوردن صبحانه به خانه عمویم رفتم در حیاط دیگ بزرگ غذا بر روی آتش گذاشته بود واطرافش را با آجر مانند اجاق درست کرده بودند
داخل اتاق رفتم همه در تکاپو بودند و داشتند همه جا را تمیز می کردند بخصوص اتاق عروس و داماد را آماده کردند
ترنم باران:
من هم به آشپز خانه رفتم جعبه های شیرینی را برداشتم و در سینی چیدم بعد از این کار به حیاط رفتم و کمی جارو کردم تا شب حسابی کار کردم تا وقتی مهمان ها آمدند لباس هایم را عوض کردم و لباسی تازه به تن کردم مثل شب قبل همه شادی خودشان را با شعر های محلی و دست زدن ابراز میکردند
بعد از ساعتی عروس داماد آمدند همه به کوچه رفتیم و از کوچه تا اتاق عروس داماد همراهی کردیم تا در جایگاه مخصوص خود نشستند
جشن شادی تا پاسی از شب ادامه پیدا کرد
بعد از آن داماد به پشت بام می رود با با پرتاب میوه های پائیزی به سمت پائین مراسم را تمام کند
این یک رسم است که مردم از دست داماد میوه می گیرند
بعد از این که عروس و داماد به خانه ی جدیدشان رفتند ما هم به خانه برگشتیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#غذای_خوشمزه
آرد نان : 500 گرم (تقریبا 3 پیمانه)
تخم مرغ : 1 عدد
شیر یا آب ولرم : 250 میلی لیتر یا یک پیمانه
روغن جامد یا نیمه جامد یا روغن مایع : 6 قاشق سوپخوری یا ( کره به دمای محیط رسیده 5 قاشق سوپخوری)
مایه خمیر خشک فوری : 1 قاشق سوپخوری + 1 قاشق چایخوری یا 10 گرم
نمک : 1 قاشق چایخوری
شکر : 1 قاشق سوپخوری ( برای تهیه خمیر غذایی ) 2 تا 5 قاشق سوپخوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👩🍳#باسلوق_ژله_ای🧑🍳
پارت اول
۱/۵لیوان آب
با ۳ ق. غ نشاسته ذرت
نصف لیوان شکر
و ۱ ق. غ پودر ژلاتین
۱ ق. غ روغ
و ۱ ق. غ گلاب
#با_رسپی_های_امتحان_شده
🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🌈🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈
#قسمت_سوم
تازه از مدرسه به خانه آمده بودم هنوز زمان زیادی نگذشته بود تا فرصت کنم لباس هایم را عوض کنم با هیجان داشتم به مراسم فردا شب فکر می کردم.
خب این مراسم فقط سالی یکبار اتفاق می افتد و باید سعی کنم همه چیز را آماده بگذارم داخل اتاق رفتم وسایل را کمی جابجا کردم.
کرسی را به سمت وسط اتاق بردم تا جایش تغییر کند چند پارچه ی رنگی از داخل کمد برداشتم و روی کرسی انداختم ، داخل انباری رفتم چراغ نفتی قدیمی را از روی طاقچه برداشتم و دورنش را پر از نفت کردم و روی کرسی قرار دادم از داخل ویترین شیشه ای ظرف بزرگی را برای میوه برداشتم تقریبا همان اندازه ی ظرف کناری بود فقط کمی بزرگتر
تا عصر مشغول کارهای خانه بودم نزدیک غروب رفتم مغازه پایین چند کیلو تخمه آفتاب گردان خریدم و به سمت خانه برگشتم
نزدیک خانه که رسیدم دوستم زهرا را دیدم سلام کردم و از مراسم شب برایش گفتم
زهرا هم گفتم ظرف های آجیل را آماده کرده و فقط روشن کردن آتش زیر کرسی مانده است.
بعد خدا حافظی از زهرا داخل اتاق رفتم و لباس هایم را عوض کردم تا آماده شوم می دانستم بعد از نماز مغرب و عشا فامیل هایمان می آیند مادربزرگم که زودتر از همه می آید
بعد از نیم ساعت در خانه به صدا آمد در را که باز کردم پدر و برادرم داخل خانه آمدند بعد از شستن سر صورتشان لباس هایشان راعوض کردند به مادرم کمک کردند تا باقی مانده ی کار ها را انجام دهند.
بعد از اینکه همه ی فامیل ها به خانه ی ما آمدند همگی دور کرسی نشستیم ، مادر بزرگم بالای اتاق نشست.
همه با هم صحبت می کردند و احوال پرسی می کردند نگاهم به میوه های داخل ظرف افتاد انار های قرمز درشت در کنارش نارنگی و سیب چقدر ساده و دل انگیز است.
در کاسه های گل دار پر از نخودچی و کشمش بود یه مشت برداشتم و با اشتها خوردم مزه شور و شیرین آن را دوست داشتم.
مادربزگم شروع به صحبت کرد او از قصه ی ننه سرما و ورود او به زمستان می گفت که با کوله باری از برف می آید در حالی که صورتش از برف پوشیده شده و لباس پشمی بزرگی به تن کرده و در پشت سرش هو هوی باد سرد شنیده می شود...
مادربزرگم همین طور ادامه می داد ما هم با دقت به قصه گوش می کردیم این داستان ها برای آماده شدن مان در سرمای زمستان شدید است.
ساعت از نیم شب گذشت خواب به چشم همه آمد خاله ها و دایی هایم خداحافظی کردند و من مادرم رختخواب پهن کردیم و من غرق در قصه ننه سرما آماده ی خواب شدم چون فردا صبح باید به مدرسه می رفتم
#ادامه_دارد