#رولت_سیب_زمینی؛
#طرز_تهیه: سیب زمینی رو پختم رنده کردم با کمی کره و نمک مخلوط کردم کف سینی رو کمی مرطوب کردم کیسه فریزر گذاشتم سیب زمینی رو ریختم روش و پهن کردم یه کیسه فریزر دیگه روش گذاشتم و خوب صافش کردم و گذاشتم یخچال بعد برای داخل رولت مرغ رو با کمی آب و زرد چوبه و نمک و چند برش هویج پختم ریش ریش کردم بعد خیار شور خرد شده هویج پخته خرد شده کمی فلفل دلمه خرد شده و کالباس خرد شده و تخم مرغ پخته خرد شده و سس مایونز مخلوط کردم بعد روی سیب زمینی ریختم و خوب صاف کردم و رول کردم و کیسه فریزر زیری رو دورش گرفتم و گذاشتم داخل یخچال تا خوب خودش رو بگیره.
18.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت اول "حافظه تاریخی ایرانی" با موضوع جنگ روسیه و اکراین
هفت دقیقه ای که اطلاعات مفیدی به شما خواهد داد.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂
🍂 #رمان
🍂 #خنده_های_پدربزرگ 🎅🎅
🍃 #قسمت دوازدهم
..........................................................🍃
🍃اثری از #سجاد_مهدوی
........................................
+باباجون چرا اینقدر بی قراری؟🎅
داشتم برا سوال بابامرتضی جواب جور میکردم که تلفن زنگ خورد
⚡️
-من میرم جواب میدم شما دیگه پله ها رو بالا نیا....حتما از خونه زدن...
+خداخیرت بده ...برو ...
🍃🍃🍃
-الو...سلام... الو...بفرمایید!!
+سلام پسرجان...
-سلام....کاری داشتین؟؟؟
+...تو همون ارشیا خانی؟...
-بله بفرمایید ... با...
+حاج مرتضی تشریف دارن؟؟
+بگو مش عیسی کارش داره
-چ..چشم...یه لحظه گوشی...
🍂🍂🍂
ارشیا خان!!!
مش عیسی!!!
اسم منو از کجا میدونست؟؟
🍂🍂
-بابامرتضی شمارو کار داره.... میگه مش عیسام....
💥استرسم بیشتر شد .
حتما چیزایی خصوصی تو جلسه نتونسته بگه
🍂تقریبا برام قطعی شده بود که نمیتونم اینجا بمونم
💥صدای مرغ و خروسای توی تور اعصابم رو خرد میکرد🐔🐤
با یه مشت گندم از تو گونی کنار باغچه آرومشون کردم
⚡️⚡️
-کاش یکی هم یه مشت دونه می پاشید تو دلم ....
💥پاهام رو بالا زدم و گذاشتم تو حوض لجن گرفته و کمی خودمو خنک کردم
🍃🍃🍃🍃🍃
صدای عو عوی دم غروب سگهای ده هراس انگیز بود!!
البته بیشتر برا گرگای اطراف
و البته برای مردم خود ده نشون از آرامش میداد
آرامش !!...!💤💤
🍃🍃🍃🍃
+من دارم میرم مسجد ... چایی آماده رو سماوره...صدات کردم جواب ندادی... گفتم شاید رفتی بیرون...🎅
-بیرون؟؟...نه...نه بابامرتضی شما برو من بیرون نمیام...
🍂🍂🍂🍂🍂
چایی رو خوردم اما نفهمیدم داغ بود یا سرد بود
بوی غذای آشپز خونه یادم انداخت گرسنه شدم...
💥حوصله کنجکاوی نداشتم که ببینم غذا چیه... فقط بوی لیمو ترش و برنج رو حس میکردم...
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
چرا بابامرتضی سرشام هیچ صحبتی نکرد؟؟
+باباجون من دستپخت ندارم ببخشید بهتر ازین بلد نیستم بخور تا سرد نشده🎅
فقط همین یه جمله رو گفت!
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
خوابم نمیبرد
من که این سه شب براحتی میخوابیدم
🍂فکر رفتن به تهران آزارم میداد
اما... اما دلتنگ مامانم بودم🍃
-ارشیا دیگه سرتو از گوشی دربیار بگیر بخواب
+پس کی تا صبح چرت و پرت با دوستاش بگه😁😁
اااِی.ی...سوگل چکار میکنه؟؟؟
🍂با ناراحتی رفتم سراغ وسایلم که جمعشون کنم
-نباید بیشتر ازین این پیرمرد رو رنجش بدم...
.....................................🍃🍃
🍃🍃 رمان های عاشقانه مذهبي
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂
🍂 #رمان
🍂 #خنده_های_پدربزرگ 🎅🎅
🍃 #قسمت سیزدهم
..........................................................🍃
🍃اثری از #سجاد_مهدوی
........................................
💄💄
کمی زیر ابروهام رو برداشتم
اینطوری شاداب تر به نظر میام
-امروز خط زیر چونه ام رو برمیدارم
دیگه مد نیست👱
-مامان....مامان...اون لی زیرخاکیم کجاست
با این تیشرت مشکیه خیلی قشنگ ست میشه
+نه .... این مشکیه چیه...ایشش
-تو برو لباس سلطنیت!! رو بپوش😁😁
کاری با من نداشته باش😉
+مامان جون راست میگه آبجیت.... خوب... مشکی خیلی شاد نیست لااقل قهوه ایه که بابات از اتریش آورده رو بپوش...
-قهوه ای رو میزارم برا لبام که کمی فشنِ خشن بشم😜💄
💥💥💥💥💥..
.
-نازنین گم شو برو خونه... اینا دیگه کیه دور خودت جمع کردی؟؟😡
+به به ..... بچه بسیجی😁😁😁..... پس چفیه ات کو....😂
بچه ها ....حاجی برادر.....😁😂.... هِرهِر....خندیدیم.....
دوست.... داری..... با دوستام.... رو سرت... چارشنبه.... سوری..... بازی.... کنیم......😁😂😁
💥💥💥💥💥💥💥
آی.. آی ی .....چشمم سوخت💥💥💥💥
آی.... لباسام💥💥💥
آخ.....آخ....
هه ......هه.......هه........هه
🍃🍃🍃🍃
+چیزی نیست باباجون خواب دیدی🎅
بیا یه کم آب بخور 🎅
اللهم صلی علی محمد و آل محمد🎅
صلوات خوبه آرامش میده🎅
-آره بابامرتضی...هه.....دستت درد نکنه....چند وقت یه بار این کابوس میاد سراغم
+بیا باباجون....بیااینو بنداز تو صورتت و بخواب خاصیتش زیاده...🎅
هم پشه اذیتت نمیکنه..🎅
هم آرومت میکنه...🎅
بگیر بخواب باباجون تازه 3 نصفه شبه🎅
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هوووووم....آرامش...
هوووووووم......آرومت میکنه
چقدر ازین این کلمات خوشم میاد... حیف خودشون نمیان😞
پارچه چیه؟.... چه بوی خوبی داره...هووووووم...............😴💤💤💤
🍃🍃🍃
....................................................
🍃🍃 رمان های عاشقانه مذهبي
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂
🍂 #رمان
🍂 #خنده_های_پدربزرگ 🎅🎅
🍃 #قسمت چهاردهم
..........................................................🍃
🍃اثری از #سجاد_مهدوی
........................................
+باباجون .... ارشیا خان!....🎅
+میتونی امروز زودتر بیدار بشی؟؟؟
+دوس داری بریم باغ؟؟🎅
💥فکر میکردم تو خواب صدا رو میشنوم..
اما خواب مونده بودم...
🍂گوشه چشم از تو رخت خواب نگاهی به ساکم کردم و دلهره تمام وجودم رو گرفت
-من باید میرفتم...
-خدا کنه بابا مرتضی ساک رو ندیده باشه...
🍃🍃
+ارشیا خان!!.... جواب ندادی؟؟...اگه باغ میایی بیا صبحونه بخور تا هوا خنکه بریم باباجون🎅
-...باشه...دارم میام...
🍂ساکم رو قایم کردم... چاره ای نبود...
🍃🍃🍃
-بابامرتضی! .... این شیر و کره رو خریدی؟؟؟ یا مثل مستندای تلویزیونی خودت گاو و گوسفند داری و خودکفایی😉
-نه باباجون نخریدم🎅...طعمش خوبه؟
-....اوهوممم...عالیییی!!... پس کی برات میاره؟؟
+مش عیسی...
-مش عیسی؟؟؟🤔
+آره باباجون... زحمتش رو اون بنده خدا میکشه... ماهم کنارش یه استفاده ای میبریم...🎅
-جالبه!! .....مش عیسی!!....
+آره باباجون آبادی خیلی کاراش بقول شما جالبه..🎅
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
--سلام حاج مرتضی...
--به به حاج مرتضی سلام
-- حاج مرتضی سلام صبح بخیر
رگبار سلام و احوالپرسی بود که فرصت جواب رو از بابا مرتضی میگرفت و مجبور میشد با دست رو سینه و چین و شکن چشم و ابرو و لبخند پاسخگوی همه باشه
🍃گذشتن از کوچه های تنگ و خنک اول صبح خیلی با صفا بود
مخصوصا که برگ درختا سر و شونه آدم رو نوازش میکرد🍃🍃
🍂اما اول صبحی این همه آدم بیرون باشن و نگاهت کنن برا هر غریبه ای سخته 🍂
دیگه برا من که پشیمان کننده بود و کلا لذت اون آب و هوا رو از بین میبرد
🍂🍂
انگار همه صف کشیده بودن منو ببینن
🍂
+باباجون اول صبح همه باید برن به کاراشون برسن باغ و زراعت و گوسفند و ... اول صبح رسیدگی میخوان
+اونا دیگه نمیتونن تا لنگ ظهر بخوابن آخه روال طبیعیشون عوض نشده🎅🎅
-انگار از تو دلم خبر داری بابامرتضی!!!
+هی.....دل به دل راه داره باباجون...
+اینقدر این راه رو با بابات و عموت و تنهایی اومدم و رفتم که دیگه حرف سنگ و کلوخش رو هم میفهمم🎅
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂🍂
........
+بیا این بیل رو نگه دار تا قفل راه بند رو باز کنم قلقش دست خودمه
⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️
-عجب استخر باصفایی!!!.... چه درختایی !!!.... همش مال شماست؟؟
+مال خودته پسرم🎅
+با چند نفر شریکیم.... یه نفره نمیرسم... دست تنهام....🎅
+هی.... جوونی کجایی؟؟؟ .... جوونا کجان؟؟...🎅
🍂منظورش رو فهمیدم...
بیست و چندسال تنهایی خیلی شکسته بودش
دلم براش سوخت.... چشمام هم...
💥موضوع رو عوض کردم
-شریکات چرا کمکت نمیکنن...چرا باغ نمیان...نکنه فصلی میان باغ صفا میکنن...😉
+هی.....اونی که تونسته اومده... خدا خیرش بده نذاشته تنها بمونم...🎅
🍂🍂بدتر شد.... انگار بغض کرد
🍂فهمیدم اصلا روابط عمومی خوبی ندارم😔...
....................................................
🍃🍃 رمان های عاشقانه مذهبي
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
🌸امشب
💫از خدایی که از همیشه
🌸نزدیکتر است برایتان
🌸عاشقانهترین
💫لحظات را میطلبم
🌸زیباترین لبخندها
💫را روی لبهایتان و
🌸آرام ترین لحظات را
💫برای هر روز و هر شبتان
شبتون در آغوش امن خدا💫✨
🌼🍃
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
🌷تقدیم با بهترین آرزوها
🍃آخر هفته تون عاااالی
🌷ان شاءالله
🍃در آخرین پنجشنبه ماه رجب
🌷حال خوب
🍃دلخوشی فراوان
🌷رزق و برکت بسیار
🍃موفقیت پی درپی و
🌷نگاه مهربان خدا
🍃نصیبتون بشه
🌷پنجشنبه تون زیبا و در پناه خدا
🌷🍃
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
در آخرین پنجشنبه ماه رجب شاخه گلی🌼🍃
با ذکر فاتحه وصلوات🖤🙏
بفرستیم برای تموم آنهایی
که دربین ما نیستند😔
ولی دعاهاشون،هنوزکارگشاست🙏
یادشون همیشه در دل ماست💔
شادی روح درگذشتگان فاتحه و صلوات😔🙏
🌸🍃