مباحث #قصه_های_قرآنی
✨ مؤمن آل فرعون ✨
مؤمن آل فرعون شخصیتی قرآنی است که در آیات 28 تا 45 سوره مؤمن (غافر) از او سخن به میان آمده است. مطابق با این آیات او مردى بوده است از فرعونيان كه به حضرت موسی علیه السلام ايمان آورده بود اما ايمان خود را مخفی می داشت. تا زمانی که فرعون عزم خود را برای قتل حضرت موسی جزم نمود و او چون جان حضرت موسی را در خطر دید در آن لحظات حساس به يارى حضرت موسى شتافت و با قوم خود به نفع حضرت موسی استدلال نموده ایمان خود را آشکار کرد.
#قصه_های_قرآنی
✨ یاجوج و ماجوج ✨
قرآن کریم در دو مورد از « یاجوج و ماجوج » سخن گفته که از آن برمی آید این دو نام متعلق به دو قبیله وحشی و خونخوار بوده است که مزاحمت شدیدی برای ساکنان محل سکونت خود داشتند. علامه طباطبایی رحمةاللهعلیه از مجموع گفتههای تورات استفاده میکند یاجوج و ماجوج، گروه یا گروههای بزرگ و مردمانی جنگجو و غارتگر بودند که در دوردستترین نقطه شمال آسیا میزیستند.عبدالرؤوف مصری معتقد است یاجوج و ماجوج قبایلی از « مغول » و ساکن در آن طرف دیوار چین بودند و چینیها آنان را رعیت متمرد مینامیدند و پادشاهان چین با آنها پیوسته در حال جنگ و گریز بودند. در سال ۲۳۵ پیش از میلاد، نخستین امپراتور چین تدابیری اندیشید که از جمله آنها ایجاد سد چین بود و در سال ۲۲۵ قبل از میلاد دیوار چین به طول ۱۵۰۰ میل از کانسو تا خلیج سونح امتداد یافت. آتیلا که در اوایل قرون وسطی به اروپا هجوم آورد و چنگیزخان که تمام ممالک شرق را دستخوش وحشت کرد، از این قبیله بودند. همچنین ایشان و علائلی، یاجوج و ماجوج مسطور در آیه ۹۶ سوره انبیاء را علم برای قبیله خاصی نمیدانند.
🍁 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
🌹🌹🌹
📿
#قصه_های_قرآنی
⬅️بوسیدن ضریح➡️
🔴خدا رحمت كند علامه سیّد شرف الدّین جبل عاملى، صاحب كتاب المراجعات را، ایشان یك بار به مكه مشرف مى شوند.
✨پادشاه عربستان هر ساله در ایّام حج، یك میهمانى با شكوه با حضور علماى تمامى مذاهب برگزار مى كرد.✨
👈 در آن سال، ایشان هم به عنوان عالم بزرگ شیعى، به آن مجلس دعوت مى شود.👉
🍂 علامه هنگامى كه وارد مجلس مى شود، قرآنى📘 را به شاه عربستان هدیه مى كند، شاه نیز قرآن را مى گیرد و مى بوسد.💐
🌷علامه سید شرف الدین بلافاصله به او مى گوید:
👈تو چرم پرست هستى و مشركى❗️
⁉️ پادشاه با تعجب مى پرسد براى چه️⁉️
👈 علامه جواب مى دهد: براى اینكه جلد این قرآن را كه چرم است بوسیدى❗️
پادشاه مى گوید: من به خاطر چرم نبوسیدم، كفش هاى من هم چرمى است، ولى آن را نمى بوسم❗️
من چرمى را كه جلد قرآن است مى بوسم. 💯
👈سیّد شرف الدّین جواب مى دهد: ما هم هر آهنى را نمى بوسیم. آهنى را كه ضریح پیامبر است مى بوسیم، ولى شما به ما مى گویید: مشرك❗️
✅پادشاه اندكى تأمّل كرده و مى گوید: شما درست مى گویید❗️
🔴روزى در مسجد النّبى خواستم ضریح پیامبر را ببوسم. یكى از وهّابى ها گفت: «هذا حدید» این آهن است وهیچ فایده اى براى تو ندارد.❌
👈 به او گفتم: پیراهن حضرت یوسف نیز پنبه بود، ولى قرآن مى گوید: هنگامى كه این پیراهن را بر روى صورت یعقوب( علیه السلام) انداختند، او بینا گردید. «فارتدّبصیراً»(۱)
🖇آرى آن پیراهن از پنبه بود، ولى چون با بدن یوسف (علیه السلام )تماس پیدا كرده بود، با سایر پیراهن ها تفاوت پیدا كرده و توانست انسان نابینایى را بینا كند.✅
🌺در بنى اسرائیل صندوق مقدّسى وجود داشت كه مورد احترام آنان بود. ماجراى این صندوق بر مى گردد به زمان تولّد حضرت موسى( علیه السلام).
🌸هنگامى كه آن حضرت به دنیا آمد، مادرش از ترس مأموران و خبرچینان فرعون و با الهامى كه از طرف پروردگار دریافت كرد، كودك خود را در این صندوق نهاد و در رود خروشان نیل رها كرد. این صندوق بعدها مورد احترام و تقدیس بنى اسرائیل واقع شد و در هر حركت مهمّى، این صندوق، همانند پرچم در جلو جمعیّت بنى اسرائیل به حركت در مى آمد.✅👌
🦋در این صندوق مقدّس یادگارهایى از حضرت موسى( علیه السلام )و خاندان او قرار داشت. 🦋
⚔در یكى از #جنگ ها این صندوق به تصرّف دشمنان درآمد و دست بنى اسرائیل از آن كوتاه شد. این اتّفاق، آثار بسیار سوء روانى در میان بنى اسرائیل بجاى گذاشت. پس از مدّت ها و در جریان فرماندهى طالوت، خداوند بازگشت آن را به بنى اسرائیل نوید داد.🌸
📘 قرآن در این ارتباط مى فرماید: نشانه فرماندهى او بر شما بازگشت صندوق معهود است، كه در آن آرامشى است از طرف پروردگار شما و یادگارهاى بجا مانده از دودمان حضرت موسى.(۲)
خوب، اگر صندوقى كه یادگارهایى از پیامبر خدا، حضرت موسى( علیه السلام) و خاندان او در آن قرار دارد، مایه آرامش❤️ است، آیا صندوقى كه در آن یادگارى از پیامبر اسلام( صلى الله علیه وآله) باشد، مایه آرامش نیست⁉️
👈به همین دلیل، هر جا فرزندى از فرزندان پیامبر مدفون باشد، قبر و ضریح او، مایه آرامش است و ما آن را مى بوسیم و افتخار هم مى كنیم✅👌
...............................................
📚منابع:
1⃣ یوسف، ۹۶.
2⃣ بقره، ۲۴۸.
🌹🌹🌹
📿
#قصه_های_قرآنی
⬅️بوسیدن ضریح➡️
🔴خدا رحمت كند علامه سیّد شرف الدّین جبل عاملى، صاحب كتاب المراجعات را، ایشان یك بار به مكه مشرف مى شوند.
✨پادشاه عربستان هر ساله در ایّام حج، یك میهمانى با شكوه با حضور علماى تمامى مذاهب برگزار مى كرد.✨
👈 در آن سال، ایشان هم به عنوان عالم بزرگ شیعى، به آن مجلس دعوت مى شود.👉
🍂 علامه هنگامى كه وارد مجلس مى شود، قرآنى📘 را به شاه عربستان هدیه مى كند، شاه نیز قرآن را مى گیرد و مى بوسد.💐
🌷علامه سید شرف الدین بلافاصله به او مى گوید:
👈تو چرم پرست هستى و مشركى❗️
⁉️ پادشاه با تعجب مى پرسد براى چه️⁉️
👈 علامه جواب مى دهد: براى اینكه جلد این قرآن را كه چرم است بوسیدى❗️
پادشاه مى گوید: من به خاطر چرم نبوسیدم، كفش هاى من هم چرمى است، ولى آن را نمى بوسم❗️
من چرمى را كه جلد قرآن است مى بوسم. 💯
👈سیّد شرف الدّین جواب مى دهد: ما هم هر آهنى را نمى بوسیم. آهنى را كه ضریح پیامبر است مى بوسیم، ولى شما به ما مى گویید: مشرك❗️
✅پادشاه اندكى تأمّل كرده و مى گوید: شما درست مى گویید❗️
🔴روزى در مسجد النّبى خواستم ضریح پیامبر را ببوسم. یكى از وهّابى ها گفت: «هذا حدید» این آهن است وهیچ فایده اى براى تو ندارد.❌
👈 به او گفتم: پیراهن حضرت یوسف نیز پنبه بود، ولى قرآن مى گوید: هنگامى كه این پیراهن را بر روى صورت یعقوب( علیه السلام) انداختند، او بینا گردید. «فارتدّبصیراً»(۱)
🖇آرى آن پیراهن از پنبه بود، ولى چون با بدن یوسف (علیه السلام )تماس پیدا كرده بود، با سایر پیراهن ها تفاوت پیدا كرده و توانست انسان نابینایى را بینا كند.✅
🌺در بنى اسرائیل صندوق مقدّسى وجود داشت كه مورد احترام آنان بود. ماجراى این صندوق بر مى گردد به زمان تولّد حضرت موسى( علیه السلام).
🌸هنگامى كه آن حضرت به دنیا آمد، مادرش از ترس مأموران و خبرچینان فرعون و با الهامى كه از طرف پروردگار دریافت كرد، كودك خود را در این صندوق نهاد و در رود خروشان نیل رها كرد. این صندوق بعدها مورد احترام و تقدیس بنى اسرائیل واقع شد و در هر حركت مهمّى، این صندوق، همانند پرچم در جلو جمعیّت بنى اسرائیل به حركت در مى آمد.✅👌
🦋در این صندوق مقدّس یادگارهایى از حضرت موسى( علیه السلام )و خاندان او قرار داشت. 🦋
⚔در یكى از #جنگ ها این صندوق به تصرّف دشمنان درآمد و دست بنى اسرائیل از آن كوتاه شد. این اتّفاق، آثار بسیار سوء روانى در میان بنى اسرائیل بجاى گذاشت. پس از مدّت ها و در جریان فرماندهى طالوت، خداوند بازگشت آن را به بنى اسرائیل نوید داد.🌸
📘 قرآن در این ارتباط مى فرماید: نشانه فرماندهى او بر شما بازگشت صندوق معهود است، كه در آن آرامشى است از طرف پروردگار شما و یادگارهاى بجا مانده از دودمان حضرت موسى.(۲)
خوب، اگر صندوقى كه یادگارهایى از پیامبر خدا، حضرت موسى( علیه السلام) و خاندان او در آن قرار دارد، مایه آرامش❤️ است، آیا صندوقى كه در آن یادگارى از پیامبر اسلام( صلى الله علیه وآله) باشد، مایه آرامش نیست⁉️
👈به همین دلیل، هر جا فرزندى از فرزندان پیامبر مدفون باشد، قبر و ضریح او، مایه آرامش است و ما آن را مى بوسیم و افتخار هم مى كنیم✅👌
...............................................
📚منابع:
1⃣ یوسف، ۹۶.
2⃣ بقره، ۲۴۸.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
🌹🌹🌹
📿
#قصه_های_قرآنی
#اصحاب_کهف
#قسمت_اول
⬅️داستان اصحاب كهف➡️
🔴ماجراى اصحاب كهف در قرآن همانگونه كه در قرآن معمول است، به طور فشرده👈 (از آيه 9تا 27 سوره كهف) آمده است
✨و در روايات اسلامى، و گفتار مفسران و مورخان، مختلف نقل شده،
✨بعضى به طور مشروح و بعضى به طور خلاصه، و يا بعضى بخشى از داستان را ذكر كرده اند و بخش ديگر را ذكر نكرده اند، ما در اين جا بهتر ديديم كه چكيده مطلب را از مجموع روايات - با توجه به عدم مخالفت آن با قرآن - بياوريم.👇
🌺از سال 249 تا 251 ميلادى، طاغوتى به نام دقيانوس (دقيوس)، به عنوان امپراطور روم در كشور پهناور روم سلطنت مى كرد، و شهر اُفْسوس (در نزديكى اِزمير واقع در تركيه فعلى يا در نزديك عمان پايتخت اردن) پايتخت او بود🌺
♨️او مغرور جاه و جلال خود شده بود و خود را (همچون فرعون) خداى مردم مى دانست، و آنها را به بت پرستى و پرستش خود دعوت مى نمود و هر كس نمى پذيرفت او را اعدام مى كرد.🌺
🔴خفقان و زور و وحشت عجيبى در شهر اُفسوس و اطراف آن حكمفرما بود.🔴
🖇او شش وزير داشت كه سه نفر آنها در جانب راست او و سه نفرشان در اطراف چپ او مى نشستند، آنها كه در جانب راست او بودند، نامشان تمليخا، مكسلمينا و ميشيلينا بود، و آنها كه در جانب چپ او بودند، نامشان مرنوس، ديرنوس و شاذريوس بود، كه دقيانوس در امور كشور با آنها مشورت مى كرد.(992)
♨️دقيانوس در سال، يك روز را عيد قرار داده بود، مردم و او در آن روز جشن مفصلى مى گرفتند.♨️
🔴در يكى از سالها، در همان روز عيد در كاخ سلطنتى، دقيانوس، جشن و ديدار شاهانه برقرار بود، فرماندهان بزرگ لشگر در طرف راست او، و مشاوران مخصوصش در طرف چپ قرار داشتند، يكى از فرماندهان به دقيانوس چنين گزارش داد:👈 لشگر ايران وارد مرزها شده است.
😱دقيانوس از اين گزارش به قدرى وحشت كرد كه بر خود لرزيد و تاج از سرش فرو افتاد.
✨ يكى از وزيران كه تمليخا نام داشت با ديدن اين منظره، در دل گفت:
👈 اين مرد (دقيانوس) گمان مى كند كه خدا است، اگر او خدا است پس چرا از يك خبر، اين گونه دگرگون و ماتمزده مى شود⁉️
〽️اين وزيران ششگانه هر روز در خانه يكى از خودشان، محرمانه جمع مى شدند،
💤آن روز نوبت تمليخا بود،
او غذاى خوبى براى دوستان فراهم كرد، ولى با اين حال پريشان به نظر مى درسيد، همه دوستان (وزيران) آمدند، و در كنار سفره نشستند، ولى ديدند تمليخا ناراحت به نظر مى رسد و تمايل به غذا ندارد، علت را از او پرسيدند.✅
🦋تمليخا چنين گفت: مطلبى در دلم افتاده كه مرا از غذا و آب و خواب انداخته است.
⁉️آنها گفتند: آن مطلب چيست⁉️
👈 تمليخا گفت: اين آسمان بلند كه بى ستون بر پا است، آن خورشيد و ماه و ستارگان و اين زمين و شگفتى هاى آن، همه و همه بيانگر آن است كه آفريننده اى توانا دارند، من در اين فكر فرو رفته ام كه چه كسى مرا از حالت جنين به صورت انسان در آورده است⁉️
چه كسى مرا به شير مادر و پستان مادر در كودكى علاقمند كرد⁉️
چه كسى مرا پروراند⁉️ چه كسى چه كسى⁉️...
از همه اينها چنين نتيجه گرفته ام كه اينها سازنده و آفريدگار دارند.✅
گفتار تمليخا كه از دل برمى خاست در اعماق روح و جان آنها نشست و آن چنان آنها را كه آمادگى قلبى داشتند، تحت تأثير قرارداد كه برخاستند و پا و دست تمليخا را بوسيدند و گفتند: خداوند به وسيله تو ما را هدايت كرد، حق با توست، اكنون بگو چه كنيم⁉️
↩️ادامه دارد.......
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
@Targomeh
🌹🌹🌹
📿
#قصه_های_قرآنی
⬅️داستان اصحاب رقيم➡️
🌺در آيه كهف چنين آمده است:
✨ اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحابَ الكَهفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِن آياتِنا عَجَباً✨
🌱آيا گمان كردى داستان اصحاب كهف و رقيم از نشانه هاى بزرگ ما است⁉️
✅در اين كه اصحاب رقيم كيانند، بين مفسران و محدثان اختلاف نظر است.
✨ بعضى بعضى گفته اند: رقيم كوهى است كه غار اصحاب كهف در آن جا است
✨بعضى گفته اند: رقيم نام قريه اى بوده كه اصحاب كهف از آن خارج شدند
✨ به عقيده بعضى رقيم نام لوح سنگى است كه قصه اصحاب كهف در آن نوشته شده است و سپس آن را در غار اصحاب كهف نصب كرده اند و يا در موزه شاهان نهاده اند
✨ و به عقيده بعضى رقيم نام كتاب است
✨ و به عقيده بعضى ديگر، منظور ماجراى سه نفر پناهنده به غار است كه داستانش چنين مى باشد👇
📒در كتاب محاسن برقى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )چنين نقل شده
👈سه نفر عابد از خانه خود بيرون آمده و به سير و سياحت در كوه ودشت پرداختند، تا به غارى كه در بالاى كوه بود رفته و در آن جا به عبادت مشغول شدند، ناگاه (بر اثر طوفان🌬 يا...) سنگ بسيار بزرگى از بالاى غار، از كوه جدا شد غلتيد و به درگاه غار افتاد به طورى كه درِ غار را به طور كامل پوشانيد
⚫️ آن سه نفر در درون غار تاريك ماندند⚫️
🔺 آن سنگ به قدرى درِ غار را پوشانيد كه حتى روزنه اى از غار به بيرون به جا نگذاشت، از اين رو آنها بر اثر تاريكى، همديگر را نمى ديدند.❌
⭕️آنها وقتى كه خود را در چنان بن بست هولناكى ديدند، براى نجات خود به گفتگو پرداختند⭕️
💯 سرانجام يكى از آنها گفت: هيچ راه نجاتى نيست جز اين كه اگر عمل خالصى داريم آن را در پيشگاه خداوند شفيع قرار دهيم، ما بر اثر گناه در اينجا محبوس شده ايم، بايد با عمل خالص خود را نجات دهيم. اين پيشنهاد مورد قبول همه واقع شد.✅
1⃣اولى گفت: خدايا❗️ مى دانى كه من روزى فريفته زن زيبايى شدم، او را دنبال كردم وقتى كه بر او مسلط شدم و خواستم با او عمل منافى عفت انجام دهم به ياد آتش دوزخ🔥 افتادم و از مقام تو ترسيدم و از آن كار دست برداشتم
خدايا❗️ به خاطر اين عمل سنگ را از اين جا بردار.🤲
👈 وقتى كه دعاى او تمام شد ناگاه آن سنگ تكانى خورد، و اندكى عقب رفت به طورى كه روزنه اى به داخل غار پيدا شد🔅
2⃣دومى گفت: خدايا❗️ تو مى دانى كه گروهى كارگر را براى امور كشاورزى🌾 اجير كردم، تا هر روز نيم درهم💰 به هركدام از آنها بدهم
پس از پايان كار، مزد آنها را دادم، يكى از آنها گفت: من به اندازه دو نفر كار كرده ام، سوگند به خدا كمتر از يك درهم نمى گيرم، نيم درهم را قبول نكرد و رفت. من با نيم درهم او كشاورزى نمودم، سود فراوانى نصيبم شد، تا روزى آن كارگر آمد و مطالبه نيم درهم خود را نمود، حساب كردم ديدم نيم درهم او براى من ده هزار درهم سود داشته، همه را به او دادم، و او را راضى كردم اين كار را از ترس مقام تو انجام دادم😔 اگر اين كار را از من مى دانى به خاطر آن، اين سنگ را از اين جا بردار🤲
👈 در اين هنگام ناگاه آن سنگ تكان شديدى خورد به قدرى عقب رفت كه درون غار روشن شد، به طورى كه آنها همديگر را مى ديدند، ولى نمى توانستند از غار خارج شوند.🔆
3⃣سومى گفت: خدايا❗️تو مى دانى كه روزى پدر و مادرم در خواب بودند، ظرفى پر از شير🥛 براى آنها بردم، ترسيدم كه اگر آن ظرف را در آن جا بگذارم، بروم، حشره اى داخل آن بيفتد، از طرفى دوست نداشتم آنها را از خواب شيرين بيدار كنم و موجب ناراحتى آنها شوم، از اين رو همان جا صبر كردم تا آنها بيدار شدند و از آن شير 🥛نوشيدند، خدايا ❗️اگر مى ادانى كه اين كار من براى جلب خشنودى تو بوده است، اين سنگ را از اين جا بردار🤲
👈وقتى كه دعاى او به اين جا رسيد، آن سنگ تكان شديدى خورد و به قدرى عقب رفت كه آنها به راحتى از ميان غار بيرون آمدند و نجات يافتند.☀️
🌹سپس پيامبر( صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: مَن صَدَقَ اللهَ نَجَاه🌹
✨كسى كه به راستى و از روى خلوص با خدا رابطه برقرار كند و بر همين اساس، رفتار نمايد رهايى و نجات مى يابد.✨
.................................................
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
🌹🌹🌹
#قصه_های_قرآنی
✨داستانی جالب دربارہ آیةالکرسی✨
📖از امام صادق( علیه السلام) روایت شدہ است:
🌺 دو نفر برادر نزد پیامبر( صلی الله علیه وآله و سلم) آمدند و گفتند:
👈ما میخواهیم برای امر تجارت به شام برویم چیزی به ما تعلیم بدہ که در هنگام مواجهه با دشمن و راهزنان،آن رابگوییم.🌱
پیامبر اسلام (لی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: هنگامی که جائی فرود آمدید و نماز📿 عشاء رابجای آوردید و پس از آن هر یکی از شما خواست برای استراحت نزد اسباب خود بخوابد،ابتدا تسبیح حضرت فاطمـه (سلام الله علیه)📿 و بعد از آن "آیة الکرسی"را بخواند که شما واموالتان را محفوظ میکند.✅
🦋در طول سفر این دو نفر در جایی اطراق کردند و گروہ دزدان یک نفر را فرستادند تا ببیند این دو نفر در چه حال هستند.
آیا خواب هستند یا بیدار⁉️
✨وقتی غلام بـه سمت آنها آمد،دید فقط دیواری است و هیچ انسانی و اساسی در آنجا نیست،برگشت و بـه دزدان این موضوع را خبر داد.
⭕️ آنها او را مذمت کردند که ترسیدہ است آنگاه خودشان حرکت کردند و دیدند وضعیت همانگونه است که غلام گزارش کردہ است هنگامی که صبح شد،دیدند وضعیت فرق کردہ است.نه دیواری نه چیزی.
🌿 بلکه همان انسانها با لوازم تجارت هستند.
تعجب کردند😳
نزد آنها آمدند و قصه را سوال کردند️
آنها گفتند:👇
این موضوع را پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به ما تعلیم دادہ است.
⬅️دزدان و راهزنان به آنها گفتند شما ازاد هستید و هرگز شما را تعقیب نخواهیم کرد و هیچ دزدی قادر نیست شما را اذیت کند.➡️
...............................................
📗منبع:بحار الانوار،ج۸۹،ص۲۶۶
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
⬅️ماجرای پنجاه غلام متوکل➡️
🛑درثاقب المناقب، محمدبن حمدان از ابراهیم بن بطلون و او از مادرش روایت کرده است که:
👈《پرده دارمتوکل بودم، او پنجاه غلام به من سپرده وبه من دستوردادند که آنهارا مسلمان وبه آنهانیکی کنم، وقتی یک سال تمام شددرحالی که نزداو ایستاده بودم ابوالحسن علی بن محمد النقی"عله السلام" براو وارد شدند ودرجایگاهشان نشستند. به من دستوردادند غلامان را ازخانه هایشان خارج کنم ومن نیز چنین کردم.
🌱 چون ابوالحسن رادیدند، تمامی آنهابه سجده افتادند.🌱💯
✨ متوکل نتوانست درآنجابماند، بلندشدوپشت پرده پنهان گشت وامام برخاستند.
🛑وقتی متوکل فهمید بیرون آمدوگفت: وای برتو بطلون ❗️این چه کاری بود که غلامان کردند⁉️
〽️گفتم: بخداسوگندنمیدانم.
گفت: ازآنهابپرس.
⭕️ازآنان درمورد کاری که کردندسوال کردم.
👈 گفتنداین مردی است که هرسال نزدما می آمدودین رابرماعرضه می کرد و ده روز نزدما می ماند. اوجانشین پیامبر برمسلمانان است.
⬅️《متوکل دستورداد تاهمه ی آنها را تا آخرین نفر بکشند.➡️
〽️وقت عشاءبه نزد ابی الحسن "علیه السلام" رفتم. غلامی درآنجابود؛ به من نگاه کردندوفرمودند: داخل شو، وارد شدم وایشان نشسته بودند.
فرمودند: ای بطلون، باقوم چه کارکردند⁉️
👈گفتم: ای فرزندرسول خدا همه را تاآخرین نفرکشتند❗️
فرمودند: تمامی آنهاراکشتند⁉️
گفتم: آری، بخدا سوگند..❌
فرمودند: میخواهی همه آنهارا ببینی⁉️
گفتم : بله، ای فرزند رسول خدا.
👈بادست به پرده اشاره کردند. واردشدم ودیدم همه نشسته اند و میوه میخورند.✅
.................................................
#میلاد_امام_رضا_علیه_السلام_مبارک
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
🌹🌹🌹
📿
✨﷽✨
#قصه_های_قرآنی
🌹پیامبر اکرم(ص): ناسزا مگو❗️
ناسزا اگر مجسم گردد بدترین و زشتترین صورتها را دارد✨
✍عایشه همسر رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در حضور ایشان نشسته بود که مردی یهودی وارد شد.
⭕️ هنگام ورود به جای سلام علیکم گفت: «السام علیکم» یعنی «مرگ بر شما».❌
🌺طولی نکشید که یکی دیگر وارد شد، او هم به جای سلام گفت «السام علیکم».🌺
🍁 معلوم بود که تصادف نیست، نقشهای است که با زبان، رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را آزار دهند.😔
💯عایشه سخت خشمناک شد و فریاد برآورد که: «مرگ بر خود شما و ...».💯
🌹 رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «ای عایشه❗️ناسزا مگو. ناسزا اگر مجسم گردد بدترین و زشتترین صورتها را دارد.
✨ نرمی و ملایمت و بردباری روی هر چه گذاشته شود آن را زیبا میکند و زینت میدهد، و از روی هر چیزی برداشته شود از قشنگی و زیبایی آن میکاهد. چرا عصبی و خشمگین شدی⁉️».
🦋عایشه گفت: مگر نمیبینی یا رسول الله که اینها با کمال وقاحت و بیشرمی به جای سلام چه میگویند⁉️
👈 فرمود: چرا، من هم در جواب گفتم: «علیکم» (بر خود شما) همین قدر کافی بود.
..................................................
📗منبع:استاد مطهری، داستان راستان، ج١، ص١٧٠-١٦٩
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨
⬅️داستان کوتاه پند آموز➡️
✍ زاهد نمایی مهمان پادشاه شد، وقتی که غذا آوردند، کمتر از معمول و عادت خود از آن خورد و هنگامی که مشغول نماز شد ، بیش از معمول و عادت خود، نمازش را طول داد، تا بر گمان نیکی شاه به او بیفزاید.✅
⭕️ هنگامی که به خانه اش بازگشت، سفره غذا خواست تا غذا بخورد.
پسرش که جوانی هوشمند بود از روی تیز هوشی به ریاکاری پدر پی برد و به او رو کرد
👈 و گفت: مگر در نزد شاه غذا نخوردی⁉️
〽️زاهدنما پاسخ داد: در حضور شاه چیزی نخوردم که روزی به کار آید.))
💯 یعنی همین کم خوری من موجب موقعیت من نزد شاه گردد، و روزی از همین موقعیت بهره گیرم.❌
⭕️ پسر هوشمند به او گفت: بنابراین نمازت 📿را نیز قضا کن که نمازی نخواندی تا به کار آید❗️
..................................................
📗منبع:آیت الله مجتهدی تهرانی (ره)
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
🌹🌹🌹
📿
#قصه_های_قرآنی
🦋داستان ذوالقرنين در #قرآن 🦋
↩️قبلاً در داستان اصحاب كهف، ذكر شد كه كفار قريش در مكه نزد پيامبر( صلى الله عليه و آله و سلم) آمده و اين سه سؤال را طرح كردند:👇
1⃣ اصحاب كهف كيانند⁉️
2⃣ ذوالقرنين كيست⁉️
3⃣ روح چيست⁉️
👈#سوره_كهف نازل شد و ماجراى كهف و ذوالقرنين را بيان نمود...
🔴داستان ذوالقرنين نيز در قرآن به طور فشرده (چنان كه در قرآن معمول است) ذكر شده است، در اين جا نظر شما را به خلاصه داستان ذوالقرنين با اقتباس از قرآن و بعضى از روايات جلب می كنيم.👇
⬅️لشگر كشى ذوالقرنين به سمت غرب➡️
⭕️ذوالقرنين پادشاه عادلى بود، تصميم گرفت با همت قهرمانانه بر شرق و غرب جهان، حركت كند و همه را زير پرچم خود آورد و در پرتو حكومت مقتدرانه خود، جلو ظلم و طغيان ظالمان و ستمگران را بگيرد، و تا آخرين حد توان خود از حريم مستضعفان دفاع نمايد.⭕️
🌱مركز او (ظاهراً) سرزمين فارس بود.🌱
⚔سه جنگ و لشگركشى بزرگ داشت:👇
1⃣ به سوى غرب
2⃣ به سوى شرق
3⃣ به سوى منطقه اى كوهستانى، بين شرق و غرب.
✴️خداوند همه اسباب كار و پيروزى را در اختيارش قرار داده بود.
🔵 او با لشگر مجهز و بيكرانى به سمت غرب حركت كرد، همه ناهموارى ها در برابرش هموار شدند، و همه گردنكشان در برابرش تواضع كردند، او همچنان به فتوحات ادامه داد. شب و روز به پيش رفت تا به چشمه آبى رسيد، كه آب و گلش به هم آميخته بود، چنين به نظر مى رسيد كه خورشيد در آن غروب مى كند، و تصور مى كرد كه ديگر پس از آن، جنگ و فتح باقى نمانده است.🔵
🔚ولى در آن سرزمين قومى را ديد كه كفر و طغيان و ظلمشان موجب آزار مستضعفان مى شد و همه را به ستوه آورده بود، آن قوم به ستمگرى و قتل و غارت معروف بودند.
✔️ذوالقرنين از درگاه خداوند خواست تا او را در هدايت و رهبرى مردم، يارى كند، و تكليفش را در مورد آن قوم وحشى و ستمگر روشن سازد.🤲
👈خداوند ذوالقرنين را در ميان دو كار مخير ساخت:👇
1⃣با شمشير آنها را كيفر و سركوب كند.
2⃣ به دعوت و راهنمايى آنها بپردازد، مدتى به آنها مهلت دهد، شايد هدايت گردند، و از ستم و طغيان دست بردارند.
🔱ذوالقرنين راه دوم را برگزيد و گفت: هر كه ستم كند، او را مجازات خواهيم كرد سپس به سوى پروردگارش باز خواهد گشت، و خدا او را به عذابى سخت دچار خواهد ساخت، ولى هر كس كه به حق بگرود و كار شايسته انجام دهد، براى او پاداش نيك خواهد بود، و ما به گشايش كارش اقدام مى كنيم.
🔱ذوالقرنين مدتى در آن جا ماند، و از ستم ستمگران جلوگيرى نمود، و به نيكوكاران پاداش داد، و پايه عدالت و صلح را در آن جا پى ريزى كرد و پرچم اصلاح🏳 را برافراشت.✅
..........................................
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
🌹🌹🌹
📿
#قصه_های_قرآنی
⬅️لشگركشى ذوالقرنين به شرق و شمال، و ساختن سد براى جلوگيرى از ستم قوم وحشى➡️
🔴پس از آن ذوالقرنين با تدبير و همت شجاعانه و اهداف مصلحانه به طرف شرق لشگر كشيد، به هر جا رسيد، همه را فتح كرد، و مردم در همه جا از او استقبال كردند و تسليم حكومت او شدند.🔴
🔺ذوالقرنين همچنان پيش مى رفت تا به آخرين سرزمينهاى آباد رسيد🔺
🔘در آن جا اقوامى را ديد كه آفتاب بر آنها مى تابد، خانه و سايبان و درخت و باغى ندارند، تا در سايه اش بيارامند، بلكه در كمال بيچارگى زندگى مى كنند، و در تاريكى جهل و نادانى دست و پا مى زنند.😔
🌱ذوالقرنين براى نجات آنها، پرچم حكومتش را در آن جا برافراشت، و با نور علم و تدبير و راهنمايي هايش، آن محيط تيره را روشن نمود.و خدمت شايانى به آنها كرد.🌱
👈سپس ذوالقرنين با لشگرش به سوى شمال رهسپار شد، به هر جا رسيد همه را فتح كرد و همه گردنكشان در برابرش تسليم شدند و سر بر اطاعت او نهادند، تا به جايى رسيد ديد در آن جا قومى زندگى مى كنند كه زبانشان مفهوم نيست، ولى مجاور دو قوم وحشى و طغيانگر ياجوج و ماجوج هستند، اين دو قوم كه جمعيتشان زياد بود چون آتشى در نيزار خشك بودند، به هر جا مى رسيدند به غارت مى پرداختند.
🌿 آن قوم وقتى كه سايه پر بركت ذوالقرنين را بر سر خود ديدند، و قدرت و شكوه و عظمت او را مشاهده كردند، از او تقاضا كردند كه آنها را در برابر دو قوم وحشى ياجوج و ماجوج يارى كند، و براى جلوگيرى از طغيان آنها سدى محكم و بلند (مثلاً مانند ديوار چين) در برابر آنها بسازد، تا از شر آنها محفوظ بمانند.👌
💢آن قوم در پايان قول دادند كه تا سرحد توان، ذوالقرنين را يارى كنند، و با هميارى و همكارى خود، كارهاى عادلانه ⚖و خداپسندانه او را به پايان برسانند.
ذوالقرنين كه انسانى مهربان و خيرخواه و دشمن ظلم بود، به تقاضاى آنها پاسخ مثبت داد✅
↩️💎 از گنج ها و سيم و زر💰 و امكانات بسيار ديگر كه خداوند در اختيارش گذاشته بود، استفاده كرد، و به ساختن سدى نيرومند اقدام جدى نمود، آن قوم نيز اسباب كار را فراهم كردند، آنها مقدار زيادى آهن و مس و چوب و زغال آماده كرده و تحت نظارت ذوالقرنين آهن هاى بزرگ و سنگين را بين دو كوه⛰ قرار دادند، و چوب و زغال در اطراف آن ريختند، آتش🔥 افروختند، و مس ها را گداخته نموده و آهن ها را به همديگر جوش دادند، تا به صورت سدى نيرومند در آمد كه دو قوم ياجوج و مأجوج قدرت عبور و نفوذ از آن را نداشتند، و هرگز نمى توانستند آن را سوراخ يا ويران نمايند.✅
👈بعضى گفته اند ارتفاع سد حدود صد متر، و عرض ديوار آن در حدود 25 متر بود(1013) و طول آن فاصله بين دو كوه را به هم متصل مى كرد.
♓️وقتى كه ذوالقرنين از كار ساختن آن سد و سنگر بى نظير فارغ شد، بسيار خوشحال شد كه گامى راسخ براى نجات مستضعفان در برابر ستمگران برداشته است.
〽️او كه همه چيز را از الطاف الهى🤲 مى دانست، در اين مورد نيز از لطف و رحمت خدا ياد كرد و گفت:
🌺هذَا رَحمَةً مِن رَبِّى؛ اين از رحمت پروردگار من است.🌺
✨و آن چنان در برابر خدا و حقايق، متواضع و متوجه بود، كه ساختن چنان سدى هرگز او را مغرور نكرد كه مثلاً بگويد سدى براى شما ساختم كه تا ابد، شما را حفظ خواهد كرد، بلكه در عين حال از فناى دنيا سخن به ميان آورد و گفت: فَاذا جاءَ وَعدُ رَبِّى جَعلَهُ دكّاً وَ كانَ وَعدُ رَبِّى حَقاً؛
هرگاه فرمان پروردگارم فرا رسد، آن را در هم مىكوبد، و به يك سرزمين صاف و هموار مبدل مىسازد، و وعده و فرمان پروردگارم حق است.✨
👈طبق بعضى از روايات حضرت خضر (عليهالسلام )در بعضى از موارد همراه ذوالقرنين بود، و كارهاى او را تاييد نموده و او را راهنمايى كرد به همين مناسبت حافظ گويد:👇
🎶قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن
🎶 ظلمات است بترس از خطر گمراهى
🎶 اى سكندر بنشين و غم بيهوده مخور
🎶كه نبخشند تو را آب حيات از شاهى
📗 آيه 83 تا 98 سوره كهف
................................................
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
📚🕥📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_ابراهیم (ع)
#قسمت_پنجم
بيرون آمدن ابراهيم از غار و تفكر او در جهان آفرينش
جالب اين كه ابراهيم عليهالسلام در اين مدتى كه در غار بود، به لطف خدا از نظر جسمى و فكرى رشد عجيبى كرد، با اين كه سيزده ساله بود قد و قامت بلندى داشت كه در ظاهر نشان مىداد كه مثلاً بيست سال دارد، فكر درخشنده و عالى او نيز همچون فكر مردان كاردان و هوشمند و با تجربه كار مىكرد، يك روز مادر به ديدارش آمد و مدتى در كنار پسر نوجوانش بود، ولى هنگام خداحافظى، همين كه خواست از غار بيرون آيد، ابراهيم دامن مادر را گرفت و گفت: مرا نيز با خود ببر، ماندن در غار بس است، اينك مىخواهم در جامعه باشم و با مردم زندگى كنم.
مادر مىدانست كه درخواست ابراهيم، يك درخواست كاملا طبيعى است، ولى در اين فكر بود كه چگونه او را به شهر ببرد، زبان حال مادر در اين لحظات، خطاب به ابراهيم چنين بود:
عزيزم! چگونه در اين شرايط سخت تو را همراه خود به شهر ببرم. نه! ميوه دلم صلاح نيست، اگر شاه از وجود تو اطلاع يابد، تو را خواهد كشت، مىترسم خونت را بريزند، همچنان در اين جا بمان، تا خداوند راه گشايشى براى ما باز كند.
ولى ابراهيم اصرار داشت كه از غار جانگاه بيرون آيد، سرانجام مادر به او گفت:
در اين باره با سرپرستت (آزر) مشورت مىكنم، اگر صلاح باشد، بعد نزدت مىآيم و تو را به شهر مىبرم.
به اين ترتيب مادر دلسوخته از پسرش جدا شد و به شهر بازگشت.
وقتى كه مادر رفت، ابراهيم تصميم گرفت از غار بيرون آيد، صبر كرد تا غروب و خلوت شود و هوا تاريك گردد، آن گاه از غار بيرون آمد، گويى پرندهاى از قفس به سوى باغستان سبز و خرم پريده، به كوهها و دشت و صحرا مىنگريست، ستارگان و ماه آسمان نظرش را جلب كرد، در انديشه فرو رفت، با خود مىگفت: به به! از اين پديده هايى كه خداى يكتا آن را پديدار ساخته است! از اعماق دلش با آفريدگار جهان ارتباط پيدا كرد، و سراسر وجودش غرق در عشق و شوق به خدا شد، و در اين سير و سياحت، خداشناسى خود را تكميل كرد.
...........................................
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
📚🕥📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_ابراهیم (ع)
#قسمت_ششم
گفتگوى ابراهيم عليهالسلام با ماهپرستان
ابراهيم از جمع ستارهپرستان گذشت، و به راه خود در صحرا و بيابان ادامه داد ناگاه چشمش به جمعيتى افتاد كه در برابر ماه درخشنده، ايستاده بودند و آن را پرستش مىكردند، ابراهيم عليهالسلام نزد آنها رفت و باز براى اين كه اين گروه نيز او را در جمع خود بپذيرند، در ظاهر از روى انكار و استفهام گفت: به به چه ماه درخشنده و زيبايى! خداى من همين است.
ماهپرستان از ابراهيم استقبال كردند و او را در صف خود قرار دادند، ولى وقتى كه ماه نيز همچون ستاره زهره، غروب كرد، ابراهيم فرصت را به دست آورد و خطاب به ماه پرستان گفت: اين خدا نيست، زيرا ماه نيز در حال حركت و تغيير و جا به جايى است، ولى خدا ثابت و دگرگونناپذير مىباشد، من از اين عقيده برگشتم، اگر خدا مرا هدايت نكند، در صف گمراهان خواهم شد.
به اين ترتيب ابراهيم عليهالسلام با اين استدلال نيرومند، بر عقيده ماه پرستان ضربه زد، و بذر اعتقاد به خداى يكتا و بى همتا را در صفحه قلبهاى آنها پاشيد.
..............................................
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
@Targomeh