#قصه ی دزد و پیره زن
دزدی وارد خانه یک پیر زنی شد و شروع کرد به جمع کردن اثاث خانه.
پیرزن که بیدار بود صداش کرد و گفت ننه نشان می دهد شما جوان خوبی هستید و از ناچاری دزدی می کنید آن وسایل سنگین ول کن بیا این النگوهای طلا به شما بدم فقط قبل از آن خوابی که قبل از آمدن شما دیدم برام تفسیر کن. دزد گفت خوب چی خواب دیدی.
پیرزن گفت خواب دیدم که همه اهل محل در یک باغ بزرگی در حال دویدن بودیم که من داخل نهر افتادم....
ادامه مطلب👇
🌐http://eitaa.com/SocialNetworkRulings
🌐http://t.me/SocialNetworkRulings
🌐https://chat.whatsapp.com/EmorJ4Qr2UgDEb47ewCekn
خانواده:
یکی از مصادیق حبل الله خانواده می باشد پس باید مقدس دانسته و قدر شان را بدانیم نشود خدای نکرده غرق فضای مجازی شده و خانواده را فراموش نماییم فضای مجازی انسانهای دور را که اصلا شناختی نسبت به آنها نداریم نزدیک و انسانهای که شناخت داریم از ما دور می کنند.
🔴 #محبّت_خرسی_ممنوع
💠 پروانه به خرس گفت: دوستت دارم...
خرس گفت: الان ميخوام بخوابم، وقتی بيدار شدم حرف میزنيم. خرس به خواب زمستاني رفت و هيچوقت نفهميد که عمر پروانه فقط #سه_روز است.
💠"همديگر را دوست داشته باشيم؛ شايد فردايی نباشد" آدمای زنده به گل و محبت نياز دارند و مردهها به فاتحه! ولی ما گاهی برعکس عمل میکنيم! به مردهها سر ميزنيم و برایشان گل میبريم، اما راحت فاتحه زندگی بعضيا رو میخونيم! گاهی فرصت باهم بودن کمتر از عمر شکوفههاست!
💠 بيائيم سادهترين چيز، یعنی #محبّت را از همسر و فرزندانمان دريغ نکنيم. ولو با یک جمله ولو با یک لبخند و یک نگاه. به قول یکی از عرفا، هرکجا به همسر و فرزند خود محبّت کنید #خدا را بیشتر میبینید.
http://eitaa.com/SocialNetworkRulings
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
سالروز وفات بانوی مهر و کرامت
حضرت زینب کبری(س)
بر عموم شیعیان تسلیت باد
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨ حضرت محمد صلىاللّٰهعليهوآلهوسلم فرمودند:
هر كس در معاشرت با مردم به آنان ظلم نكند، دروغ نگويد و خلف وعده ننمايد، جوانمرديش كامل، عدالتش آشكار، برادرى با او واجب و غيبتش حرام است.✨
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
✨﷽✨
🌼اگر میخواهی از انحراف آخرالزمان دور بمانی..
✍ امیرالمومنین (ع) میفرمایند: «چراغ راه مؤمن، شناخت حق ماست و بدترین کوری، نابینایی فضیلت ماست؛ که با ما بی جهت و بدون گناه، به دشمنی برخاسته، فقط به جرم اینکه ما او را به سوی حق و دوستی خواندیم و دیگران او را به سوی فتنه دعوت کردند. آنها را بر ما ترجیح داد.
ما را پرچمی است که هر که در سایه آن درآید، او را جا دهد و هر که به سوی او پیش تازد، پیروز است و هر که از آن وا ماند، نابود و هر که بدان چنگ زند، نجات یابد؛ شمایید آبادگران زمین که (خداوند) شما را در آن جای داد تا ببیند چه میکنید. پس مراقب خدا باشید در آنچه از شما دیده میشود. بر شما باد به راه روشن بزرگتر. در آن بروید که دیگری جای شما را نگیرد.» (١)
سپس حضرت این آیه قرآن را تلاوت فرمودند: «به سوی آمرزش پروردگارتان بشتابید و به راه بهشتی که عرضش به قدر پهنای آسمان و زمین است و آن برای اهل ایمان به خدا و پیامبرانش مهیا گردیده است.» (٢)
📚 ١- بحارالانوار، ج۶۵، ص۶۲؛
٢- سوره حدید/٢١
💕💛💕
🌷نصایح پیامبر ص به سلمان فارسی
قَالَ سَلْمَانُ اَلْفَارِسِيُّ أَوْصَانِي خَلِيلِي بِسَبْعِ خِصَالٍ لاَ أَدَعُهُنَّ عَلَى كُلِّ حَالٍ أَنْ أَنْظُرَ إِلَى مَنْ هُوَ دُونِي وَ لاَ أَنْظُرَ إِلَى مَنْ هُوَ فَوْقِي وَ أَنْ أُحِبَّ اَلْفُقَرَاءَ وَ أَدْنُوَ مِنْهُمْ وَ أَنْ أَقُولَ اَلْحَقَّ وَ إِنْ كَانَ مُرّا وَ أَنْ أَصِلَ رَحِمِي وَ إِنْ كَانَتْ مُدْبِرَة وَ أَنْ لاَ أَسْأَلَ اَلنَّاسَ شَيْئا وَ أَنْ أَقُولَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ كُنُوزِ اَلْجَنَّةِ .
سلمان فارسى رحمه اللّٰه گويد:
دوستم ، پيامبر ص ،مرا به هفت صفت سفارش نمود كه در هيچ حالى آنها را ترك نخواهم كرد:
۱.درمال،به پایین ترازخودم نگاه کنم،
۲.وبه بالاترارخودم نگاه نکنم
۳.فقيران را دوست بدارم و به آنها نزديك شوم،
۴. حق را بگويم اگر چه تلخ و ناگوار باشد،
۵.صلۀ رحم نمايم گرچه آنهانکنند
۶. از مردم چيزى نخواهم
۷.هميشه ذكر «لا حول و لا قوّة الاّ باللّٰه». را بگويم،
زيرا اين وصيتها از گنجهاى بهشتى است
المحاسن ج ۱ ص ۱۱
بحار ج ۷۴ ص ۱۲۹
💕💜💕
#مردی_در_آینه
#قسمت_هفتاد_هشت: بازجو
برگشتم سمتش ... در حالي که هنوز توي شوک بودم و حس مي کردم برق فشار قوي از بين تک تک سلول هاي بدنم عبور کرده ...
- تو از کجا مي دوني؟ ...
با صلابت بهم نگاه کرد ...
- به نظر مياد اين حرف برای شما جديد نبود ...
همچنان محکم بهش زل زدم ... و به سکوتم ادامه دادم ... تا جايي که خودش دوباره به حرف اومد ...
- زماني که در حال تحقيق درباره اسلام بودم ... با شخصي توی ايران آشنا شدم و این آشنايي به مرور به دوستي ما تبديل شد ...
دوست من، برادر مسلماني در عراق داره ... که مدت زيادي رو زندان بود ... بدون هيچ جرمي ... و فقط به خاطر يه چيز ...
اون يه روحاني سيد شيعه بود ... و بازجو تمام مدت فقط يه سوال رو تکرار مي کرد ... بگو امام تون کجاست؟ ...
نفسم توي سينه ام حبس شده بود ... تا جايي که انگار منتظر بودم چهره اون بازجو رو ترسيم کنه تا بگم ... خودشه ... اون مرد پدر منه ...
بي اختيار پشت سر هم پلک زدم ... چند بار ...
انگشت هام يخ کرده بود ... و ديگه آب دهنم رو نمي تونستم قورت بدم ... درست وسط حلقم گير کرده بود و پايين نمي رفت ...
اين حرف ها براي هر کس ديگه اي غير قابل باور بود ... اما براي من باورپذير ترين کلمات عمرم بود ... تازه مي فهميدم پدر يه احمق سرسپرده نبود ... و براي چيز بي ارزشي تلاش نمي کرد ...
ديگه نمي تونستم اونجا بايستم ... تحمل جو برام غيرقابل تحمل بود ... بي خداحافظي برگشتم سمت ماشين ... و بين تاريکي گم شدم ...
سوار شدم ... بدون معطلي استارت زدم و راه افتادم ... ساندرز هنوز جلوي در ورودي ايستاده بود و حتي از اون فاصله مي تونستم سنگيني نگاهش رو روي ماشيني که داشت دور مي شد حس کنم ...
چند بلوک بعد زدم کنار ... خلوت ترين جاي ممکن ... يه گوشه دنج و تاريک ديگه ... به حدي دنج که خودم و ماشين، هر دو از چشم ديگران مخفي بشيم ...
نه فقط حرف هاي ساندرز ... که حس عميق ديگه اي آزام مي داد ... حس همدردي عميق با اون مرد ...
حتي اگه اون بازجو، پدر من نبوده باشه ... باز هم پذيرش اينکه اون روحاني بي دليل شکنجه و بازجويي شده ... کار سختي نبود ...
دست هام روي فرمان ... سرم رو گذاشتم روي اونها ... ذهنم آشفته تر از هميشه بود ... درونم غوغا و تلاطمي بود که وسطش گم شده بودم و ديگه حتي نمي تونستم فکر کنم ... چه برسه به اينکه بفهمم داره چه اتفاقي مي افته ...
دلم نمي خواست فکر کنم ...
نه به اون حرف ها ...
نه به پدرم ...
نه به اون مرد که اصلا نمي دونستم چرا بهش گفت سيد ... و سيد يعني چي؟ ... چه اسمش بود يا هر چيز ديگه اي ...
يه راست رفتم سراغ اون بار هميشگي ... متصدي بار تا بين شلوغي چشمش بهم افتاد ... با خنده و حالت خاصي مسير پشت پيشخوان رو اومد سمتم ...
- سلام توماس ... چه عجب ... چند ماهي ميشه اين طرف ها نمياي ... فکر کردم بارت رو عوض کردي ...
نشستم روي صندلي ...
- چاقو خورده بودم ... به زحمت از اون دنيا برگشتم ... دکتر گفت حتي تا يه مدت بعد از ريکاوري کامل نبايد الکل بخورم ...
و ابروهام رو با حالت ناراحتي انداختم بالا ...
- اما امشب فرق مي کنه ... نمي خوام فردا صبح، مغزم هيچ کدوم از چيزهاي امشب رو به ياد بياره ...
از پشت پيشخوان يه ليوان برداشت گذاشت جلوم ...
- اگه بخواي برات مي ريزم ... اما چون خيلي ساله مي شناسمت رفاقتي اينو بهت ميگم ... خودتم مي دوني الکل مشکلي رو حل نمي کنه و فردا همه اش چند برابر برمي گرده ...
دردسرهات رو چند برابر نکن ... تو که تا اينجاي ترک کردنش اومدي... بقيه اش رو هم برو ...
چند لحظه بهش نگاه کردم و از روي صندلي بلند شدم ... راست مي گفت ...
من بي خداحافظي برگشتم سمت در ... و اون ليوان رو برگردوند سر جاي اولش ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#مردی_در_آینه
#قسمت_هفتاد_نه: پرده های ابهام
هر چي مي گذشت سوال هاي ذهنم بيشتر مي شد ... ديگه حتی نمي تونستم اونها رو بنويسم ... شماره گذاري يا اولويت گذاري کنم ... يا حتي دسته بندي شون کنم ...
هر چي بيشتر پيش مي رفتم و تحقيق مي کردم بيشتر گيج مي شدم ... همه چيز با هم در تضاد بود ... نمي تونستم يه خط ثابت يا يه مسير صحيح رو ... وسط اون همه ابهام تشخيص بدم ... تا بقیه مطالب رو باهاش بسنجم ...
خودکارم رو انداختم روي برگه هاي روي ميز و دستم رو گرفتم توي صورتم ... چند روز مي گذشت ... چند روزِ بي نتيجه ... و مطمئن بودم تا تموم شدن اين تعطيلات اجباري ... امکان نداشت به نتيجه برسم ... اين همه سوال توي اين دنياي گنگ و مبهم ...
محال بود با اين ذهن درگير بتونم برگردم سر کار ... و روي پرونده هاي پر از رمز و راز و مبهم و بي جواب کار کنم ...
ليوانم رو از کنار لب تاپ برداشتم و درش رو بستم ... رفتم سمت آشپزخونه و يه قاشق پر، قهوه ريختم توي قهوه ساز ...
يهو به خودم اومدم ... قاشق به دست همون جا ...
- همه دنبال پيدا کردن اون مرد هستن ... تو هم که نتونستي حرف بيشتري از دهنت پدرت بکشي ... جر اینکه سعي دارن جلوش رو بگيرن ...
چرا وقتي حق باهاشونه همه چيز طبقه بندي شده است ... و دارن روي همه چيز سرپوش ميزارن و تکذيبش مي کنن؟ ... چرا همه چیز رو علنی پیگیری نمی کنن؟ ...
توی فضای سرپوش و تکذیب ... تا چه حد این چیزهایی که آشکار شده می تونه درست باشه و قابل اعتماده؟ ...
جواب این سوال ها هر چیزی که هست ... توی این سایت ها و تحلیل ها نیست ... اینها پر از سرپوش و فریبه ...
به هر دلیلی ... اونها حتی از مطرح شدن رسمی اون مرد از طرف خودشون واهمه دارن ... و الا اون که بین مسلمون ها شناخته شده است ...
پس قطعا جواب تمام سوال ها و علت تمام این مخفی کاری ها پيش همون مرده ... اون پیدا بشه پرده های ابهام کنار میره ...
بيخيال قهوه و قهوه ساز شدم ... سريع لباسم رو عوض کردم و از خونه زدم بيرون ... رفتم سراغ ساندرز ...
تعطيلات آخر هفته بود ... اميدوار بودم خونه باشه ...
مي تونستم زنگ بزنم و از قبل مطمئن بشم ... اما يه لحظه به خودم گفتم ...
- اينطوري اگه خونه هم بوده باشه بعد از شنيدن صداي تو پاي تلفن قطعا اونجا رو ترک مي کنه ... خيلي آدم فوق العاده اي هستي و باهاش عالي برخورد کردي که براي ديدنت سر و دست بشکنه؟ ...
زنگ رو که زدم نورا در رو باز کرد ... دختر شيرين کوچيکي که از ديدنش حالم خراب مي شد ... و تمام فشار اون شب برمي گشت سراغم ... حتی نگاه کردن بهش هم برام سخت بود چه برسه به حرف زدن ...
کمتر از 30 ثانيه بعد بئاتريس ساندرز هم به ما ملحق شد ...
- سلام کارآگاه منديپ ... چه کمکي از دست من برمياد؟ ...
- آقاي ساندرز خونه هستند؟ ...
- نه ... يکشنبه است رفتن کليسا ...
چشم هام از تحير گرد شد ... کليسا؟! ...
- اون که مسلمانه ...
لبخند محجوبانه اي چهره اش رو پوشاند ...
- ولي مادرش نه ...
آدرس کليسا رو گرفتم و راه افتادم ... نمي تونستم بيشتر از اون صبر کنم ... هم براي صحبت با ساندرز ... و هم اينکه نورا تمام مدت دم در کنار ما ايستاده بود ... و بودنش اونجا به شدت من رو عصبي مي کرد ...
از خانم ساندرز خداحافظي کردم و به مسيرم ادامه دادم ...
به کليسا که رسيدم کشيش هنوز در حال موعظه بود ... ساندرز و مادرش رو از دور بين جمعيت پيدا کردم ... رديف چهارم ... از سمت راست محراب ...
آروم يه گوشه نشستم و منتظر تا توي اولين فرصت برم سراغش ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
خانواده:
یکی از مصادیق حبل الله خانواده می باشد پس باید مقدس دانسته و قدر شان را بدانیم نشود خدای نکرده غرق فضای مجازی شده و خانواده را فراموش نماییم فضای مجازی انسانهای دور را که اصلا شناختی نسبت به آنها نداریم نزدیک و انسانهای که شناخت داریم از ما دور می کنند.
و از محبّت داشتن خرسی بپرهیزیم!
💠 پروانه به خرس گفت: دوستت دارم...
خرس گفت: الان ميخوام بخوابم، وقتی بيدار شدم حرف میزنيم. خرس به خواب زمستاني رفت و هيچوقت نفهميد که عمر پروانه فقط #سه_روز است.
💠"همديگر را دوست داشته باشيم؛ شايد فردايی نباشد" آدمای زنده به گل و محبت نياز دارند و مردهها به فاتحه! ولی ما گاهی برعکس عمل میکنيم! به مردهها سر ميزنيم و برایشان گل میبريم، اما راحت فاتحه زندگی بعضيا رو میخونيم! گاهی فرصت باهم بودن کمتر از عمر شکوفههاست!
💠 بيائيم سادهترين چيز، یعنی #محبّت را از همسر و فرزندانمان دريغ نکنيم. ولو با یک جمله ولو با یک لبخند و یک نگاه. به قول یکی از عرفا، هرکجا به همسر و فرزند خود محبّت کنید #خدا را بیشتر میبینید.
http://eitaa.com/SocialNetworkRulings
بسم الله الرحمن الرحیم
باهویت- واقعی خودمان با افراد مواجه بشویم
«نام» موضوعی است که انسان ها را از بدو تولد، همراهی می کند و این همراهی تا هنگام مرگ و چه بسا تا قرن ها بعد از مرگ ادامه می یابد. انسان ها با نام یا به تعبیری با هویت خود، قدم به عرصه اجتماعی گذاشته و تعاملات خود را شکل می دهند. شناسا بودن از ضروریات زندگی اجتماعی انسان است. در صورت احراز هویت و شناسا بودن، مفهومی مانند «مسئولیت» معنا می یابد. در واقع زمانی می توان سخن از مسئولیت و تعهد به میان آورد که بتوان اثر و عملی را بر «نامآشنایی» بار نمود.
گمنامی در فضای مجازی از نگاه فرصت و تهدید؟!
یکی از بحث های مهم در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی بحث گم نامی در آن است، یعنی افرادی هستند که در فضای مجازی حضور دارند و از شبکه های اجتماعی استفاده می کنند این افراد علاقه ندارند شخصیت واقعی شان شناخته و یا دیده بشوند.
این گم نامی بر دو نوع است:
۱. یک نوع گم نامی اینکه فرد اصلا علاقه ندارد که خودشان را معرفی نماید در این صورت ما با آن طرف مقابل که با آن هم کلام و چت می کنیم چه شخصیتی دارد حتی نمی دانیم آیا مرد است و یا زن!این یک نوع گم نامی است.
۲.نوع دیگر از گمنامی در شبکه های اجتماعی، اینکه فرد یک صورت از خودش نشان می دهد آن صورت معلوم نیست که صورت واقعی آن است و یا صورت واقعی آن نیست. در واقع این یک نوع آسیب و یک نوع ویژگی های فضای مجازی است.
ادامه مطلب در 👇
http://eitaa.com/SocialNetworkRulings
http://t.me/SocialNetworkRulings
https://chat.whatsapp.com/EmorJ4Qr2UgDEb47ewCekn