📗 دعای محبت شوهر!
روزی زنی به دیدار شیخی رفت و به او گفت: دعایی بنویس که همسرم مرا دوست داشته باشد، پولش هر چه باشد می دهم!
شیخ گفت: من دعا نویس نیستم!
زن اصرار کرد!
شیخ که از اصرار زن به ستوه آمده بود گفت: من در صورتی میتوانم دعایی که میخواهی را بنویسم که چند مو از یال شیری برای من بیاوری!
زن رفت، مدتها گذشت تا این که بعد از چند ماه، آن زن دوباره به نزد شیخ بازگشت و با خوشحالی گفت: موهایی که برای دعا نوشتن نیاز داشتی را آوردم! الوعده وفا، این موها را بگیر و دعایی که خواستم را بنویس!
شیخ با تعجب پرسید، اینها را از کجا آوردهای؟!
زن گفت: در نزدیکی ما جنگلی است، به آنجا رفتم، از مردم سراغ شیر را گرفتم و بالاخره او را پیدا کردم!
هر روز مقداری آشغال گوشت با خود میبردم و آنرا آنجا پرتاب کرده و فرار میکردم!
تا این که کم کم شیر با من انس گرفت، روزی که توانستم یال او را نوازش کنم، دسته ای از آنها را چیدم و برای شما آوردم!
شیخ که با تعجب به حکایت آن زن گوش می داد، ناگهان با عصبانیت فریاد زد: خاااااانم آن چیزی که با صبر و حوصله و محبت رامش کردی یک حیوان درنده است!
همسر شما انسان است، عقل و شعور دارد خب به او هم محبت کنی جذب تو می شود!
دعای محبت شوهرت دست خودت است،
من چه دعایی می توانم برای تو بنویسم؟!
✓#حکایت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ