🚩🇮🇷 *بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ*🇮🇷🚩
☀️امروز:شنبه12بهمن ماه 1398/11/12
🔴6جمادی الثانی 1441هجری قمری1441
1441/06/06
🎄 1 فوریه 2020 میلادی2020/02/01
🖍🔗🔴 رویداد
💠☀️ رویدادهای مهم اینروزدرتقویم خورشیدی (12 بهمن ماه 98 )
1️⃣شهادت حجت الاسلام "عبداللَّه ميثمي" نماينده امام در قرارگاه خاتمالانبياء (1365ش)
2️⃣ملي شدن شيلات درياي خزر (1331 ش)
3️⃣ *بازگشت پيروزمندانه "امام خميني"(ره) به ميهن اسلامي پس از سالها تبعيد و دوري از وطن و آغاز دهه فجر* 1357ش
4️⃣ آغاز نخستين جشنواره فيلم و تئاتر فجر درتهران(1361ش)
5️⃣ شهادت شهید محمد ایزدی ارغا (1360ش)
6️⃣درگذشت دکتر بابامخیر، چهره ماندگار دامپزشکی ایران 1391
7️⃣دانشگاه تهران استقلال يافت و از وزارت فرهنگ مجزا شد و از اين پس يك واحد فرهنگي مستقل خواهد بود كه شرايط خاصي براي خود خواهد داشت.(1321 ش)
💠🌙 رویدادهای مهم این روز در تقویم هجری قمری ( 6 جمادی الثانی 1441 هجری قمری )
1️⃣ درگذشت "ابوطالب مكي"ازمشاهير صوفيه (386 ق)
2️⃣آغاز سفر هفت ساله "حكيم ناصر خسرو قبادياني" حكيم و شاعر ايراني(437 ق)
💠🎄 رویدادهای مهم این روز در تقویم میلادی ( 1فوریه2020 میلادی)
1️⃣وقوع جنگ خونبار روتر"بين فرانسه با پروس، اتريش و سوئد (1814م)
2️⃣ آغاز فرمانروايي "نرون" امپراتور ستمكار روم (54م)
3️⃣كشف شيوه نگهداري اغذيه به صورت كنسرو (1804م)
4️⃣اشغال مسجد بابري توسط هندوهاي افراطي در كشور هند (1986م)
✅ امروز متعلق است به: پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلّم
♦اذکار امروز :یا رَبَّ العالَمین( ای پروردگار جهانیان)🔸100مرتبه💯
✳️ رویداد مهم امروز : *🌸ورود تاریخی امام خمینی(ره) آغازدهه فجر انقلاب اسلامی ایران*
🌀حدیث امروز(نياز مردم نعمت خداست)
امام حسين علیه السلام
🔴إنَّ حَوائِجَ الناسِ إلَيکم مِن نِعَمِ اللهِ عَلَيکم فَلا تَمَلّوا النِّعَمَ🔴نياز مردم به شما از نعمتهاي خدا بر شما است. از اين نعمت ها خسته و بيزار نباشيد.نزهة الناظر و تنبيه الخاطر ص81 ،ح
💐 *اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج*💐
#سلام_روز_زیباتون_بخیر ☕ 🌸 😊
امیدوارم توشه🌸🍃
امروزتون پُر باشه🌸🍃
از سلامتی، نشاط🌸🍃
دلخوشی 🌸🍃
عاقبت بخیری🌸🍃
عشق و محبت💖
وخوشبختی وشادی😊🌸🍃
سفرتون پُر برکت 🌸 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌗🌎 تقویم نجومی اسلامی🌎🌗
🚢روز سوار شدن نوح علیه السلام و همراهان بر کشتی.
✴️ یکشنبه 👈 13 بهمن 98
👈 7 جمادی الثانی 1441👈2 فوریه 2020
🏛 مناسبت های اسلامی و دینی.
🌙🌟 احکام اسلامی و دینی.
❇️روزی بسیار خوبی برای همه امور خصوصا.
✅ شروع بنایی و ساخت و ساز خوب و عاقبت دارد.
✅درختکاری عاقبت خوبی دارد.
✅و اغاز نویسندگی و نگارش کتاب مقاله پایان نامه و...خوب و به خوبی کامل گردد.
👼نوزاد امروز پر روزی و خوب تربیت گردد.ان شاءالله.
✈️ مسافرت بسیار خوب و با برکت است.
🔭احکام نجوم.
امروز برای امور زیر خوب است.
✳️شروع به ساخت و ساز.
✳️خرید جواهرات.
✳️و امور زناشویی نیک است.
💑مباشرت و مجامعت.
امشب (شب دوشنبه) مباشرت خوب و فرزند حافظ قران گردد ان شاءالله.
⚫️ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری،خوب و موجب دولت و ثروت گردد.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
#خون_دادن یا #حجامت#فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری خوب نیست .
😴😴تعبیر خواب
خوابی که شب دوشنبه دیده شود طبق ایه 8 سوره مبارکه انفال است.
لیحق الحق و یبطل الباطل و لو کره المجرمون
و چنین استفاده می شود که میان خواب بیننده و فرد دیگری کدورت و دعوایی است که برای رفع ان نزد قاضی و یا حاکم روند و معلوم گردد حق با خواب بیننده باشد. ان شاءالله. و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید......
تقویم همسران صفحه 116
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامیدپرورش نسلی مهدوی انشاءالله🌸
#انرژی_مثبت
❄️ســــلام
🌸صبح یکشنبه تون بخیر
❄️در دومین روز هفته
🌸آرزو میکنم
❄️از خورشید مهربانیاش
🌸از دنیا تمام خوبی هایش
❄️و از خدا لطف بی کرانش
🌸نصیب لحظه هایتان باشد
❄️هفتهتون
🌸سراسر پراز خیر و برکت
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🚩🇮🇷 *بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ*🇮🇷🚩
☀️امروز:یکشنبه13 بهمن 1398/11/13
🔴 7 جمادی الثانی 1441 هجری قمری
1441/06/07
🎄 2 فوریه 2020 میلادی2020/02/02
🖍🔗🟥 رویداد
💠☀️ رویدادهای مهم اینروزدرتقویم خورشیدی (13بهمن ماه 98 )
1️⃣ رحلت فقيه كبير و عالم مجاهد "حاج ميرزا جواد مجتهد تبريزي" (1274 ش)
2️⃣ رحلت دانشمند و محقق بزرگوار "ميرزا محمدحسين فاضل توني" دانشمند مسلمان (1339 ش)
3️⃣شهادت شهید سید امیر حسین چترنور (1364ش)
4️⃣ شهادت شهید بهنام خرمبخت (1365ش)
5️⃣ زادروز استاد شهید، آیت الله مطهری 1298
6️⃣شهادت شهید ناصر اسدی (1359ش)
💠🌙 رویدادهای مهم این روز در تقویم هجری قمری ( 7 جمادی الثانی 1441 هجری قمری )
1️⃣به دار آويختن دانشمند و مؤلف بزرگ "عَينُ القضاتِ همداني" از مشايخ صوفيه(525 ق)
2️⃣درگذشت "بهاءالدين ابوالعباس" معروف به "قاضي اشرف" عالم بزرگ مصري(643 ق)
3️⃣رحلت عالم مدرسین حاج ميرزا "ابوعبداللَّه زنجاني" (1360 ق)
💠🎄 رویدادهای مهم این روز در تقویم میلادی ( 2فوریه2020 میلادی)
1️⃣امضاي معاهده تاريخي برلَن براي سركوبي انقلابيون فرانسه (1793م)
2️⃣تولد "جِيمز جويْزْ" اديب و نويسنده معروف ايرلندي (1882م) (ر.ك: 13 اوت)
3️⃣ درگذشت "ديميتري مَنَدليُف" مكتشف نامي روسي و مبتكر جدول تناوبي عناصر (1907م)
4️⃣اروز جهانی تالابها
✅ امروز متعلق است به: حضرت امیرالمومنین علی علیه السّلام و حضرت زهرا سلام الله علیها
♦اذکارامروز:یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه)- ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه)- یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت
🌀حدیث امروز : (عوامل جلب محبت)
امام صادق علیه السلام
🔺ثلاثَةٌ تُورِثُ المَحَبَّةَ: الدّينُ وَ التَّواضُعُ وَ البَذلُ
🔴سه چيز است كه محبّت مى آورد: دين، فروتنى وبخشش گزيده تحف العقول، ح181
💐 *اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج*💐
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۱۳ بهمن ۱۳۹۸
میلادی: Sunday - 02 February 2020
قمری: الأحد، 7 جماد ثاني 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
💠 اذکار روز:
- یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه)
- ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه)
- یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️6 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️13 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️22 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
▪️23 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
▪️25 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام
✅ با ما همراه شوید...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
#انرژی_مثبت
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نیایش صبحگاهی🌹🍃
پروردگارا 🙏❣
در این صبح های سرد زمستان❄️
دلهایمان را با نور ایمانت✨
گرم کن...
خدایا🙏 ❣
خانه دوستانم مملو از مهربانی
چراغ دل هاشون روشن
زندگیشون پر برکت
قلبشون شاد وسلامت و
عمرشون را طولانی بگردان
خداوندا🙏❣
هرروزرا به امیدتو.شروع میکنیم
مارا از رحمت وبرکت واسعه خود
بهره مندساز 🙏🌷
الهی🙏❣
قلبمان را خدایی وذهنمان را روشن از
نور خودت بگردان
دستان خالی ما به درگاهت را عاشقانه
پذیرا باش ومارا مورد رحمت خود قراربده
✨آمیـــن یا رَبَّ 🙏
❤️🌹❣
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
سلام
وقت بخیر
همونطور که قول دادم، رمان زیبا و جذاب #من_نیلا_نیستم ؛ تقدیم نگاه زیباتون🌹✋
❀﴾﷽﴿❀
#رمان_من_نیلا_نیستم
قسمت_1 ❣
صدای زنگ در توجه همه ی اهل خانه را به خود جلب کرد . هر لحظه بر تعداد ضربان قلبم افزوده می شد.
توی دلم مدام صلوات می فرستادم تا آرام شوم .
چادرم را از روی جا لباسی برداشتم و روی سرم انداختم، خودم را توی آینه نگاه کردم و یه لبخند زدم اما یکهو فکر اینکه چه کسی میخواهد به خواستگاری ام بیاید مثل دزدی لبخند را از لبانم دزدید .
یک اخم غلیظ بین ابروهام گره خورد که یکهو مادرم وارد اتاق شد و با لحن همیشگی اش گفت :
- نیلا باز که کار خودت رو کردی ! این چیه پوشیدی ؟
سرم را بالا گرفتم و گفتم:
- چی مامان ؟ کدوم رو میگی؟
دست اش را به سمت چادرم برد و گفت:
-چادرت رو میگم!
حرف هایش ، نیش و کنایه هایش برایم عادی شده بود برای همین چیزی نگفتم .
-سریع درش بیار تا آبرومون رو نبردی دختر .
آن موقع شاید به ظاهر تسلیم شدم اما باطنم حرف زور را قبول نمی کرد .
چادر را روی سرم جا به جا کردم و نگاهی دیگه به خودم انداختم .
روسری صورتی با گل های سفید و چادر رنگی که به آن میامد .
همه ی این لباس ها را فقط بخاطر مامان پوشیدم وگرنه توی چنین مجلسی باید سیاه به تن می کردم!
آخر مگر ازدواج زوری هم می شود؟ آن هم با کسی که دنیایش از پول و مادیات ساخته شده و دنیای منی که معنویات است !
مگه می شود ظاهر من برایش مهم نباشد؟
من که ظاهرم را بخاطر حرف های اطرافیانم تغییر نداده ام آن وقت بخاطر یک خواستگار تغییر بدهم؟
نه من از اعتقاداتم دست نمی کشم ، آرامش من هم می رسد مگه آرامش بدون زحمت بدست می آید؟
همان طور که با خودم حرف میزدم، حرف هایی که قرار بود بزنم را درون ذهنم بالا و پایین می کردم .
یکهو چشمم به کتاب روی میز افتاد ، رفتم سمت اش و برداشتمش .
نگاهی به آن انداختم و زیر لب گفتم :
- من هرچی دارم از خدا و تو دارم ، لطفا خودت عاقبتم رو ختم به خیر کن .
صدا تق در، ذهنم را مختل کرد و بلافاصله صدای پدرم توی اتاق پیچید .
-زهرا جان بدو برو آشپزخونه .
بعد هم در را بست و رفت .
دوباره غول استرس به جانم افتاد .
چادرم را محکم کردم و به سمت آشپزخونه رفتم .
مادر با دیدن من گر گرفت اما هیچ چیز نگفت .
من هم یه لبخند زیبا تقدیمش کردم و سراغ چای و استکان ها رفتم.
مادرم بهم نزدیک شد و در گوشم گفت:
-مگه نگفتم درش بیار؟ ای بابا بچه تو آخر من رو میکشی .
-مامان این چه حرفیه؟
-ببین کی گفتم ، من اگه سکته کردم همش تقصیر توعه! الانم چای ها رو پشت سرم بیار .
از آشپزخونه بیرون رفت و من ماندم و خودم!
یکم با خودم کلنجار رفتم که درش بیارم یا نه که یکهو یاد قولی که به امام حسین (ع) داده بودم افتادم.
ندایی از درونم داد می زد که زهرا نکند پایت بلغزد زیر قولت بزنی.
تصمیم ام را گرفتم و با یک نفس عمیق سینی چای را برداشتم .
قلبم خودش را دیوانه وار به قفس وجودم می کوبید انگار که قصد داشت با من همراه نباشد.
یاد صلوات و آیه " الا بذکر الله تطمئن القلوب " افتادم و همه اش تکرار می کردم که ورق برگشت ؛ قلبم آرام گرفت.
ادامه دارد ...
🦋|#نویسنده_مبینا_ر|🦋
🌸🐚🌸🐚🌸🐚🌸🐚
🌸🐚🌸🐚
🌸🐚🌸🐚🌸🐚🌸🐚
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
❀﴾﷽﴿❀
#رمان_من_نیلا_نیستم 🌿
#قسمت۲ ❣
وارد نشیمن که شدم دیدم مادر و پسر جوان روی مبل ها نشسته بودند .
آن ها هم تا چشم شان به من افتاد حیران نگاهم می کردند انگار متعجب شده بودند .
با اعتماد به نفس رفتم جلو و سینی را سریع گذاشتم روی میز و سلام دادم ؛ همگی بلند شدند و به مادر آقای رستمی دست دادم که دیدم اقا پسرشان هم دست اش را جلو آورده است و انگار میخواست با من دست بدهد .
البته همان موقع مادرش پایش را فشار داد و پسر هم دست اش را بلافاصله انداخت!
دوباره سینی را برداشتم و به ترتیب به پدرم ، مادر آقای رستمی ، مادر خودم و اخر هم خود آقای رستمی تعارف کردم.
خلاصه روی یکی از مبل ها نشستم و به حرف های بی ربط شان گوش می دادم .
همان حرف های بی ربط که برای یخ آب کردن در مراسمات خواستگاری گفته میشد .
از وضعیت آب و هوای تهران تا وضعیت پول و ارز سخن می گفتند.
با خودم فکر می کردم چه قدر من بدبخت هستم که باید زن این مرد بشوم .
البته از لحاظ مالی واقعا تکمیل بود ، آقای رستمی مدیر عامل شرکتی بود که پدرم در آن شرکت حسابدار بود.
همه چی داشت و هیچی نداشت ؛ ملاک من ایمانش بود هر چند که کلی پول داشته باشد اما از لحاظ معنوی صفر بود!
به اصرار پدر و مادرم قبول کردم که برای خواستگاری بیایند با خودم فکر می کردم که میایند یک چایی میخورند و میروند اما افسوس که اشتباه فکر می کردم.
نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم؛ عقربه ساعت از هشت رد شده بود ، قرار بود نیما زود برگردد تا در مراسم خواستگاری حضور داشته باشد اما نیامده بود.
با شنیدن اسمم از زبان مادر آقای رستمی به خودم آمدم .
-نیلا جان نظر تو چیه ؟
با زبان بی زبان گفتم:
- ببخشید من حواسم نبود .
-میگم نیلا جان نظرت چیه برید با عرفان یکم حرف بزنید.
حرفش مثل چکش به سرم اصابت کرد . چیزی نگفتم که دیدم مامان قیافه اش را یک جوری میکند .
با صدای که انگار از اعماق چاه آمد؛ گفتم :
-باشه
قبلا با خودم تمرین کرده بودم که اگر همچین موقعیتی پیش آمد حرفی برای گفتن داشته باشم اما الان رشته ی افکارم از دستم در رفته بود.
به اجبار بلند شدم و به سمت اتاقم راهنمایش کردم.
کمی در اتاق را باز گذاشتم و روی زمین نشستم .
عرفان چشمش به فرش بود اما بعد نگاهش رو توی اتاق چرخاند ؛ چند دقیقه ای سکوت بینمان بود که گفت:
-راستش من اخرین و اولین باری که دیدمتون چند ماه پیش بود . اون موقع چادری نبودین و اومده بودین شرکت . من از همون جا عاشقتون شدم .
توی ذهنم پوزخندی به حرف هاش زدم که ادامه داد :
- نمی دونم چه چیزی باعث تغییر تون شده اما تغییر جالبی نکردین من اون نیلا رو بیشتر دوست داشتم اما خب میدونم شما همون نیلا هستین و میتونین این ذهنیت و افکار مزخرف و قدیمی رو کنار بزارین .
دیگه نتوانستم توهین به چادرم را تحمل کنم و گفتم:
-من از تغییرم راضی هستم و کسی که واقعا برای من ارزش قائل هست باید من رو تنها برای خودش بخواد نه مردهای کوچه و خیابون . ملاک من پول و ثروت نیست ، شاید برای خیلی از دخترای همسن و سالم باشه اما برای من نیست پس لطفا از داشته های اخلاقی تون بگید .
سرم رو بلند کردم و زیر چشمی نگاهی به او کردم و بلافاصله نگاهم را ازش پس گرفتم .
- خب این تفکرات قدیمی شده ؛ همین افکاره که نمیگذاره کشور رشد کنه ... همین تفکراته که باعث شده که ما جهان سوم بمونیم .
- ببخشید اسلام مانع پیشرفته؟
-بله
- این حرف از شما بعیده واقعا . شما تحصیل کرده هستین ، کشور ما در حال توسعه است این پیشرفت هایی که داریم همه بخاطر انقلاب اسلامی هست وگرنه شاه و دارو دسته اش چیکار کردن جز ضرر زدن ؟ جز اینکه قرارداد امضا کنند و یه تکه از کشور رو بدن به قدرتهای استکباری؟ یه مقایسه بکنین ما قبل انقلاب چقدر دانشجو داشتیم الان چقدر داریم . انرژی هسته ای ، موشکی ، نانو و سلول های بنیادی و خیلی چیزای دیگه . من اسلام رو آزادی و پیشرفت می بینم به شرطی که عمل بشه . اسلام میگه علم ارزشش مثل عبادت خداست .
-پس غربی ها که مسلمون نیستن چرا پیشرفت میکنن؟
- غربی ها هم از اسلام استفاده می کنن جاهای که به نفعشون باشه. اون ها بعضی از لایه های اعتقادی اسلام رو گرفتن. پیشرفتشون از جنگ های صلیبی و دوره بعد رنسانسه ؛ اونها وقتی با اسلام مواجه شدن دیدن همه ی پیشرفت ها مال مسلمونها و ایرانی هاست علتش رو هم اسلام دونستند که رفتن دنبال علم وگرنه هنوز افکار قرون وسطی رو داشتند . خیلی مسخره است که اسلام مانع پیشرفته .
توی دلم به خودم افرین گفتم که خوب توانستم از اعتقاداتم دفاع کنم .
آن هم سریع بحث را عوض کرد و درباره ازدواج گفت.
خلاصه کمی حرف زد و منم اخر گفتم که با بعضی عقایدتان نمی توانم کنار بیایم اما چیزی نگفت و رفت.
منم یک نگاه توی آینه انداختم و به سمت نشیمن رفتم.
ادامه دارد...
🦋|#نویسنده_مبینا_ر|🦋
🌸🐚🌸🐚🌸🐚🌸🐚
🌸 🌸🐚
🌸🐚🌸🐚🌸🐚🌸🐚
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═
❀﴾﷽﴿❀
#رمان_من_نیلا_نیستم🌿
#قسمت۳ ❣
وقتی از اتاق آمدم بیرون دیگر استرس لحظات پیش را نداشتم.
با قدم های کوتاه به نشیمن رسیدم و سر جایم نشستم.
نشستنم همانا و پرسش های مادر عرفان همان .
-چی شد عزیزم؟
سنگینی نگاه ها را روی خودم حس می کردم و همین معذبم می کرد اما شروع کردم به توضیح دادن.
-راستش فکر میکنم عقایدمون متفاوت هست و خودتون که میدونین سخته دوتا فکر کاملا مجزا باهم بتونن کنار بیان .
با لبخند گفت:
-نه عزیزم . خیلی سخت نگیر؛ کم کم درست میشه.
-اخه نگاهی به ظاهرمون بندازین . ما حتی ظاهرمون هم شبیه به هم نیست چطور توقع دارین به سادگی افکارمون شبیه به هم بشه؟
-فعلا باهم بیرون برید و حرف بزنین چند وقتی تا بعد
اصلا با حرفش موافق نبودم . چطور با نامحرمی که قرار نیست حتی با او ازدواج کنم بیرون بروم؟
حتی فکرش هم دیوانم میکند!
از من انکار و از آنها اصرار، خلاصه من روی حرفم ایستادم و پا پس نکشیدم.
آن شب هم با دلخوری از خانه بیرون رفتن و جلسه تمام شد اما اخم های مادرم تازه شروع شده بود.
با رفتنشان سریع به طرف اتاق پا تند کردم.
صدای مادر عرفان می آمد که می گفت:
- گفتم این خانواده به دردمون نمیخوره! خوب شد سنگ روی یخم کردی؟
ادامه داد:
-اخه این جاش به ما میخوره؟ خانواده اش؟ خودش؟ ندیدی مثل عقب مونده ها لباس پوشیده بود؟
انگار حرف هایش تیر می شد و قلبم را تکه تکه می کرد.
نشستم روی تخت و شروع کردم به گریه کردن اما نه برای خودم، بلکه برای چادرم!
برای نادانی مردمی که به میراث حضرت زهرا (س) بی احترامی می کردند .
همان موقع مادر آمد داخل اتاق و شروع کرد به داد و بی داد کردن سر من :
-کار خودت رو کردی؟ اخه چرا لگد به بختت میزنی؟ این پسره یک شرکت زیر دستشه میفهمی یعنی چی؟
گریه ام شدت گرفت و به هق هق تبدیل شد.
بابا پرید توی اتاق و رو به مادرم گفت:
-بتول جان ول کن . می بینی که به هیچ صراطی مستقیم نیست ، الان وقتش نیست.
مامان به بابا غرید و گفت:
-پس کی وقتشه؟ نمی بینی رضا؟ رفتن خواستگارها .
بعد رو به من گفت:
-نیلا
-گفتم که نیلا مُرد مامان! من زهرا هستم .
-تو همیشه برای من نیلا هستی و خواهی بود ، دیگه این اسم رو توی خونه نشنوم .
-ولی من میگم تا بفهمید من نیلا نیستم.
یکهو یک طرف صورتم گر گرفت.
هیچ وقت مامان من را کتک نزده بود اما حالا به خاطر یک پسر دست روی من بلند کرد!
حجم زیادی از خون پشت چشم های مامان جمع شده بود .
به تمام معنا از دستم عصبانی بود فکر کردم بازهم من را میزند و خودم را آماده ی تنبه می کردم اما برخلاف پیش بینی ام از اتاق بیرون رفت .
صورتم از درد گیز گیز می کرد انگار بی حس شده بود .
به ناچار لباس هایم را عوض کردم و تصمیم گرفتم بخوابم اما خواب به چشمانم نمی آمد .
بعد از کلی کلنجار رفتن پلک هایم سنگین شد و خوابم برد.
چشم هام را باز کردم و نگاهی به اطرافم انداختم .
عرفان به همراه پول زیادی از دور به سمتم می آمد .
پول را به طرف مادر و پدرم گرفت و خواست من را با خودش ببرد که جیغ کشیدم و از خواب پریدم.
عرق سردی روی پیشانیم نشسته بود.
لیوان آب رو برداشتم و سر کشیدم .
نزدیکی های اذان بود ؛ بلند شدم تا بروم وضو بگیرم .
ادامه دارد ...
🦋|#نویسنده_مبینا_ر|🦋
🌸🍃
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
❀﴾﷽﴿❀
#رمان_من_نیلا_نیستم🌿
#قسمت۴ ❣
وضو گرفتم و قبل اذان دو رکعت نماز خواندم .
آرامش عجیبی درون وجودم موج می زد انگار هیچ چیز اتفاق نیافتاده است.
بعد از خواندن نماز صبح رفتم سراغ جزوه هایم تا بتوانم سر کلاس تمرکز داشته باشم.
کمی بعد با صدای آلارم گوشی از خواب پریدم؛ انگار خوابم برده بود.
نگاهی به ساعت روی میز ام انداختم ، ساعت هفت و خورده ای بود.
از اتاق بیرون رفتم ؛ آبی به صورتم زدم و برگشتم.
شروع کردم به لباس پوشیدن تا به دانشگاه بروم .
بوی نان تازه من را مدهوش خودش کرد اما من دلم صبحانه نمی خواست!
من نباید به مادر نزدیک شوم حداقل یک امروز را!
چادرم را که پوشیدم از اتاق بیرون رفتم و یک راست کفشم را پا کردم.
گوشی ام را برداشتم و به سارا زنگ زدم تا با هم به دانشگاه برویم.
بعد از چند بوق ممتد صدای سارا در گوشم پیچید.
-سلام عروس خانم . چطوری؟
از لفظ عروس خانم خوشم نیامد و گفتم:
-مرض! عروس بخوره توی سرت .
-باشه باشه . معلومه توپت پره ها ، نکنه دوماد سرکارت گذاشته عقدشو سر من خالی میکنی؟
بعد هم صدای خنده اش آمد.
-کوفت سارا . کجایی؟
-چرا خانم دکتر؟
-میخوام بیام دانشگاه ماشین ندارم.
-عه چرا؟
-بعدا میگم . بیا دنبالم .
-چشم قربان . فعلا
-خداحافظ
تماس را قطع کردم و گوشی ام را در کیف انداختم.
سر خیابون کمی منتظر سارا ماندم که بعد از گذشت یک ربع سر و کلش پیدا شد .
-بفرما بالا
در جلو را باز کردم و نشستم.
سارا و من دو دوست و خواهر قدیمی بودیم .
با اینکه خواهر نداشتم اما سارا مثل خواهر نداشته ام بود.
هر دومان ۲۶ ساله بودیم و برای تخصص می خوانیم من ارتوپدی ، سارا هم دندان پزشکی می خواند.
با صدای سارا رشته افکارم از دستم در رفت .
-خب نگفتی چه خبرا؟
-هیچی . میخواستی چی بشه.
-جواب اون عاشق دل شکسته رو چی دادی؟ آقای رستمی؟
-سارا
-باشه باشه، چی شد خواستگاری؟
-تو که میدونی چی شده.
-نه بابا من که چیزی نمیدونم.
-کنسل شد من نمی خوامش.
-آفرین . همه چی که پول نیست.
با لبخند نگاهی بهش انداختم و گفتم:
- اره دقیقا، تو که میدونی سارا من کلا فرق کردم من نیلا نیستم دیگه، من زهرا هستم . مادیات برام ملاک نیست ، چرا خیلی ها فکر میکنند یکم که پول دارند میتونن هر کاری بکنن.
سرش را به علامت تایید تکان داد و ادامه دادم .
- اصلا ازش خوشم نمیاد. هر چیزی داره از بابای خدابیامرزشه ، هیچ چیزی از خودش نداره . من چجوری میتونم بهش تکیه کنم؟
پسره بی ادب دستش رو جلو آورد تا باهاش دست بدم ؛ چی فکر کرده پیش خودش . من ارزشم اینه که بهش دست بدم ! اخه این ها رو که میبینم آتیش میگیرم ، از کجا معلوم به بقیه خانم ها دست نمیده؟
-حق داری .
دیگر حرفی بین مان رد و بدل نشد و سکوت بین مان حاکمیت می کرد .
هیچ کدام مان این سکوت را نشکستم تا اینکه به دانشگاه رسیدیم.
ادامه دارد...
🦋|#نویسنده_مبینا_ر|🦋
🌸
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
❀﴾﷽﴿❀
#رمان_من_نیلا_نیستم 🌿
#قسمت۵❣
سارا ماشین را پارک کرد و هر دویمان پیاده شدیم.
با دیدن زینب گل از گلم شکوفت و به طرفش رفتم.
-سلام زینب خانم ،خوبی؟
سرش را به طرفم برگرداند و گفت:
-وای نیلا خودتی؟
-نیلا نه زهرا
-مطمئنی؟ واستا فکر کنم . بنظرم اسمت نیلا بود.
-اره نیلا بود.
-یعنی چی؟
با نگاهش من را برانداز کرد و گفت:
-چه تغییری کردی دختر!
-اره . راست میگفتی چادر بهترین نوع پوشش هست.
-بالاخره به حرف قرآن رسیدی پس؛ خدا رو شکر.
-بعد از تحولم اسمم رو زهرا انتخاب کردم.
-چه زیبا! موفق باشی عزیزم . ان شاالله سر فرصت باهم صحبت میکنیم . کلاسم شروع میشه الان
-باشه، ان شاالله. خداحافظ
به همراه سارا از آنجا دور شدیم .
-کی بود؟
-یکی از دوست های دبیرستانم.
بعد از در زدن باهم وارد شدیم، سرم رو پایین انداختم تا با نگاه پسرهای کلاس رو به رو نشوم.
اخرین صندلی نشستیم و بلافاصله استاد وارد کلاس شد.
با دقت به حرف های استاد گوش می دادم و نکات مهم رو یادداشت می کردم.
چند تا کلاس پشت سر هم داشتم و تا ظهر کارم طول کشید.
اخرین کلاس که تمام شد با سارا از دانشگاه خارج شدیم.
خواستم با سارا بیایم اما چون مسیر مان یکی نبود تصمیم گرفتم با او نروم تا اذیت نشود.
-بیا سوار شو زهرا.
-نه گلم با مترو میرم.
-پس بیا تا ایستگاه مترو برسونمت.
-فقط تا ایستگاه مترو ؟
-باشه، فقط ناز نکن.
به همراه سارا راه افتادیم و ایستگاه مترو پیاده شدم .
توی مترو زینب رو دیدم و به سختی به طرفش رفتم .
از رشته هایمان و اتفاقات دور و اطرافمان صحبت کردیم.
ماجرای خواستگاری را برای زینب تعریف کردم .
با حرفهایش مثل همیشه آرامم کرد و به من دلداری داد.
-زهرا ! بهترین کار اینکه یه کم از خانواده ات دور باشی . هم برای خودت خوبه هم بسپُر به زمان مشکلت رو . چطوره؟
-خب کجا برم؟
-اردوهای جهادی. تازه دکتری تو هم ، خیلی راحت میری.
-جدی؟
-اره . اگه خودت راضی هستی من رفتنت رو جور میکنم . چطوره؟
-خوبه .
-اگه تونستی اجازه بگیری از پدرت خیلی خوب میشه ها.
-سعی میکنم .
-باشه پس بهت خبر میدم.
-ممنون
-من پیاده میشم این ایستگاه.
بعد هم بلند شدم و با زینب خداحافظی کردم.
همون طور که ایستاده بودم به پیشنهاد زینب فکر می کردم اینکه چطور پدرم را راضی کنم.
به خونه که رسیدم یک راست به سمت اتاقم رفتم؛ لباس هایم را عوض کردم .
احساس بدی داشتم برای همین کتاب دیوان شمس را برداشتم و شروع کردم به خواندن.
به چند بیت زیبا رسیدم ، سریع خودکارم رو برداشتم و علامتش زدم.
خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی
مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا
در سینهها برخاسته اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا
شعر بهم انرژی داد . همون طور که مصراع اخرش را خواندم با خودم گفتم:
-خدایا اول کارم خودت بودی وگرنه چه طور نیلا زهرا شد؟ من که قدرتی نداشتم همش از خود توست.
خدایا پایان کار منم مثل اولم خودت باش.
حاجتم رو روا کن .
با آمدن پدرم کتاب رو بستم و به احترامش ایستادم.
ادامه ...دارد🌺
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
*همه با هم دعای سلامتی آقا امام زمان✋*
*بسم الله الرحمن الرحیم*
*🌺اللهمّ کُنْ لِولِّیکَ الحُجّةِ ابنِ الحَسن،صَلواتُک عَلیهِ وَعَلی ابائِه،فِی هذِهِ السّاعَةِ وفِی کُلّ ساعَه،ولیّاًً* *وحافظاً،وقائداًوناصراً، ودلیلاًوعینا، حتّی تُسکِنه ارضَکَ طَوعاً، وَتُمَتِعَه فِیها طَویلا......🌺*
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
#دعای_روز_دوشنبه✨
🔷 الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُشْهِدْ أَحَداً حِينَ فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا اتَّخَذَ مُعِيناً حِينَ بَرَأَ النَّسَمَاتِ لَمْ يُشَارَكْ فِي الْإِلَهِيَّةِ وَ لَمْ يُظَاهَرْ فِي الْوَحْدَانِيَّةِ كَلَّتِ الْأَلْسُنُ عَنْ غَايَةِ صِفَتِهِ وَ الْعُقُولُ عَنْ كُنْهِ مَعْرِفَتِهِ وَ تَوَاضَعَتِ الْجَبَابِرَةُ لِهَيْبَتِهِ وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِخَشْيَتِهِ وَ انْقَادَ كُلُّ عَظِيمٍ لِعَظَمَتِهِ فَلَكَ الْحَمْدُ مُتَوَاتِراً مُتَّسِقاً وَ مُتَوَالِياً مُسْتَوْسِقاً [مُسْتَوْثِقا] وَ صَلَوَاتُهُ عَلَى رَسُولِهِ أَبَداً وَ سَلامُهُ دَائِماً سَرْمَداً اللَّهُمَّ اجْعَلْ أَوَّلَ يَوْمِي هَذَا صَلاحا وَ أَوْسَطَهُ فَلاحاً وَ آخِرَهُ نَجَاحا، وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ يَوْمٍ أَوَّلُهُ فَزَعٌ وَ أَوْسَطُهُ جَزَعٌ وَ آخِرُهُ وَجَعٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ نَذْرٍ نَذَرْتُهُ وَ كُلِّ وَعْدٍ وَعَدْتُهُ وَ كُلِّ عَهْدٍ عَاهَدْتُهُ ثُمَّ لَمْ أَفِ بِهِ وَ أَسْأَلُكَ فِي مَظَالِمِ عِبَادِكَ عِنْدِي فَأَيُّمَا عَبْدٍ مِنْ عَبِيدِكَ أَوْ أَمَةٍ مِنْ إِمَائِكَ كَانَتْ لَهُ قِبَلِي مَظْلِمَةٌ ظَلَمْتُهَا إِيَّاهُ فِي نَفْسِهِ أَوْ فِي عِرْضِهِ أَوْ فِي مَالِهِ أَوْ فِي أَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ أَوْ غِيبَةٌ اغْتَبْتُهُ بِهَا أَوْ تَحَامُلٌ عَلَيْهِ بِمَيْلٍ أَوْ هَوًى أَوْ أَنَفَةٍ أَوْ حَمِيَّةٍ أَوْ رِيَاءٍ أَوْ عَصَبِيَّةٍ غَائِباً كَانَ أَوْ شَاهِداً وَ حَيّاً كَانَ أَوْ مَيِّتاً فَقَصُرَتْ يَدِي وَ ضَاقَ وُسْعِي عَنْ رَدِّهَا إِلَيْهِ وَ التَّحَلُّلِ مِنْهُ، فَأَسْأَلُكَ يَا مَنْ يَمْلِكُ الْحَاجَاتِ وَ هِيَ مُسْتَجِيبَةٌ لِمَشِيَّتِهِ وَ مُسْرِعَةٌ إِلَى إِرَادَتِهِ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تُرْضِيَهُ عَنِّي بِمَا [بِمَ ] شِئْتَ وَ تَهَبَ لِي مِنْ عِنْدِكَ رَحْمَةً إِنَّهُ لا تَنْقُصُكَ الْمَغْفِرَةُ وَ لا تَضُرُّكَ الْمَوْهِبَةُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ اللَّهُمَّ أَوْلِنِي فِي كُلِّ يَوْمِ إِثْنَيْنِ نِعْمَتَيْنِ مِنْكَ ثِنْتَيْنِ سَعَادَةً فِي أَوَّلِهِ بِطَاعَتِكَ وَ نِعْمَةً فِي آخِرِهِ بِمَغْفِرَتِكَ يَا مَنْ هُوَ الْإِلَهُ وَ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ سِوَاهُ
🔶 ستايش خداى را كه هنگام آفرينش آسمانها و زمين احدى را گواه نساخت و به گاه ايجاد جانداران ياورى نگرفت، در پرستش انبازى ندارد، و در يكتايي اش پشتيبانى نخواهد، زبانها از بيان حقيقت وصفش درمانده و خردها از ژرفاى معرفتش وامانده و گردنكشان در برابر عظمتش فروتن و چهره ها از بيم او متواضع گشته و هر بزرگى در برابر بزرگيش تسليم گشته است. ستايش پياپى و پيوسته و دنباله دار و پايدار تنها توراست، و رحمت هميشگى و درود جاودان و بي پايان او بر رسولش باد. بار خدايا! ابتداي امروزم را خير و صلاح، و ميانه امروز را رستگارى و پايانش را كاميابى قرار ده و به تو پناه مي آورم از روزي كه آغازش شيون و ميانش بيتابى، و پايانش دردمندى است، خدايا! از تو آمرزش ميطلبم براى هر نذرى كه كردم و هر وعده اى كه دادم و هر پيمانى كه بستم سپس به آن وفا نكردم و اداى حقوق بندگانت را كه بر عهده دارم از تو درخواست ميكنم، پس هر بنده اى از بندگانت و هر كنيزى از كنيزانت كه او را نزد من حقىّ پايمال شده باشد كه در آن به جان يا آبرو يا مال، يا خانواده اش يا فرزندش ستم روا داشته ام يا غيبتى از او كرده ام يا بر اثر ميل خود يا خواهش دل يا تكبّر يا غضب يا خودنمايى يا تعصّب بر او يارى نهاده ام، اين بنده يا كنيزت غايب باشد يا حاضر، زنده باشد يا مرده، و دستم كوتاه شده و وسعم نمي رسد از پرداخت آن حق يا طلب حلاليت از او، از تو ميخواهم اى كسى كه رفع نيازها در اختيار اوست، و آن حاجات در مقابل مشيّت او اجابت پذير و به جانب اراده اش شتابانند كه بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستى و آن بنده را كه بر او ستمى كردم هرگونه كه خواهى از من راضى گردانى و از جانب خود مرا رحمت عطا نمايى، چه آمرزيدن از تو نكاهد و بخشيدن به تو زيان نرساند، اى مهربان ترين مهربانان خدايا! در هر دوشنبه از سوى خويش دو نعمت بر من عطا كن، خوشبختى بندگي ات را در آغازش، و نعمت آمرزشت را در پايانش، اى آن كه تنها او شايسته پرستش است و جز او كسى گناهان را نيامرزد.
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋 🌎🌗 تقویم نجومی اسلامی🌎🌗
✴️ دوشنبه 👈 14 بهمن 98
👈8 جمادی الثانی 1441👈3 فوریه 2020
🕌مناسبت های اسلامی.
🌙🌟احکام اسلامی و دینی.
📛صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند ان شاءالله.
✅شکار و صید.
✅و خرید و فروش های جزئی خوب است.
👶نوزاد امروز شایسته و عمرش زیاد خواهد بود.ان شاءالله.
🤒بیمار امروز شفا یابد ان شاءالله.
🛫 مسافرت خیلی مکروه است اگر ضروری است حتما همراه صدقه باشد.
👩❤️👩حکم مباشرت امشب.
مباشرت شب سه شنبه مستحب و فرزند دهانی خوش بو و دلی مهربان دارد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓انجام اموری از قبیل:
✳️شروع به ساخت و ساز..
✳️خرید جواهرات.
✳️و امور زناشویی نیک است.
💇♂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،خوب نیست باعث بیماری است.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری،خوب نیست سبب درد در سر است.
🔵 دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴تعبیر خواب
شب سه شنبه اگر کسی خواب ببیند
تعبیرش از ایه 9 سوره مبارکه توبه است.
اشتروا بایات الله ثمنا قلیلا ..
و از معنای ان استفاده می شود که دو نفر برای قطع معامله یا قراری نزد خواب بیننده بیایند. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🦋 ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
سلام
وقت بخیر
جان را تو صفاده به صفای صلوات
همراز ملک شـو به نوای صلوات
هر کس که صلوات میفرستد یکبار
#ده بـار خدا بر او فـرستد صلوات
💓 اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم💓
🍃 🌸 🍃
🍃 "صلوات"
تحفهای از بهشت است ؛
"صلوات"
روح را جلا میدهد؛
"صلوات"
عطری است
که دهان انسان را خوشبو میکند ...🍃
لحظاتتون معطر به
عطر #صلوات برمحمد وآل محمد❤ ️
#انرژی_مثبت
#نیایش_صبحگاهی
💐الهی در این صبح زیبا هیچ دلی تنگ نباشه.
🌸الهی هیچ کسی مریض یا مریضدار نباشه.
🌺 الهی هیچ کسی محتاج نباشه.
🌸الهی شفای جسم و روح و فکر، عطا کن.
🌼 الهی کسی شرمنده نباشه.
🌸الهی شرف و انسانیت را مبدأ تمام خواسته هایمان قرار ده.
🌷 الهی از تکبر و غرور و سوء ظن و نفرت و کینه دورمان کن.
🌹الهی کلاممان به دروغ، آلوده نباشد.
🌼 و الهی دوستان خوبم همیشه شاد و خوشبخت باشند.
سلام صبح زیباتون بخیر❤️🌹✋
🌸🌸 🌸🌸🌸🌸
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯