eitaa logo
ابرار
232 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
12 فایل
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا #ابرار @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯ ارتباط با مدیر کانال: https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry
مشاهده در ایتا
دانلود
یاس همت: ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
نفسے تازہ میڪنم و زبانم را روے لب هایم میڪشم. صداے مهربان دڪتر همتے گوش هایم را نوازش میدهد. _تنهایے؟ نگاهم را بہ حیاط ڪہ زیر باران بهارے نَم مے خورد میدوزم! _بلہ! همہ رفتن عید دیدنے! _حال و هواے سال جدید چطور بودہ؟ نگاهم را از سمت پنجرہ بہ شڪم برآمدہ ام مے ڪشانم. _تو این هشت روز ڪہ عجیب و غریب! _عجیب و غریب یعنے چے؟ لیوان آب پرتقالم را برمیدارم و جرعہ اے مے نوشم. _حس و حال عجیبے دارم. هم خوشحالم هم غمگین! هم امیدوارم هم نا امید! تو تضادم! _دیگہ چہ احساساتے دارے؟ لبخند ڪم رنگے میزنم:براے بہ دنیا اومدن امید خیلے شوق دارم! _خودت چے؟! بہ خودت چہ احساسے دارے؟! جا میخورم،نفس عمیقے میڪشم. بعد از ڪمے مڪث جواب میدهم:بازم تو تضادم! خودم رو میشناسم و نمیشناسم! انگار تو ڪالبدم یہ روح دیگہ دمیدہ شدہ،یہ روح تازہ و سرگردون ڪہ سرنوشت روح قبلے رو دیدہ! براے شیرین ڪردن ڪام تلخم جرعہ اے دیگر از آبمیوہ مے نوشم. _تونستے دفتر خاطرات رو تموم ڪنے؟ _بلہ! دیشب تمومش ڪردم. خط بہ خط هرچے ڪہ یادم بود رو نوشتم! _وقتے تمومش ڪردے چہ حسے داشتے؟ لبخند تلخے میزنم:یہ تیڪہ از قلبمو بین برگہ هاے دفتر جا گذاشتم! احتمالا براے همیشہ! نفس عمیقے میڪشد:پریروز تا اونجایے گفتے ڪہ فهمیدے باردارے و ناراحت شدے و شبش با روزبہ بحثت شد و قصد ڪردے از خونہ برے! لیوان را میان انگشتانم مے فشارم! _خیلے بد دعوامون شد! 💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔 تڪیہ ام را بہ دیوار میدهم،صداے دور شدن قدم هاے روزبہ در گوشم مے پیچد... بہ زور قد راست میڪنم،براے رفتن. نفسم را با شدت بیرون میدهم! با قدم هاے آرام و لرزان بہ سمت در مے روم. دو سہ قدم بیشتر برنداشتہ ام ڪہ حضور روزبہ را ڪنارم احساس میڪنم. میخواهد بازویم را بگیرد ڪہ فریاد میزنم:ولم ڪن! با چشمان گشاد شدہ نگاهم میڪند،چانہ ام مے لرزد اما اشڪ نمے ریزم! _دلیل این رفتارتو نمے فهمم! پوزخندے روے لبانم جا خوش میڪند:از دریا خانم بپرس! اخم هایش در هم مے رود،خیلے بد هم در هم مے رود! _منظور؟! نمیدانم دلم از ڪجا انقدر پر است ڪہ حرف هایے را بہ زبان مے آورم ڪہ لحظہ اے بہ ذهنم خطور نڪردہ! _بے منظور! گفتم دارید میرید سفر لابد از ریز و درشت زندگے مونم... فریاد میزند:ادامہ ندہ! چشم هاے مشڪے رنگش بہ خون نشستہ اند،از حالت صورتش ڪمے مے ترسم! دندان قروچہ اے میڪند و چند قدم بہ سمت عقب برمیدارد. سرش را بہ نشانہ ے تاسف تڪان میدهد:برات متاسفم! بیشتر براے خودم متاسفم! چشمانش را مے بندد و لبش را با دندان مے گزد. _سریع تر برو آیہ! برو تا حرمتے ڪہ بین مون هست نشڪنہ! دوبارہ پوزخند میزنم:مگہ حرمتے ام موندہ؟! وقتے یڪے دیگہ رو آوردے... خشمگین چشمانش را باز میڪند و انگشت اشارہ اش را بہ نشانہ ے تهدید بہ سمتم مے گیرد. _آیہ! ظرفیتم تڪمیل شدہ! بہ اندازہ ے ڪافے بہ هم ریختہ ام! فقط برو! صاف مے ایستم و دست بہ سینہ میشوم. _پس فڪر ڪردے میمونم و این زندگے رو تحمل میڪنم؟! چشمانش بے جان میشوند با شنیدن این جملہ! عصبے لبخند میزند! _تو دارے زندگے مونو تحمل میڪنے؟! یعنے دارے منو تحمل میڪنے؟! سڪوت میڪنم. سڪوتم را ڪہ مے بیند با قدم هاے بلند فاصلہ ے مان را ڪم میڪند! دستانش را پشت ڪمرش مے برد و جدے نگاهم میڪند:جواب سوالمو ندادے! بہ زور نگاهم را از صورتش مے گیرم و بہ زمین مے دوزم. پوزخند میزند:لازم نیست تحمل ڪنے عزیزم! تو این سہ سال منت گذاشتے! از سفر برگشتم براے طلاق اقدام میڪنیم! سر بلند میڪنم:بہ همین راحتے؟! پس حدسم اشتباہ نبودہ! اخم هایش دوبارہ در هم مے رود:حدو نگذرون خانم ڪوچولو! حدو نگذرون! دندان هایش را با حرص روے هم مے سابد:وگرنہ دل من خیلے پُرہ! بہ حقم پُرہ! حرمتتو دارم چون برام عزیز بودے و هستے! گیج و منگ بہ چشمانش خیرہ میشوم:دلت از چے پرہ؟! پشتش را بہ من میڪند و بہ سمت اتاق مے رود! _دیگہ حوصلہ ے بحث ڪردن ندارم! با حرص دنبالش مے روم و بلند مے گویم:وایسا ببینم! یا یہ حرفے رو نزن یا میزنے تا تهشو بگو! بدون توجہ بہ حرفم مقابل آینہ مے ایستد و مشغول باز ڪردن دڪمہ هاے پیراهن آبے روشنش میشود. بے تاب و دست بہ سینہ عرض اتاق را قدم میزنم،لبم را با حرص میجوم. روزبہ ڪلافہ پیراهنش را در مے آورد و روے ساعدش مے اندازد. قفسہ ے سینہ اش با تلاطم بالا و پایین میشود! صورتش بہ سرخے میزند،عصبے مے پرسد:چرا اینطورے نگاهم میڪنے؟! _منتظرم بقیہ ے حرفاتو بشنوم! صورتش را بر مے گرداند:دیگہ اهمیتے ندارہ! _ولے براے من دارہ! نفسش را با شدت بیرون میدهد،گردنش را تڪان میدهد. صداے شڪستن استخوان هایش بلند میشود! سڪوتش عصبے ام میڪند،خونسرد مے گویم:اگہ دلت جاے دیگہ گیر ڪردہ بود... ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے Instagram:Leilysoltaniii یاس همت: ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🌷 رسول اکرم صلی الله علیه و آله؛ «أَشَدُّ الْأَعْمالِ ثَلَاثَةٌ مُوَاسَاةُ الْإِخْوانِ فِی الْمَالِ وَإِنْصَافُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِکَ وَذِکْرُ اللهِ عَلَی کُلِّ حَالٍ» سخت‌ترین عمل‌ها سه چیز است: یاری کردن برادران دینی در مال، و با مردم با انصاف رفتار کردن، و در هر حال خدا را یاد کردن. 📗 مفید‌، الارشاد، ج2، ص167 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
📅 امروز پنجشنبه ☀️ 04 اردیبهشت ماه 1399 شمسی 🌙 29 شعبان 1441 قمری ❄️ 23 آوریل 2020 میلادی ☀️ ➕ دستور امام خميني(ره) براي بررسي مجدد قانون اساسي (1368ش) ➕ آغاز عمليات كربلای 10 در منطقه ماووت در استان سليمانيه عراق (1366 ش) ➕ تأسيس و آغاز به كار راديو (1319ش) ➕ روز بزرگداشت "شيخ صدوق" دانشمند شهير شيعه 🌙 ➕ ارتحال عارف وارسته "شيخ باقر بهاري همداني" (1333 ق) ➕ رحلت بانو نصرت امين از زنان فقیه و دانشمند (1403ق) ❄️ ➕ بزرگترين اجتماع ضد اشغال‏گري تاريخ عراق در كربلا پس از سقوط صدام (2003م) ➕ روز جهاني كتاب و حق تأليف —---------- ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
💠 شرایط استغفار در کلام امیرالمومنین علی علیه السلام: 🍀 در روایتی از حضرت علی(ع) آمده است که آن حضرت فرمودند: استغفار درجه‌ای است که افراد بلندمرتبه‌ بدان خواهند رسید. و آن شش مرحله دارد: 1⃣ از آنچه در گذشته از تو سرزده است نادم و پشیمان باشی. 2⃣ تصمیم جدی بگیری که هرگز به آن گناه بازگشت نکنی. 3⃣ حقوق همه مردم را رد کنی تا خدا را ملاقات کنی در حالی‌که از حقوق مردم پاک باشی. 4⃣ هر واجبی از واجبات الهی را که ترک و ضایع نمودی انجام دهی و حق آن‌را ادا نمایی. 5⃣گوشتی که از حرام بر بدنت روییده را با ریاضت و عبادت؛ مانند روزه و بیداری شب، ذوب کنی تا دوباره گوشت بروید. 6⃣ به جسم و بدنت سختی عبادت را بچشانی چنانچه به او شیرینی گناه و معصیت را چشانیده‌ای. 📚 نهج البلاغه،ص۵۴۹. ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
♻️روز بزرگداشت "شيخ صدوق" دانشمند شهير شيعه ✍ ابوجعفر محمد بن علي بن بابْوِيه معروف به شيخ صدوق در حدود سال 306ق در شهر مقدس قم دیده به جهان گشود. او در كودكي به فراگيري علوم ديني پرداخت و در محضر پدر و ديگر استادان رشد يافت. ✅ وي پس از آنكه به مرتبه بالايي در علم رسيد، براي درك محضر اساتيد بزرگ و حديث شناسان آن دوران، سفرهاي علمي خود را آغاز كرد و از محضر اساتید متعدد بهره برد. شهرت علمي او پس از سفر به بغداد، آنچنان دانشمندان آن ديار را تحت تاثير قرار داده بود كه تمام آنها را مجذوب خود كرد. ✅ در حلقه درس اين فقيه سترگ، عالمان نامداري پرورش يافتند كه شيخ مفيد، حسن بن محمد قمي، علم الهدي سيد مرتضي، از آن جمله اند. ✅ کتب گرانسنگ "من لايحضر الفقيه" در 4 جلد به عنوان يكي از اركان كتب اربعه شيعه، شامل شش هزار حديث و بر اساس موضوعات مختلف فقهي و نيز كتاب مدينه العلم در 10 جلد كه مفقود شده، امالي، خِصال، عيون اخبار الرّضا(ع) و عِلَلُ الشرايع از جمله سيصد كتاب ارزشمند اين عالم كم نظير شيعه مي باشند. ✅ شيخ صدوق در اواخر عمر به درخواست شيعيان شهر ري، ساكن آن شهر شد تا اينكه در سال 381ق در 75 سالگي درگذشت و در مكاني كه به نام او مشهور است به خاك سپرده شد. ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
✅حتما بخونید تا آخر و برای دوستانتون ارسال کنید 👇👇👇 در روايت داريم : چه روزه داراني که از روزه جز تشنگي و گرسنگي چيزي بدست نمي آورند . در زمان پيغمبر چون ساعات اذان مشخص نبود پيش پيامبر مي آمدند و اجازه مي گرفتند . خانمي به پيامبر گفت : دختر من روزه است . آيا مي تواند افطار کند . پيامبر گفت : خير او روزه نيست . او چيزي خورده است . مادر گفت : من خودم ديده ام که روزه است . گفت : او غيبت کرده است وغيبت يک جور گوشت مرده خوردن است . نميگويد روزه او باطل است . پيامبر مي خواهد بگويد : آثار را کاهش مي دهد . من به دو حديث اشاره مي کنم . پيامبر به جابر بن انصاري مي فرمايد : اين ماه مبارک رمضان است . هرکس روزه بگيرد و شب هم عبادت کند و شکمش را از حرام کنترل کند و قواي جنس اش را از حرام کنترل کند و زبانش را کنترل کند همين طور که از ماه رمضان خارج مي شود از گناه هم خارج ميشود . جابر از اين حديث خوشش آمد . جابر گفت : چقدر اين حديث قشنگ است . پيامبر گفت : حديث قشنگ است ولي شرط هاي آن مشکل است . سه شرط مهم در اينجا نقل شده است . 🔸امام صادق (ع) : وقتي روزه مي گيرید ، ▫️گوش شما هم بايد روزه بگيرد . اگر کسي روزه گرفت و حرام گوش کرد ، فايده هم ندارد . ▫️چشم شما هم بايد روزه بگيرد . ▫️موي تو هم بايد روزه بگيرد . يعني مو را بايد از نامحرم پوشاند . ▫️حجاب بايد رعايت بشود و فرمود : ▫️پوست شما هم بايد روزه باشد . روزهايي که روزه هستي ، نبايد مثل ساير ايام باشد و بايد روي شما تاثير بگذارد . 〖از بیانات حجت الاسلام رفیعی〗 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
صداے پاے رمضان آرام آرام به گوش میرسد... آرام آرام صدای ضیافت و مهمانی خدا می آید... آرام آرام صدای ربنا ربنا به گوش میرسد آرام آرام نسیم خوش عطر سحر،و بوی خوش افطار به مشام میرسد دستایمان خالیست و دلهایمان لبریز.... دستهاے خالی‌مان دستاویز دلهای پاکتان ما را در روزهاے آخرشعبان و در ماه مبارک رمضان نه به بهاے لياقت بلکه به رسم رفاقت اول حلال و بعد دعا کنید🌹 🎉
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 👋 توسل امروز پنجشنبه 👋 🌹یا اَبا مُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا الزَّکِىُّ الْعَسْکَرِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💙🍃🦋 🍃🍁 🦋 🌎🌗 تقویم نجومی اسلامی🌗🌎 ✴️ پنجشنبه👈 4 اردیبهشت 1399 👈29 شعبان 1441 👈 23 آوریل 2020 🕋 مناسبت های دینی و اسلامی. 🎇امور اسلامی و دینی. ❇️روز سبک و مبارکی برای همه امور خصوصا. ✅مهاجرت و جابجا شدن از شهری به شهر دیگر. ✅افتتاح امور خیریه. ✅جابجایی و نقل و انتقال. ✅و تعمیر اماکن خوب است. 👶برای زایمان خوب و نوزاد شجاع صبور و صالح و میارک است. ان شاءالله. 🤒مریض امروز زود خوب می شود. 🚘 مسافرت: مسافرت بسیار خوب است. 🔭احکام و اختیارات نجومی. ✳️خرید جواهرات. ✳️خرید ملک. ✳️و دیدار و نامه نگاری به دوستان نیک است. 🔲اختیارات فوق یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه مطالب را در کتاب تقویم همسران مطالعه کنید. 👩‍❤️‍👩امروز (روز پنجشنبه) مباشرت هنگام زوال ظهر مستحب و فرزند حاصل از ان عاقل سیاستمدار بزرگوار و هیچگونه انحرافی در او نخواهد بود ان شاءالله.و برای سلامتی جسم نیز مفید است. 💑 امشب: امشب (شبِ جمعه) مباشرت مباشرت امشب مکروه و ممکن است فرزند حاصل از ان بسیار دروغگو بار بیاید. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری خوب نیست و باعث گوشه گیری است. 💉💉حجامت فصد خون دادن زالو انداختن یا و فصد در ان روز خوب و باعث نجات از بیماری است. 😴 تعبیر خواب امشب: اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 30 سوره مبارکه روم است. فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها.... وچنین برداشت میشود که برای خواب بیننده کاری پیش اید که جماعتی میخواهند او را از ان کار منصرف کنند و او سخن انها را گوش ندهد و همین بصلاحش هست .ان شاءالله. و در این مضامین قیاس شود. 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🦋 ❤️ 🍃🍁 💙🍃🦋
👌 نکته ی امروز 👌🌹 🔴‏نخستین تصاویر از ماهواره بر قاصد درج آیه ۱۳ سوره زخرف بر بدنه ماهواره بر قاصد: سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا وَما کنّا لَهُ مُقْرِنِینَ منزّه است خدایی که این مرکب را برای ما مسخَّر ساخت، و گرنه ما توان آن را نداشتیم. 👌 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🇮🇷 *بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ*🇮🇷 🌺 *پنجشنبه ویاد شهداء و درگذشتگان فاتحه و صلوات*🌺☀️امروز:پنجشنبه04 اردیبهشت 1399/02/04 🔴 29 شعبان1441 هجری1441/08/29 🎄 23 آوریل 2020 میلادی2020/04/23 🖍🔗🟣 رویداد 💠☀️ رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی(04 اردیبهشت ماه 99 ) 1️⃣دستور امام خميني (ره) براي بررسي مجدد قانون اساسي (1368ش 2️⃣درگذشت استاد "احمد طاهري عراقي" اديب معاصر (1370 ش) 3️⃣تغيير نام آژانس پارس و الحاق به اداره كل انتشارات و راديو (1319 ش) 4️⃣تأسيس و آغاز به كار راديو (1319ش) 5️⃣آغاز عمليات كربلاي 10 در منطقه ماووت در استان سليمانيه عراق (1366 ش) 6️⃣شهادت شهید عباس ذاکرحسین (1360ش) 7️⃣براي توسعه و تكميل زبان فارسي و وضع واژه هاي جديد فارسي و جايگزين نمودن آنها به جاي لغات بيگانه سازماني به نام «فرهنگستان ايران» تأسيس يافت.(1314 ش) 💠🌙 رویدادهای مهم این روز در تقویم هجری قمری (29 شعبان 1441 هجری قمری ) 1️⃣ درگذشت "ابن مُنذر" فقيه و محدث مسلمان (318 ق) 2️⃣ تصويب متمم قانون اساسي و تاييدِ آن توسط محمدعلي شاه قاجار (1325ق) 3️⃣ رحلت "ابن نعيم" فقيه و راوي اخبار تاريخي (219 ق) 4️⃣ ارتحال عارف وارسته "شيخ باقر بهاري همداني" (1333 ق) 5️⃣ ورود نيروي ارتش سرخ شوروي به بندرانزلي(1333 ق) 6️⃣ رحلت بانو نصرت امين از زنان فقیه و دانشمند (1403ق) 💠🎄 رویدادهای مهم این روز در تقویم میلادی (23آوریل2020 میلادی) 1️⃣درگذشت "ويليام شكسپير" اديب بزرگ و نويسنده شهير انگليسي (1616م) 2️⃣تولد "ويليام تُرنِر" نقاش معروف انگليسي (1775م) 3️⃣ تولد "ماكْسْ پِلانْگْ" فيزيك‏دان نامدار آلماني (1858م) 4️⃣ تولد "سرگئي پرو كُفيف" موسيقي‏دان بلندآوازه روسي (1891م)(ر.ك: 8 مارس) 5️⃣ بزرگترين اجتماع ضد اشغال‏گري تاريخ عراق در كربلا پس از سقوط صدام (2003م) 6️⃣ روز جهاني كتاب و حق تألیف ✅ امروز متعلق است به: امام حسن عسکری علیه السّلام ♦️اذکارامروز:لااِلهَ اِلَّا الله المَلک الحقُّ المُبین ( معبودی جز خدا نیست پادشاه حق آشکار ) ( 100مرتبه )- یا غَفُورٌ یا رَحيمٌ- یا رزاق (308 مرتبه) برای وسعت رزق ✳️ رویداد مهم امروز : 🌸 *سالروز تأسیس رادیو*🌸 🌀حدیث امروز : (عالم به زمانه ) امام صادق علیه السلام 🟣العالِمُ بِزَمانِهِ، لا تَهجُمُ علَيهِ اللَّوابِسُ🔴كسى كه زمان خود را بشناسد، آماج اشتباهات قرار نگيرد تحف العقول : ص 356 💐 *اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج*💐
*کارآگاه در مدرسه سرگرد مشفق پای تخته ایستاده و دانش‌آموزان را که با نگاهی کنجکاو به او نگاه می‌کنند، برانداز می‌کند. مدت‌ها بود مدیر مدرسه پسرش از او خواهش می‌کرد یک روز به مدرسه بیاید و برای بچه‌ها کمی از رازهای پلیسی صحبت کند اما او همیشه از این کار طفره می‌رفت تا این‌که پسرش بالاخره با اصرارهای مکرر او را تسلیم کرد. مشفق یاد روزهایی افتاده بود که خودش پشت نیمکت‌های چوبی می‌نشست و شیطنت می‌کرد. بچه‌ها سوال‌های عجیب و غریب می‌کردند و مشفق یا علاقه‌ای نداشت به آنها جواب بدهد یا پاسخ آنها را برای پسران دبیرستان مفید تشخیص نمی‌داد، برای همین تصمیم گرفت با طرح یک معما خودش را از این مخمصه نجات بدهد. او ماجرای مردی را که در یک بستنی‌فروشی با استفاده از یخ خودش را حلق‌آویز کرده بود به یاد آورد و ماجرا را طور دیگری مطرح کرد. او گفت مردی بدون این‌که صندلی زیر پایش بگذارد، لامپ را عوض می‌کند. چند ساعت بعد دوستش وقتی وارد اتاق می‌شود می‌بیند زیر لامپ خیس است. مرد قسم می‌خورد از صندلی استفاده نکرده است اما دوست او خیال می‌کند چنین چیزی دروغ محض است و امکان ندارد. شما فکر می‌کنید مرد چطور لامپ را عوض کرد. سکوت بر کلاس حکمفرما شد تا این‌که یکی از دانش‌آموزان دستش را بالا برد و گفت برای عوض کردن لامپ از یخ استفاده شده است، برای همین هم زیر لامپ خیس بود. مشفق از این‌که یک پسر نوجوان این معما را حل کرده است شگفت‌زده شد، چون وقتی خودش راز خودکشی آن کارگر جوان را فهمید، تصور کرد شاهکار کرده است و هیچ‌کس غیر از او از عهده رازگشایی این معما برنمی‌آمد. برای همین هم تصمیم گرفت معما را کمی سخت‌تر کند، او این دفعه معمایی را طرح کرد که در دوران کارآموزی‌اش از او پرسیده بودند و البته او جواب را بعد از حدود پنج دقیقه فکر کردن پیدا کرده بود. سرگرد در حالی که دستانش را در هم گره کرده بود خطاب به دانش‌آموزان گفت اتاقی را درنظر بگیرید که دو در دارد؛ یک در به سمت باتلاق و در دیگر به سمت زمین صاف و مسطح. هر کدام از این درها هم یک نگهبان دارد. مردی در این اتاق زندانی است او اجازه دارد با پرسیدن فقط یک پرسش یکی از درها را برای خروج انتخاب کند اما اگر به اشتباه از در سمت باتلاق بیرون برود حتما جانش را از دست می‌دهد. مشکل اینجاست که یکی از نگهبانان دروغگوست و نگهبان دیگر راستگو و مرد زندانی نمی‌داند کدامشان در پاسخ به وی حقیقت را می‌گوید، کدام دروغ. بنابراین نمی‌تواند به جواب آنها اعتماد کند اما در نهایت او با پرسیدن همان یک سوال راه درست را می‌رود. مرد زندانی از کدام نگهبان چه پرسیده و چطور به جواب رسیده است؟ دانش‌آموزان بار دیگر در سکوت غرق شدند بعضی از آنها شروع کردند به نوشتن چیزهایی روی کاغذ دو دقیقه به این منوال گذشت، اما هیچ‌یک از آنان جواب را حدس نزد معما سخت‌تر از آن بود که از عهده پسران دانش‌آموز بربیاید. البته وقتی کارآگاه پاسخ را برایشان روی تخته نوشت همه از راحتی جواب شگفت‌زده شدند و غلغه‌ای به راه افتاد. جواب معمایی که مشفق طرح کرده، چیست؟ در صورت تمایل پاسخ دهید👇 https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry پاسخ صحیح رو هم بعدا تو کانال میزارم پیگیر پیامای کانال باشید @abrar40
جوجه رو پیدا کنید!!!😉👆🐥 در صورت تمایل پاسخ دهید👇 https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry پاسخ صحیح رو هم بعدا تو کانال میزارم پیگیر پیامای کانال باشید @abrar40
کدوم ساعت با بقیه متفاوته؟😊👆 (البته نه در زمان)😁 در صورت تمایل پاسخ دهید👇 https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry پاسخ صحیح رو هم بعدا تو کانال میزارم پیگیر پیامای کانال باشید @abrar40
باهوشا جواب بدن😄👆 در صورت تمایل پاسخ دهید👇 https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry پاسخ صحیح رو هم بعدا تو کانال میزارم پیگیر پیامای کانال باشید @abrar40
چهار تفاوت دو عکس رو پیدا کنید!!🤔👆 در صورت تمایل پاسخ دهید👇 https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry پاسخ صحیح رو هم بعدا تو کانال میزارم پیگیر پیامای کانال باشید @abrar40
‍ •○● @Ayeh_Hayeh_Jonon ●○• با حرص پیراهن آبے روشنش را مچالہ میڪند و روے تخت مے اندازد! فریاد میزند:بسہ آیہ! خستہ م ڪردے! سرد نگاهم میڪند،آنقدر سرد ڪہ تنم یخ مے بندد!صدایش ڪمے لرز دارد. _خیلے خستہ م ڪردے! پلڪم از شدت عصبانیت و بهت مے پرد،مِن مِن ڪنان مے پرسم:مَ...من...خستہ ت ڪردم؟! سرش را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهد،عصبے مے خندم! _پس چہ زجرے ڪشیدے تو این مدت! میگفتے نمیذاشتم خستہ بشے! روے تخت مے نشیند و بہ چشمانم خیرہ میشود:اشتباہ ڪردم وگرنہ انقدر راحت جلوم نمے ایستادے و نمے گفتے بهم شڪ دارے! انقدر وقیح نمیشدے! انقدر وقیح ڪہ خیانتاے خودتو نادیدہ بگیرے و منو غرورمو لہ ڪنے! مات و مبهوت نگاهش میڪنم و با صدایے خفہ مے پرسم:من بهت خیانت ڪردم؟! خیانت؟! سریع از روے تخت بلند میشود و مقابلم مے ایستد. چشمانش سرد میشوند مثل روزهاے اول! مثل آن روزبہ سرد و مغرورے ڪہ بار اول ڪہ از چشمانش ترسیدم! _آرہ! چشمانم را ریز میڪنم:میفهمے چے دارے میگے؟! لبخند غمگینے میزند و سرش را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهد. با حرص ڪف هر دو دستم را روے قفسہ ے عریان سینہ اش میگذارم و محڪم هلش میدهم‌. _خفہ شو! معلوم نیست چے شدہ و چے تو فڪرتہ ڪہ دارے اینطورے همہ چیو بہ هم مے ریزے! من ڪہ گفتم نمے خوامت! دیگہ دردت چیہ؟! ڪمے بہ سمت عقب ڪشیدہ میشود،سریع دستانش را بالا مے آورد و انگشتانش را دور مچ دستانم قفل میڪند. پیشانے اش را بالا میدهد:دیگہ دارے زیادہ روے میڪنے! با حرص تقلا میڪنم دستانم را از میان حصار انگشت هاے قدرتمندش بیرون بڪشم اما فایدہ اے ندارد! آرام اما با حرص مے گوید:میخوام دل پُرمو خالے ڪنم! پس فقط ساڪت گوش میدے! سہ سال مراعاتتو ڪردم بسہ! آتش خشمم هر لحظہ شعلہ ور تر میشود،رگ گردنش ورم ڪردہ و لبانش بہ ڪبودے میزنند! مچ دستانم را ڪمے فشار میدهد ڪہ آرام بگیرم. نفس نفس زنان مے گویم:ولم ڪن میخوام برم! نچے میڪند و مے گوید:تا حرفامو نشنوے جایے نمیرے! _نمیخوام بہ مزخرفاتت گوش بدم! لبخند عصبے اے نثارم میڪند:حقیقت تلخہ عزیزم!‌ با حرص بہ چشمانم زل میزند،صورتش بدجور در هم رفتہ! _شیش سال پیش یہ دختر هیجدہ سالہ رو بخاطرہ اصرار دوستش و شهاب تو شرڪتم استخدام ڪردم! دختر آروم و باهوشے بود،از اون دست آدمایے ڪہ میتونستم باهاشون ڪنار بیام! اما یہ مشڪلے داشت! بیش از حد آروم و تو خودش بود،احساس ڪردم این همہ فاصلہ گرفتنش از دنیا و آدماش طبیعے نیست! این همہ مردگے تو چشماش طبیعے نبود! خواستم ڪمڪش ڪنم،حیف بود تو اون سن و سال شور و ذوقے براے زندگے نداشتہ باشہ! مظلوم نگاهم میڪند و با تاڪید مے گوید:حیف بودے آیہ! حیف نبودے؟! درماندہ و شوڪہ بہ چشمانش ڪہ از خشم برق مے زنند خیرہ ماندہ ام!زبانم تڪان نمیخورد‌. سڪوتم را ڪہ مے بیند ادامہ میدهد:با مادرم ڪہ روانشناس بود آشناش ڪردم. ڪم ڪم حالش بهتر شد،چشماش جون گرفتن! آرامش بخش شدن و پر از انرژے! مثل قهوہ اے ڪہ من عاشقش بودم! بخاطر آروم بودنش،بخاطر سرسخت بودن و تلاشش ازش خوشم اومد! نمیخواستم باور ڪنم اما روز آخرے ڪہ داشت میرفت مطمئن شدم نتونستم جلوے احساساتمو بگیرم! بهش علاقہ مند شدہ بودم! اون روز براے اولین بار جلوے چشمام عمیق خندید! نمے تونے درڪ ڪنے خندہ ے جون دار ڪسے ڪہ از زندگے فاصلہ گرفتہ بود و تو توے بہ زندگے برگشتنش سهیم بودے چقدر لذت بخشہ! اون روز قشنگ ترین خندہ ے دنیا رو لباش دیدم. انگار هیچڪس بلد نبود بخندہ! انگار ڪہ خدا قدرت خندیدن رو فقط بہ اون دادہ بود! نمیدونے چہ بلایے سر قلبم آورد! دیگہ نتونستم بیخیالش بشم،رفتم دنبالش. راضے نبود! گذاشتم پاے اختلافاے جزئے اے ڪہ داشتیم،سعے ڪردم بہ دستش بیارم. وقتے با مادرم صحبت ڪردم سریع مخالفت ڪرد و گفت بہ درد هم نمیخوریم. وقتے دید ڪوتاہ نمیام ازم خواهش ڪرد ڪہ فڪر آیہ رو از سرم بیرون ڪنم! گفت آیہ دختر خوبیہ اما نہ براے تو! بهش گفتم انتخابمو ڪردم و مطمئنم. گفت آیہ با بقیہ ے دخترا فرق دارہ! شڪنندہ ترہ! تو زندگیش خیلے آسیب دیدہ و از نظر روحے آمادگے وارد شدن بہ یہ رابطہ ے جدید رو ندارہ! وقتے دید باز ڪوتاہ نمیام گفت روح آیہ در حال حاضر نباتے زندگے میڪنہ! تو ڪُماست! روے احساساتش نمیشہ حساب باز ڪرد! آب دهانم را با شدت فرو میدهم:براے خودت و مادرت متاسفم! دیگہ نمیخوام بشنوم! لبخندے توام با غم بہ رویم مے پاشد:داریم بہ جاهاے خوبش میرسیم! بازم نتونست راضیم ڪنہ،وقتے دید نمیتونہ تصمیمم رو تغییر بدہ گفت آیہ دنبال پر ڪردن جاهاے خالے قلب و روحشہ! با تو زخماشو تسڪین میدہ اما همہ ے احساسات و روحش درگیر حسرتاے گذشتہ ست!ممڪنہ بعد از یہ مدت پَست بزنہ! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے Instagram:Leilysoltaniii •○● @Ayeh_Hayeh_Jonon ●○• یاس همت: ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
یاس همت: ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
‍ •○● @Ayeh_Hayeh_Jonon ●○• باز ڪوتاہ نیومدم،وقتے دید هشداراش هیچ نتیجہ اے ندارہ ازم خواست حداقل بہ سمت درمان ڪامل بڪشمش و تا درمان نشدہ ازدواج نڪنیم! نمیتونستم این ڪارو ڪنم چون آیہ بخاطرہ اعتقاداتش باهام ارتباط نمے گرفت،اگہ مستقیم هم بهش میگفتم ممڪن بود شانس بہ دست آوردنش رو از دست بدم! گفتم بعد از ازدواج میتونم زخماے ڪهنہ شو درمان ڪنم! اگہ خودم نتونستم راضیش میڪنم مدام برہ پیش یہ روانشناس تا گذشتہ رو فراموش ڪنہ! لبخندش عمیق تر میشود و غمگین تر! _وقتے ازدواج ڪردیم یہ سرے رفتارها و حالت هاش نگرانم ڪرد. اولین بار تو بیمارستان وقتے بے تابے هاے یڪے از همسراے شهداے مدافع حرم رو دید حالش بد شد. بهش حق میدادم ناراحت بشہ اما نہ انقدر پر رنگ! ناراحتے ها و بے تابے هاش ادامہ داشت،چیزے نمے گفت اما مشخص بود! از یہ جایے بہ بعد ترسیدم! آیہ میخواست ڪم ڪم از من هادے بسازہ! هادے اے ڪہ نداشت! با حرص دندان هایش را روے هم مے سابد و فشار انگشتانش را بیشتر میڪند. _میتونے بفهمے براے یہ مرد چقدر سختہ ڪہ بدونہ فڪر و روح و قلب زنش یہ جاے دیگہ ست؟! هر چند اون آدم مُردہ باشہ! لب هایم روے هم مے فشارم و جمع میڪنم:هادے نمردہ! شهید شدہ! پوزخند میزند:آرہ! براے تو نمردہ! با تمام قدرت مچ دستانم را از میان انگشتانش بیرون میڪشم. نفس نفس زنان انگشت اشارہ ے لرزانم را بہ سمتش مے گیرم:خیلے...خیلے... شانہ اش را بالا مے اندازد:خیلے چے؟! فڪر ڪردے تعهد فقط بہ اینہ ڪہ جسمت پیش منہ؟!‌ توے این سہ سال بہ من و زندگے مون متعهد نبودے! صدایم را تا جایے توان دارم بالا مے برم:ساڪت شو! با اخم بہ سمتم مے آید،تحڪم در صدایش مے زند:ساڪت بودم ڪہ این حال و روزمونہ! ساڪت بودم ڪہ یہ روز نقش پدرو برات داشتم! یہ روز نقش هادے رو! ساڪت بودم ڪہ نقش اصلیم این وسط گم و گور شد و هیچوقت نفهمیدے! لبانم از شدت خشم و بغض مے لرزند،صداے تپش هاے نامنظم قلبم را مے شنوم. حواسم از لڪہ خونے ڪہ در رحمم جا خوش ڪردہ بہ ڪل پرت میشود! با دست بہ در اشارہ میڪند:برو دیگہ! چرا وایسادے؟! دیگہ حرمتے بین مون نموندہ! شڪست هر چے ڪہ نباید مے شڪست! _خیلے پررویے! خیلے! ڪف دستم را با حرص تخت سینہ اش مے ڪوبم:حالمو بہ هم میزنے! دیگہ یہ لحظہ ام اینجا نمے مونم! پوزخند میزند:خب منم ڪہ میگم برو! بابات برات فرش قرمز پهن ڪردہ! با چشم هاے گشاد شدہ از طعنہ اش بہ چشمانش خیرہ میشوم. بزرگترین ضعفم را بہ رویم آورد! حالم را نمے فهمم! روزبهے ڪہ مقابلم ایستادہ را نمے فهمم! چند ثانیہ هاج و واج نگاهش میڪنم،قلبم مے سوزد! بد هم مے سوزد! میخواهم حرصش را دربیاورم،جملہ اے بہ ذهنم مے رسد ڪہ با آن روے قلب و عصابش خط بڪشم! آنقدر گرم خشم و ضربہ هاے ڪارے اش هستم ڪہ حرفم را مزہ مزہ نمے ڪنم! غرور مردانہ اش را نشانہ مے روم! لبانم را با آرامش از هم باز میڪنم:بہ جونِ هادے... دهانم بستہ میشود! لال میشوم! دنیا در گوشم زنگ میخورد،از صداے دست سنگینے ڪہ بہ دهانم خورد! برق از چشمانم مے پرد،روح هم همراهش! خیسے خون ڪہ چانہ ام را تَر میڪند بہ خودم مے آیم. صداے نفس هاے عصبے روزبہ گوشم را مے خراشد! _مذهبے نیستم اما بے غیرتم نیستم! دست لرزانم را بلند میڪنم و روے لبم مے گذارم،رد خون را ڪہ روے ڪف دستم مے بینم آب دهانم را با شدت فرو میدهم. چشمہ اشڪم خشڪید و بغض در گلویم خفہ شد! شوڪہ،دوبارہ روے لبم دست مے ڪشم و مات و مبهوت بہ دنبال صاحب دست سر بلند میڪنم! ڪسے جز روزبہ را نمے بینم،ڪنار لبم مے سوزد مثل قلبم! درماندہ نگاهش را از صورتم مے گیرد و روے تخت مے نشیند. با هر دو دست صورتش را مے پوشاند،تمام تنش مے لرزد! صدایش رنگ بغض و التماس دارد! _آیہ غلط ڪردم! چشمان شیشہ اے ام را از روے جسمش برمیدارم و بہ سمت در سوق مے دهم. پاهایم توان ندارند،بے رمق خودم را بہ سمت پذیرایے مے ڪشانم.... ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے Instagram:Leilysoltaniii •○● @Ayeh_Hayeh_Jonon یاس همت: ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
•○● @Ayeh_Hayeh_Jonon ●○• شوڪہ،دوبارہ روے لبم دست مے ڪشم و مات و مبهوت بہ دنبال صاحب دست سر بلند میڪنم! ڪسے جز روزبہ را نمے بینم،ڪنار لبم مے سوزد مثل قلبم! درماندہ نگاهش را از صورتم مے گیرد و روے تخت مے نشیند. با هر دو دست صورتش را مے پوشاند،تمام تنش مے لرزد! صدایش رنگ بغض و التماس دارد! _آیہ غلط ڪردم! چشمان شیشہ اے ام را از روے جسمش برمیدارم و بہ سمت در سوق مے دهم. پاهایم توان ندارند،بے رمق خودم را بہ سمت پذیرایے مے ڪشانم. قدم اول را ڪہ برمیدارم صداے سرفہ ڪردنش در گوشم مے پیچد. قدم دوم،در جایش‌ جا بہ جا میشود.قدم سوم،از روے تخت بلند میشود،قدم چهارم،از اتاق خارج میشوم. نمیدانم چرا ثانیہ ها انقدر طولانے می‌ گذرند و بہ در نمے رسم! نمیدانم چرا صداے قدم هایش در گوشم‌ نمے پیچد! نمیدانم چرا حضورش‌ را پشت سرم احساس نمے ڪنم! چرا قربان صدقہ ام نمے رود؟! چرا بیشتر معذرت خواهے نمے ڪند؟! چرا در آغوشم نمے ڪشد و با نوازش هایش آرامم نمے ڪند؟! یعنے تمام شد؟! همین قدر زود؟! همین قدر سادہ؟! مقابل در‌ مے رسم،نگاهم را میان انگشت هاے بے حسم و دستگیرہ ے در مے چرخانم. دستگیرہ ے در را میان انگشت هایم مے گیرم،سرد است مثلِ تنِ من... آب دهانم را فرو میدهم،میدانم دیگر بہ این خانہ باز نخواهم گشت... در را باز میڪنم،چرا تا بہ حال دقت نڪردہ بودم ڪہ صداے باز و بستہ شدنش ترسناڪ و بد است؟! سر بہ زیر از خانہ خارج میشوم،تلاشے هم براے تمیز ڪردن صورتم نمے ڪنم! نمے دانم چطور از پلہ ها عبور میڪنم و سوار تاڪسے میشوم،نمیدانم روزبہ دنبالم آمد یا نہ؟! هیچ از حالم نمے دانم! سرم را بہ شیشہ ے ماشین تڪیہ میدهم،رانندہ گہ گاهے نگاہ ڪنجڪاوش را از داخل آینہ بہ صورتم مے اندازد. توجهے نمیڪنم،چند دقیقہ بعد مقابل در خانہ ے مان پیادہ میشوم. خانہ ے مان...دوبارہ شد خانہ ام... با استرس بہ در خانہ نگاہ میڪنم،پوزخندے روے لبم مے نشیند. مردد زنگ را مے فشارم،چند ثانیہ بعد صداے یاسین از آیفون مے پیچد. _ڪیہ؟! آرام جواب میدهم:منم! یاسین متعجب مے پرسد:آبجے تویے؟! سپس در باز میشود،لبم را بہ دندان مے گیرم و بے جان وارد میشوم. همین ڪہ در حیاط را مے بندم،یاسین را مے بینم ڪہ در چهارچوب در ایستادہ. نگاهش ڪہ بہ صورتم مے افتد،ترس در چشمانش مے افتد! _آبجے آیہ! چے شدہ؟ سپس بہ سمتم مے دود،نگاهم را بہ ڪاشے هاے زمین مے دوزم‌. یاسین ساڪم را از دستم مے گیرد و بلند مادرم را صدا میزند. با قدم هاے ڪوتاہ و آرام،خودم را مقابل در ورودے مے رسانم. مادرم نخ و سوزن بہ دست مقابلم مے رسد،چشمانش از فرط تعجب گشاد میشوند. چند بار دهانش را باز و بستہ مے ڪند اما صدایے از گلویش خارج نمے شود. نگاهش میان چشمان و لبم مے گردد! آرام زمزمہ میڪنم:سلام! من من ڪنان مے گوید:سَ...سلام! سپس بهت زدہ مے خواندم:آیہ؟! در آیہ گفتنش هزار سوال نهفتہ! آب دهانم را فرو میدهم. صداے پدرم از سمت اتاق خواب مے آید:ڪے بود؟! نہ یاسین جوابے میدهد،نہ مادرم! چند ثانیہ بعد صداے باز و بستہ شدن در اتاقش مے آید،همانطور ڪہ جدے بہ مادرم چشم دوختہ مے پرسد:چرا همہ تون وسط خونہ خشڪتون زدہ؟! خیرہ این موقع شب! مادرم با مڪث سرش را بہ سمتش بر مے گرداند اما جوابے نمیدهد. پدرم دستے بہ ریش هاے خاڪسترے اش میڪشد و چند قدم نزدیڪتر میشود. نگاهش ڪہ بہ چهرہ ام مے افتد،چینے بہ پیشانے اش مے اندازد و ابروهایش را در هم مے برد! قبل از این ڪہ چیزے بگوید،زیر لب ببخشیدے مے گویم و بہ سمت اتاق دوران مجردے ام مے روم! تاب نگاہ هایشان را ندارم،در اتاق را باز میڪنم و داخل مے خزم. صداے پچ پچ هایے از پذیرایے بہ گوش مے رسد،ڪنار در زانو میزنم و مے نشینم. دو سہ دقیقہ بعد صداے مضطرب مادرم بلند میشود. _مصطفے! ڪجا میرے؟! صداے فریاد پدرم تنم را مے لرزاند:ڪہ حساب دستہ گل دخترتو برسم! حساب دامادِ آدمتو! صداے مادرم رنگ التماس و ملایمت مے گیرد:دو دیقہ دندون رو جیگر بذار ببینیم چے شدہ بعد اَلم شنگہ بہ پا ڪن! یاسین سریع مے گوید:بے جا ڪردہ دست رو آبجے بلند ڪردہ! بابا بریم حسابشو برسیم! مادرم فریاد میزند:تو این وسط آتیش بیار معرڪہ نشو! راجع بہ بزرگترت درست حرف بزن! آیہ هنوز بے پدر و مادر نشدہ ڪہ تو براش یقہ پارہ ڪنے! صداے یاسین از خشم مے لرزد:یعنے من ڪشڪم؟! ناسلامتے داداششم! غیرت دارم! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے Instagram:Leilysoltaniii •○● @Ayeh_Hayeh_Jonon ●○• یاس همت: ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
‍ •○● @Ayeh_Hayeh_Jonon ●○• _خبہ! خبہ! الان حوصلہ ندارم با تو یڪے بحث ڪنم غیرتے! سپس تن صدایش را پایین مے آورد:برید بشینید! میرم با آیہ حرف بزنم! صداے پدرم دوبارہ اوج مے گیرد:تو برو حرفاتو بزن! منم میرم با دامادت حرف بزنم. بعدم با دخترت خیلے حرفا دارم! سریع بلند میشوم،گلویم را صاف میڪنم و در را باز میڪنم. پدر و‌ مادرم و یاسین نزدیڪ در ایستادہ اند،با صداے باز شدن در بہ سمتم سر بر مے گردانند. محڪم مے گویم:تموم شد! میخوایم از هم جدا بشیم لطفا ڪشش ندید! رگ گردن پدرم متورم میشود،بہ سمتم مے دود مادرم هم پشت سرش! مقابلم قد علم میڪند،ڪنار چشمانش چین افتادہ اند. _چے گفتے؟! سرم را پایین مے اندازم:میخوایم طلاق بگیریم! همین! انگشت اشارہ اش را بہ سمتم مے گیرد و تڪان میدهد:یہ بار دیگہ این ڪلمہ از دهنت بیرون بیاد واے بہ حالت! سرم را بلند میڪنم و سرفہ اے میڪنم. _ببخشید اما صلاح زندگے مونو خودمون میدونیم! مادرم سریع پا در میانے میڪند:عزیزم! الان حالت خوب نیست برو تو اتاق استراحت ڪن! سپس رو بہ پدرم ادامہ میدهد:مصطفے جان! تو هم برو بشین! از حرص صورتت ڪبود شدہ. خدایے نڪردہ چیزیت میشہ ها! پدرم نگاہ تیزے تحویلم میدهد و چند قدم بہ سمت عقب برمیدارد. لب هایم را محڪم روے هم مے فشارم و بہ سمت اتاق عقب گرد میڪنم. در اتاق را مے بندم و ڪلید برق را مے فشارم،اتاق از دلگیرے و تاریڪے در مے آید! نگاهے بہ دور تا دور اتاق مے اندازم،تخت یاسین دیگر در اتاق دیدہ نمے شود. جاے میز تحریر و ڪتابخانہ تغییر ڪردہ و بہ سمت گوشہ ے اتاق ڪوچ ڪردہ اند! تخت من هنوز سرجایش نشستہ،با تفاوت این ڪہ ملاحفہ ے بزرگ سفیدے رویش انداختہ شدہ! چادرم را از روے سرم برمیدارم و بہ سمت تخت قدم برمیدارم،چادر و ساڪم را روے تخت میگذارم. صداے تپش هاے نامنظم قلبم را مے شنوم،بہ سمت آینہ بر میگردم. رد خون از ڪنار لبم تا روے چانہ ام خشڪ شدہ! بے اختیار دستم را روے زخم میگذارم،مے سوزد! بد هم مے سوزد! همانطور ڪہ دستم را پایین مے برم نفس عمیقے میڪشم. چند قدم بہ آینہ نزدیڪتر مے شوم،پوزخندے روے لبم مے نشیند:تموم شد! از شدت بغض و حرص لبم را محڪم مے گزم! صداے باز و بستہ شدن در مے آید،بدون این ڪہ سر برگردانم مے گویم:میشہ بعدا صحبت ڪنیم؟! صداے جدے مادرم جواب میدهد:نہ! بے حوصلہ بہ سمتش بر مے گردم،سرش را بہ نشانہ ے تاسف تڪان میدهد. _برو صورتتو بشور! جوابے نمیدهم،بہ سمتم مے آید. چینے روے پیشانے اش انداختہ. _چے شدہ؟! نگاهم را بہ موڪت مے دوزم:هیچے! _هیچے؟! سرم را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهم،بے رمق بہ سمت تخت مے روم و مے گویم:خیلے خستہ ام! نمیتونم سر پا وایسم! روے تخت مے نشینم،زیر دلم ڪمے تیر مے ڪشد! تازہ یادم مے افتد موجود دیگرے هم همراہ دارم! مادرم نفسش را با شدت بیرون مے دهد،بہ سمت میز تحریر مے رود و صندلے را عقب مے ڪشد‌. همانطور ڪہ روے صندلے مے نشیند شروع بہ سوال و جواب مے ڪند. _واقعا روزبہ ڪتڪت زدہ؟! _نہ خودم خودمو زدم! چشم غرہ اے نثارم میڪند،روسرے ام را هم از روے سرم برمیدارم. _چرا زد؟! _دعوامون شد! _انقدر شدید؟! سرم را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهم،آهے میڪشد:نمیدونم چے بگم؟! از روزبہ بعیدہ! لبم را بہ دندان مے گیرم و مے جوم،نگاهش را بہ چشمانم مے دوزد:برو یہ دوش بگیر! اینطورے مے بینمت عصابم خورد میشہ! فردا زنگ میزنم روزبہ بیاد باهاش صحبت ڪنم! لبم را رها میڪنم:دیگہ حرفے نموندہ! بہ قول خودش حرمتا بین مون شڪستہ! خواهش میڪنم بہ ما ڪارے نداشتہ باشید! میخواهد چیزے بگوید ڪہ سریع ادامہ میدهم:شما هیچے نمے دونید مامان! هیچے! خیلے وقتہ زندگے ما از هم پاشیدہ. دیگہ نمیتونیم باهم ادامہ بدیم. ابروهایش را بالا میدهد:بہ همین راحتے؟! _خیلے راحت نبود ولے هرچے بود تموم شد! پوفے میڪند:چند روز خوب فڪر ڪن! بذار حرصت بخوابہ! خودم فردا با روزبہ صحبت میڪنم. زندگے تونو سر هیچ و پوچ خراب نڪنید! اشتباہ ڪردہ دست روت بلند ڪردہ،بابت این قضیہ دارم براش! روے تخت دراز میڪشم و نگاهم را بہ سقف مے دوزم:مامان جان! خواهش میڪنم بہ حرفم گوش ڪن‌. همہ چے بین ما دو نفر تموم شدہ. با فڪر ڪردن هم درست نمیشہ! فقط... _فقط چے؟! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے Instagram:Leilysoltaniii •○● @Ayeh_Hayeh_Jonon ●○• یاس همت: ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
‍ •○● @Ayeh_Hayeh_Jonon ●○ مردد زمزمہ میڪنم:موندم...موندم ڪہ... صدایش را ڪمے بالا مے برد:درست حرف بزن بفهمم چے میگے دختر! نفس عمیقے میڪشم و چشمانم را مے بندم. _حاملہ ام! مادرم چند ثانیہ مڪث میڪند و سپس مے پرسد:چند وقتہ؟! _فڪر ڪنم پنج شیش هفتہ! عصبے مے گوید:شما دوتا زندگے رو بہ شوخے گرفتید؟! اگہ خیلے وقتہ میونہ تون شڪرآبہ بچہ دار شدنتون براے چے بودہ؟! اگہ بچہ دار شدید این الم شنگہ تون براے چیہ؟! چشمانم را باز میڪنم:روزبہ نمیدونہ! متعجب مے پرسد:یعنے چے؟! دوبارہ روے تخت مے نشینم:بهش نگفتم حاملہ ام! ناخواستہ بود! با هر دو دست صورتم را مے پوشانم:مثل چے گیر ڪردم تو گِل! نہ میتونم با روزبہ زندگے ڪنم نہ میتونم این بچہ رو ڪارے ڪنم! آشفتہ ام! خیلے آشفتہ! صدایش نزدیڪتر میشود:چرا بهش نگفتے؟! حضورش را ڪنارم احساس میڪنم،دست هایم را از روے صورتم برمیدارم. مادرم دستش را روے ڪمرم میگذارد و آرام نوازشم میڪند. _خودم امروز مطمئن شدم! میخواستم چند روز بگذرہ فڪر ڪنم بعد بهش بگم ڪہ اینطورے شد! غمگین نگاهم میڪند،با بغض مے گویم:مامان من نمیتونم بسازم و بسوزم! روزبہ هم نمیتونہ! _پس بچہ تون چے؟! بابات چے؟! فڪر ڪردے میذارہ؟! بغض گلویم را مے فشارد:مگہ زندگے باباست؟! زندگے ماست! ما دیگہ نمیتونیم! _اون طفل معصوم چے؟! قطرہ ے اشڪے روے گونہ ام جا خوش مے ڪند. _نمیدونم! سرم را پایین مے اندازم:میشہ تنها باشم؟! نفسش را بیرون میدهد و چند ثانیہ بعد از روے تخت بلند میشود. _چیزے نمیخواے؟! با لب زبانم را تر میڪنم:نہ! لحنش مهربان میشود:یہ لیوان شیر برات میارم!استراحت ڪن عزیزم! سپس از اتاق خارج میشود،بے رمق از جا بلند میشوم و بہ سمت در مے روم. صداے پچ پچ ڪردن مادرم از پذیرایے بہ گوش مے رسد،در را باز میڪنم. پدرم روے مبل تڪ نفرہ اے نشستہ،اخم هایش در هم رفتہ و نگاهش را بہ فرش دوختہ. مادرم رو بہ رویش نشستہ و آرام صحبت میڪند،بہ سمت سرویس بهداشتے قدم برمیدارم. یاسین دست بہ سینہ ڪنار در ایستادہ و عصبے پاهایش را تڪان میدهد. وارد سرویس بهداشتے میشوم،با حرڪاتے آرام دست و صورتم را مے شویم و از سرویس خارج میشوم‌. نگاہ خشمگین پدرم روے صورتم ثابت میشود،نگاهم را بہ سمت دیگرے سوق میدهم و بہ اتاقم برمیگردم. همہ ے حرڪاتم شل و آهستہ هستند،انگار انرژے و جان را از تنم گرفتہ باشند! بے حوصلہ لباس هایم را عوض میڪنم،میخواهم روے تخت دراز بڪشم ڪہ چند تقہ بہ در میخورد. آرام مے گویم:بلہ؟! در اتاق باز میشود و مادرم در چهارچوب در پیدا،لیوان بزرگ شیرے در دست دارد. _میخواستے بخوابے؟! شانہ اے بالا مے اندازم:اگہ خوابم ببرہ! بہ سمتم مے آید و لیوان را بہ دستم مے دهد،زیر لب تشڪر میڪنم. لاجرعہ شیر را سر میڪشم و لیوان را بہ دستش میدهم. نیم نگاهے بہ صورتم مے اندازد و مے گوید:سر خود دارو و قرص نخوریا! سپس از اتاق خارج میشود،روے تخت دراز میڪشم. اواخر مرداد ماہ است اما انگار تنم یخ بستہ! ملاحفہ را تا گردن روے تنم میڪشم! هیچ صدایے از موبایل بلند نمیشود،هیچ خبرے از روزبہ نیست! روے پهلو مے چرخم،نگاهم را بہ آسمان تیرہ مے دوزم. بقیہ هنوز بیدار هستند،احساس میڪنم قلبم شڪستہ! بیشتر از هر زمان دیگرے! چشمانم را مے بندم،نمیخواهم اشڪ بریزم. براے چہ؟! براے چہ ڪسے؟! بیشتر سردم میشود،ملاحفہ را روے سرم مے ڪشم. نفسم ڪمے تنگ میشود،مدام از این پهلو بہ آن پهلو مے چرخم. ڪلافہ نفسم را بیرون میدهم و خودم را جمع میڪنم. تمام شب را بہ سختے بہ صبح مے رسانم،نزدیڪ طلوع آفتاب چشمانم سنگین مے شوند‌. خدا را شڪر میڪنم ڪہ بالاخرہ خواب مهمان چشمانم شد... با سر و صداے مداومے ڪہ از بیرون اتاق مے آید از خواب مے پرم! زیر لب اَهے مے گویم و پتو را روے سرم مے ڪشم. سرم از شدت درد در حال انفجار است،سر و صداها قطع نمیشود! دو سہ دقیقہ میگذرد طاقت نمے آورم و با تنے ڪرخت روے تخت مے نشینم. ڪش و قوسے بہ بدنم میدهم و از جا بلند میشوم،با موهایے پریشان و چشمانے نیمہ باز بہ سمت در مے روم. میان راه‌ نگاهے بہ ساعت ڪہ دو بعد از ظهر را نشان میدهد مے اندازم! پشت در ڪہ مے رسم صداے نگران و بغض آلود مادرم،توجهم را جلب میڪند. _یا فاطمہ ے زهرا! یا فاطمہ ے زهرا! پدرم عصبے مے گوید:پروانہ تو رو خدا یہ دیقہ دندون رو جیگر بذار برم ببینم چے شدہ! صداے هق هق ڪردن آرام مادرم را مے شنوم،قلبم مے ریزد. میخواهم دستگیرہ ے در را بفشارم ڪہ خشڪم مے زند. _چطورے بہ آیہ بگم؟! خدایا این چہ مصیبتے بود؟! چرا ما نباید یہ روز خوش ببینیم؟! صداے متعجب یاسین هم اضافہ میشود:مامان! چیزے شدہ؟! چند دیقہ ست صداے تو و بابا میاد! این بار صداے هق هق مادرم بلند میشود،پدرم مے گوید:من رفتم! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے Instagram:Leilysoltaniii •○● @Ayeh_Hayeh_Jonon ●○• یاس همت: ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅
یاس همت: ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
‍ •○● @Ayeh_Hayeh_Jonon ●○• مادرم سریع مے گوید:وایسا منم بیام! نمیتونم طاقت بیارم! یاسین گیج مے پرسد:نمے گید چے شدہ؟! مادرم سعے دارد آرام بگوید اما من میشنوم! _روزبہ...دے...دیشب...تَ...صادف...ڪردہ... صداے پدرم بلند میشود:من رفتم! فعلا! مادرم صدایش میزند:مصطفے! منو بے خبر نذار! یاسین سرد مے گوید:حقشہ مرتیڪہ ے... صداے سیلے زدن بہ گوشم مے رسد،چشمانم از شدت تعجب گرد میشوند. صداے مادرم مے لرزد:درست حرف بزن! از دست رفت! خیالت راحت! دیگہ نیست! دیگہ نفس نمے ڪشہ! رعشہ بہ تنم مے افتد،نمے فهمم چہ شنیدم! چندین مرتبہ براے خودم جملاتش را تڪرار میڪنم! روزبہ تصادف ڪردہ! از دست رفت! نیست! نفس نمے ڪشد! شتاب زدہ دستگیرہ ے در را مے فشارم،با چشمان بہ خون نشستہ ے مادرم و نگاہ مبهوت یاسین رو بہ رو میشوم. چند بار دهانم را باز و بستہ میڪنم اما صدایے از گلویم خارج نمیشود! قفسہ ے سینہ ام بالا و پایین میشود،نفسم تنگ شدہ! بہ زور لبانم را تڪان میدهم:ما...ما...ن سریع بہ سمتم مے دود،همانطور ڪہ بینے اش را بالا مے ڪشد با صدایے بغض آلود مے گوید:جانم! نزدیڪم ڪہ مے رسد،انگار ڪسے زیر پایم را خالے میڪند. روے زمین مے افتم،مادرم فریاد میزند:یا ابوالفضل! سریع زیر بغل هایم را مے گیرد:پاشو عزیزم! پاشو! نفس نفس زنان مے پرسم:چے..‌. چے شدہ؟! سریع اشڪ هایش را پاڪ میڪند! _هیچے! روزبہ یہ تصادف ڪوچیڪ ڪردہ! با چشمانے نگران صورتش را مے ڪاوم،تقلا میڪنم از جا بلند بشوم اما نمے توانم! _حالش خوبہ مگہ نہ؟! چشمہ ے اشڪش دوبارہ مے جوشد! _آرہ گلڪم! بابات رفتہ بهش سر بزنہ! دستم را بہ دیوار مے گیرم و بہ زور مے ایستم،چشمانش مدام در حال فرار هستند! من را نگاہ نمے ڪنند! با دست چانہ اش را مے گیرم و آرام مے گویم:منو نگاہ! پس چرا بے تابے میڪنے؟! اشڪ هایش شدت مے گیرند و درماندہ نگاهم میڪند:دلم گرفتہ مامان جان! اشڪ مے ریزم ڪہ یڪم دلم سبڪ بشہ! لبانم مے لرزد:منو ببر پیش روزبہ! الان آمادہ میشم! چشمانش را مے بندد و هق هق میڪند. تنم بہ لرزہ مے افتد. مات و مبهوت نگاهش میڪنم:منو نترسون! هق هقش شدت مے گیرد،سریع بازوهایش را میان دست هایم مے گیرم و تڪانش میدهم! فریاد میزنم:من دیگہ طاقتشو ندارم! مے شنوے مامان؟! دارے نگرانم میڪنے! بگو روزبہ خوبہ! بگو تو ڪماست! فلج شدہ! ڪور شدہ! ڪر شدہ! از پا افتادہ! اما از نفس نہ! اینطورے بے تابے نڪن،قلبم وایمیسہ ها! زانوهایش خم میشوند و از میان دست هایم روے زمین سُر میخورد. پلڪم مے پرد،همہ چیز مقابل چشمانم مے چرخد،همہ چیز... چند ثانیہ بعد هر چہ پلڪ میزنم،همہ چیز را سیاہ مے بینم! سیاهِ سیاہ... ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے Instagram:Leilysoltaniii •○● @Ayeh_Hayeh_Jonon یاس همت: ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯