ابرار
#رمان_دســــٺ_و_ݐـــا_ڇلفتــــــــے 🔴 قسمت #پنجم🍃 🎈از زبان مینا🎈 روزها میگذشت و بزرگ و بزرگ تر می
#رمان_دســــٺ_و_ݐـــا_ڇلفتــــــــے
🔴 قسمت #ششم🍃
_اگه دوست داشتی غروبا میام دنبالت بریم مسجدمون...چون بغلش حوزه هست خیلی طلبه ها هم اونجا
میان...😊👌
-جدی میگی؟!؟خیلی ممنونم☺باشه حتما😊
-پس یه ساعت قبل اذان بیا سر میدون☺ .
غروب شد و با الیاس رفتم مسجد...
طلبه ها هم بودن و داشتن تو مسجد قبل از اذان بحث درسی میکردن...
برام جالب بود که پسرهای کوچیک تر از من عبا رو دوششون بود و طلبه شده بودن.😟
در حال نگاه به اطراف بودم که الیاس دستم رو گرفت و رفتیم تو یه حلقه طلبه ها که راجب احکام بود نشستیم..
کم کم بحث ها داشت برام جالب میشد...
فهمیدم خیلی از کارام اشتباه بوده تا الان.
به قسمت احکام محرم و نامحرمی که رسید یاد مینا افتادم و ته دلم خالی شد 😞
یاد اون روزا افتادم 😔
فهمیدم احکام به اون سختی که خالم میگفت و اجرا کرد نبود ولی چه فایده...😔
.
.
یه چند مدتی کارم شده بود هر روز غروب مسجد رفتن با الیاس و هم بحث شدن با طلبه ها...
دیگه حتی نوع لباسام هم شبیه الیاس شده بود☺
دیگه از شلوار لی و تیشرت استین کوتاه خبری نبود و فقط پیرهن استین بلند و شلوار پارچه ای یا کتان میپوشیدم...
موهامم کوتاه کرده بودم و کج میگرفتم...
#ارتباطم با خدا خیلی خیلی بیشتر شده بود
نمیزاشتم یه نمازم قضا بشه😊
سعی میکردم همه مراسما رو برم.
از دعای کمیل گرفته تا روضه ها.
کم کم با الیاس هیات رفتم و پام به هیات باز شد.
شب های پنجشنبه جلسات هفتگی میرفتیم و کلا مسیر زندگیم عوض شد
ولی همچنان عشق مینا تو دلم بود
همچنان دوستش داشتم.😍🙊
.
چند ماه بعد یه روز مامانم اومد اتاق و گفت
-مجید جان؟؟
-جانم مامان؟!
-پنجشنبه کاری نداری که؟!
-چطور؟!😕
-ریحانه بچه دختر داییم رو که یادته؟!
-اره...چطور😯
-هیچی بابا...نترس...چند ماه پیش تازه بچه دار شدن یه جشن گرفتن مارو هم دعوت کردن...باباتم که میشناسی اینجور جاها نمیاد...تو میای دیگه؟؟
-آخه مامان من...
-تو چی؟! کاری نداره که...میای میشینی یه گوشه غذاتو میخوری.😐
.
-من نمیتونم...سخته اخه...شاید اونا راحت نباشن...😕
-این همه مرد اونجاست حالا تو بیای ناراحت میشن 😒تازه خالت و مینا هم میان.
-چی؟!مطمئنی که میان؟!
-اره مامان جان...همین چند لحظه پیش با خالت داشتم حرف میزدم...
-باشه پس میام😊
-چی شد یهو نظرت عوض شد 😀
-ها...هیچی...هیچی😕
-ای شیطون 😆
.
با خودم گفتم بهترین موقع هست برای نشون دادم خودم به مینا...احتمالا منو با این ظاهرم ببینه کلی تعجب میکنه و خوشش میاد 😊
.
بالاخره روز موعود فرا رسید
دل تو دلم نبود.💗🙈
ادامه دارد...
💞💞