eitaa logo
ابرار
231 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
12 فایل
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا #ابرار @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯ ارتباط با مدیر کانال: https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺 یاسر لبخندآرومی زدم و ازسرجام بلندشدم و گوشیم رو ازجیبم خارج کردم و با سرهنگ تماس گرفتم و ماجرا رو شرح دادم... قراربراین شد که تا چنددقیقه ی دیگه بچه های انگشت نگاری و لابراتوار رو اعزام کنن اینجا... وارد اتاق شدم و به دیوار زل زدم... دیواری که باخون روش نوشته شده بود... «Welcome to the game» انگارزیادی سکوت کردم... شماره اش رو گرفتم...بابوق دوم برداشت.. +جانم پسرم.... _به منم رحم نمیکنی نه؟ +چی میگی؟جای سلامته؟ _بهت گفته بودم که پای نیلا یکباردیگه توی زندگیم بازبشه قیدهمتونومیزنم...نگفتم؟ +بله گفته بودی...درضمن خودت خوب میدونی که من بااون دختره ی بدذات الان دشمنم... _غزال من پسرتم،اون زیردستای احمقت نیستم که ندونم کی به کیه توی این تشکیلات..اگه اون عقربه توام خرچنگی... باهم تفاوتی ندارین..بهش بگو باردیگه به خونه ی من نزدیک بشه و ازین تهدیدا روی درودیواربنویسه و بخواد نقشه های من رو خراب کنه کاری میکنم بره اون دنیا وردل باباجونش...متوجه؟ +اوکی...توام حواست باشه...پسرمن بودن دلیل بر پیچوندن و زیرآبی رفتنات نیست،امیدوارم بیشتر توی جلسات ببینمت.بای و تماس روقطع کرد... همون لحظه صدای آیفن اومد... بچه های انگشت نگاری بودن... دررو بازکردم ..یادم اومد مهسو روی کاناپه خوابیده... بازهم تبدیل شدم به یه پسربچه ی دبیرستانی... ای خدا چرا توهمش خوابی مهسو... بلندش کردم و بردم توی اتاق خودم خوابوندم... زنگ واحد زده شد ...به سمت دررفتم و بازش کردم و با بچه های انگشت نگاری و لابراتوار سلام کردم... .... ادامه دارد... 🍃🌺 *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا ابرار https://eitaa.com/abrar40