🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
#کاش می شد❗️
حال خوب را 🍃
#لبـــــــخند 🙂زیبا را،
بعضی #دوست داشتن ها را ❤️
خشک کرد...
لای کتاب📚 گذاشــــــــت
و نگهشــــــان داشت...
#شهید_قاسم_سلیمانی
#ظهرتووون _شهدایی🌷
#شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی🌸
#رمان_دســــٺ_و_ݐـــا_ڇلفتــــــــے
🔴 قسمت #بیست_وشش🍃
🎈از زبان مینا🎈
دوست نداشتم مجید بیشتر از این حرفها امیدوار بشه😐
ولی میدونستم گفتن این حرف به خونوادم یعنی باز شدن در خونه به روی خواستگارهای گوناگون و قطعا همه رو که نمیشه با یه بهونه ای رد کرد
اما تو پیام هام به مجید باز کم محلی میکردم و از این بابت وجدانم راحت بود که دلخوشش نکردم👌
از اونور توگروه خیلی فعال بودم و دائم پست میزاشتم و یه جورایی گروه شده بود فقط پست من و آقا محسن😊🙈
اون میزاشت من تایید میکردم و من میزاشتم و اون تایید میکرد😍
یه روز شیوا بهم زنگ زد و تا گوشی رو برداشتم دیدم داره پشت گوشی جیغ و صوت میکشه
-چی شده دیوونه؟ترسیدم😦
-گفتم شیوا خانومت رو دست کم نگیر که😜
-چی شده شیوا😐
-تو هم چندتا جیغ بکش تا بهت بگم 😂
-شیوااااا😑
خب حالا.بد اخلاق.اصن نمیگم بهت..بای
-خب حالا قهر نکن😕
-میخواستم بگم این آقا محسنتون بهت علاقه مند شده...به دوست پسرم بابک گفته که ما باهات حرف بزنیم ببینیم مزه دهنت چیه😅
-خب توچی گفتی؟ بهش گفتی از علاقه منم؟😧
-نههه..مگه خل شدی؟؟ گفتم مینا جون اصلا تو این فازا نیست...حالا بزار یه چند روز تو خماری بمونه بعد یه قرار میزاریم باهم بحرفین 😉😇
-خب الان من باید چیکار کنم؟؟😦
-هیچی.یکم سر سنگین تر بشو.تو گروه زیاد نگو و نخند...و کلا یکم کم محلی کن تا جلوتر بیاد 😉
-مطمئنی ناراحت نمیشه؟🙈
-اره بابا...نترس...پسرا هرچی سخت تر دختری رو به دست بیارن بیشتر دوستش دارن 😂
-نمیدونم والا😕
-راستی مینا...خل نشی از اول حرف ازدواج اینا بزنی ها...یه مدت باید با هم #دوست باشین😏
-یعنی چی؟؟😳
-وایی که چقدر تو خنگی😑باهم برین اینور اونور...رستوران...کافه...خلاصه با خصوصیات هم اشنا بشین😉
-نه شیوا.من نمیتونم..بابام بفهمه منو میکشه😞
-نترس...بابات قرار نیست بفهمه😒
.
یه مدت به برنامه های شیوا عمل کردن تا روز موعود رسید
قرار بود تو یه کافه من و آقا محسن باهم حرف بزنیم...☕️☕️
آقا محسن ودوست پسر شیوا زودتر رفته بودن و دوتا میز رزرو کرده بودن
من و شیوا که رفتیم بابک بلند شد اومد رو میز دومی و شیوا هم رفت پیشش وبهم اشاره زد برم پیش محسن
خیلی استرس داشتم
دستام میلرزید
قلبم تند تند میزد💓😥
اصلا نمیدونستم چی میخوام بگم
اروم رفتم رو میز نشستم ومحسن بلند شد و سلام گرم کرد و عذرخواهی بابت اینکه وقتم رو گرفته
از استرس بدنم میلرزید و این لرز تو صدام هم معلوم بود و با صدای گرفته سلام کردم
ازم پرسید مینا جان چی میل داری؟؟
با شنیدن این جمله یه حس عجیبی داشتم
هم خوب هم بد😍😢
هم احساس عشق هم احساس #گناه
اخه تا حالا هیچ مردی منو با پسوند جان صدا نکرده بود😣
ادامه دارد...
💞💞