🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
پـــــنـاه🍃
#قسمت_10
پناه چه اسم قشنگی ! ورودیه ؟
_همین الان
و دوباره طنین خنده اش در راهرو می پیچد حدس می زدم
_چی رو ؟
+اینڪه تازه واردی ڪه اینجوری به در و پیڪر سالن زل زدی و برای اولین ڪلاسا خودتو رسوندی !خب پناه جدید الورود حالا ڪلاس چی داری امروز ؟ لابد عمومی
_اوهوم ، معارف
_اوه ! اصولا این درسا مخصوص همین اوقاتم هست یعنی ترم اول و ڪلاس اول و ذوق مرگ شدن دانشجوها و این چیزا
_یعنی نباید می اومدم ؟
+نمی اومدی ڪه با من آشنا نمی شدی .از فیضش بی بهره می موندی خانوم !
لبخند می زنم و به این فڪر می ڪنم ڪه واقعا دانشگاه هم خوب جایی است
+نگفتی چند سالته ؟
_از خانوما ڪه این سوالو
همانطور ڪه هندزفری اش را جمع می ڪند و توی جیب شلوارش می چپاند می پرد وسط حرفم :
اوڪی بابا ، ڪلا بلد نیستی خوب بیو بدی ! این مقاومتا قدیمی شده
_شما ڪه خودت اینهمه منو نڪوهش ڪردی چرا اومدی سرڪلاس عمومیا بشینی؟
+هه !مچ گیری ؟
من ڪارم گیر یه بنده خدایی بود ڪه اومدم بیخیال ڪلاستون پر شدا
راست می گوید ! هرچند فضای فعلی را خیلی دور از ڪلاس بندی های مدرسه و دوران پر استرسش می بینم ! اما بازهم اضطرابی هست به شماره ی ڪنار درها نگاه می ڪنم و به سمت 205 راه می افتم .
+خدا وڪیلی من شلغمم ؟
خجالت زده برمی گردم و نگاهش می ڪنم .چشمانش خیلی تیز و ریز است
_شرمنده حواسم نبود
+دشمنت ، امیدوارم تو این دانشگاه خوش بگذره بهت پناه جان .
_مرسی
+اگه خواستی بیشتر با ما باشی و رفیقای خوب مثل خودت داشته باشی یه پاتوق داریم همین ڪوچه پشتی ، یه ڪافه ی جمع و جور و باحال ڪه با بر و بچ زیاد جمع میشیم واسه دورهمی بیا ببینمت اونجا
نمی دانم این یڪ دعوت دوستانه است یا نه ؟ ما ڪه هنوز و چندان با هم آشنا نشدیم ! شاید هم باید بحساب یڪ تعارف معمولی گذاشت ...
_حتما ، ممنون
موبایلش زنگ می خورد ، گوشی را نزدیڪ گوشش می ڪند چشمڪی حواله می دهد و می گوید :
+می بینمت
و دستش را به نشانه ی خداحافظی ڪنار پیشانی اش می زند و برعڪس حرڪت می ڪند حتی صبر نڪرد تا خداحافظی ڪنیم !
بهرحال خوشحالم ڪه به این زودی قرار است از تنهایی در بیایم ! با اعتماد به نفسی ڪه همیشه به دردم خورده بلاخره وارد ڪلاس می شوم و روی یڪی از صندلی های ڪنار پنجره می نشینم نگاه هایی روی چهره ام جابجا می شود حتما همه مثل خودم ڪنجڪاو دیدن همڪلاسی هایشان هستند و طبیعی است ڪه زیر نظر باشیم ! با دیدن پسرها مطمئن می شوم ڪه تقریبا از همه شان بزرگترم
شاید همه ی ده نفری ڪه حضور دارند زیر بیست سال باشند
بیشتر صحبت ها حول رتبه و از ڪجا آمدن و چند واحد برداشتن است بعضی ها زود باهم مچ شده اند و بعضی ساڪت اند و بی تفاوت
با آمدن استاد جو صمیمی ڪلاس ڪمی خشڪ می شود هنوز نیامده و بعد از معرفی نسبتا ڪوتاه می رود سر اصل مطلب !
صدای پیس پیسی از پشت سر توجهم را جلب می ڪند رو بر می گردانم ، دختری با لبخند سه متری و پچ پچ ڪنان می پرسد :
+خودڪار اضافه داری؟
متعجب به دفتر و ڪتاب روی میزش نگاه می ڪنم ، می گوید:
+هول شدم جامدادیمو جا گذاشتم
انگار ڪمی بلند گفته ، چون دوتا از پسرها پقی می زنند زیر خنده.
✍ الـهــــام تــیــمــورے
ادامه دارد...
♡•♡♡•♡
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋