eitaa logo
ابرار
232 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
12 فایل
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا #ابرار @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯ ارتباط با مدیر کانال: https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پـــــنـاه🍃 نمی دانم چرا اما معذبم ڪه زهرا خانوم با این ریخت و قیافه ببینتم می ترسم مثل افسانه ایراد بگیرد یا عذرم را بخواهدقبل از بیرون رفتن از اتاق، ڪمی شالم را جلوتر می ڪشم ، زهرا خانوم نشسته و چیزی می دوزد ، با دیدنم لبخند می زند و می گوید : +ڪجا میری مادر ؟ _میرم دانشگاه +بسلامتی ،بلدی عزیزم ؟ _بله از فرشته جون آدرس گرفتم و به آژانس زنگ زدم +خدا به همراهت تشڪر می ڪنم و راه می افتم نگاه مهربان اما نافذش توی ذهنم ثبت می شود و به روی خودم نمی آورم ته دلم امیدوارم ڪه پی گیری های حاج رضا به هیچ برسد و همینجا در معیت فرشته بمانم خیلی دوست داشتنی است و مرا مدام به یاد لاله می اندازد و خوبی هایش از نگاه های خیره ی راننده ی آژانس متوجه می شوم ڪه خوب و موجه به نظر می آیم ! هرچند حوصله ی ترافیڪ های طولانی مدت تهران را ندارم اما خب باز هم به وضعیت تڪراریی ڪه تابحال داشته ام می چربد بعد از پرداخت ڪرایه ی نجومی پیاده و با بسم الله وارد حیاط بزرگ و سرسبز دانشگاه می شوم . چقدر خوشحالم. انگار در دنیای جدیدی را به رویم باز ڪرده اند و همه ی عالم و آدم خوش آمدگوی من شده اند ! با نیشی ڪه تا بناگوش باز شده راهی سالن طبقه اول می شوم بجای نگاه ڪردن به تابلوی اعلانات و در و دیوار روی آدم ها زوم ڪرده ام و برایم جالب است ڪه دخترها و پسرها توی چنین محیطی چه رفتاری و برخوردی دارند آزادی در روابطشان ڪاملا مشهود است اولین بار نیست ڪه دانشگاه می آیم ،چندباری با لاله رفته بودم دانشگاه اش اما خب تهران چیز دیگری ست ! از سنگینی نگاهی ڪه رویم افتاده سر بر می گردانم و پسری را می بینم ڪه به دیوار تڪیه داده و در حالی ڪه توی گوشش هندزفری گذاشته جوری به من نگاه می ڪند و پلڪ نمی زند ڪه انگار چه دیده ! ناخودآگاه در پاسخ لبخندش تبسم می ڪنم چرایش را خودم هم نمی دانم اما خب او ڪه مثل علاف های ڪوچه و خیابان نیست، دانشجوی مملڪت قضیه اش فرق می ڪند ! چند قدمی به سمتم می آید و فاصله ی بینمان را طی می ڪندموهای بالا زده اش عجیب جلب توجه می ڪند مخصوصا چند تاری ڪه روی صورتش ریخته پیراهن چهارخانه ی قرمز رنگی پوشیده و آستین هایش را تا آرنج تا زده ، شلوار جین آبی و ڪفش های ڪالج سورمه ای خوش تیپ است و خوش خنده ! می گوید : ورودی ترم یڪی شما یا از اون خروجی هایی ڪه من ندیده بودمشون سرم را ڪمی ڪج می ڪنم و با پررویی می پرسم : _یعنی همه ی ورود خروج ها زیر نظر شماست ؟ می خندد نخیر بنده دانشجوی ادبیات فارسی ام نه آمارگیر، سرڪار خانوم ! منتها ڪلاس های این راهرو و بچه های این طبقه رو همه رو از دم می شناسم چون تقریبا هم ورودی و هم رشته ایم مگر اینڪه یڪی این وسط انتقالی ای چیزی گرفته باشه ڪه من بی خبر مونده باشم پس با اینڪه منڪر میشی ولی آمارگیری وقتی می خندد شانه هایش به سمت جلو خم می شود خوشم اومد _از سر و زبونت ، معلومه از این دست و پادارای شهرستانی هستی _ببخشید مگه شهرستانی ها تفڪیڪ میشن؟ اینجا آره _چطور ؟ برای توضیحات بیشتر شما رو به ڪافه ی پشت دانشگاه دعوت می ڪنیم دستش را بالا می آورد و ادامه می دهد البته پس از آشنایی اولیه _اگه تمایلی به آشنایی نبود چطور ؟ _پس لزومی هم به توضیحات نیست اولا ثانیا شما ڪه از دور داد و فریاد می زنی مایلی دیگه چرا متوجه حرفش نمی شوم و او ادامه می دهدڪیانم ، ورودی دو ساله پیش البته پس از دوران ڪوفتی سربازی وارد شدما و شما ؟ تردیدی نمی بینم برای گفتن یڪ اسم و مشخصات ساده ! ✍ الـهــــام تــیــمــورے ادامه دارد... ♡•♡ ♡•♡ 🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋