eitaa logo
ابرار
231 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
12 فایل
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا #ابرار @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯ ارتباط با مدیر کانال: https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 *بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ*🏴 🖤 *السلام علیک یا سیدة النساء العالمین سلام الله علیها*🖤 ☀️امروز:چهارشنبه09 مهر 1399/07/09 ⚫ 12صفر1442 هجری 1442/02/12 🎄30 سپتامبر2020 میلادی2020/09/30 🖍🔗⚫ رویداد 💠☀️ رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (09 مهرماه 99 ) 1️⃣مرگ (عبدالحسين تيمور تاش) وزير مستبد دربار رضاخان پهلوي (1312 ش) 2️⃣اعتصاب گسترده دانش‏ آموزان، دانشجويان و معلمان سراسر كشور بر ضد رژيم پهلوي(1357 ش) 3️⃣عمليات غيوراصلي در جاده حميديه - اهواز، توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامي(1359 ش) 4️⃣آغاز عمليات متوسط مسلم بن عقيل(ع) (1361 ش) 5️⃣درگذشت (سراج منير) محقق معروف پاكستاني (1369 ش) 6️⃣رحلت عالم رباني و حكيم الهي آيت‏ اللَّه "سيد محمد حسيني" معروف به "آقانجفي همداني" (1375 ش) 💠🌙 رویدادهای مهم این روز در تقویم هجری قمری (12 صفر 1442 هجری قمری ) 1️⃣ درگذشت "سلمان ساوجي" غزل گو و قصيده سراي بزرگ ايراني (778 ق) 2️⃣آغاز محاصره‏ ي تبريز پايتخت اتابكان ازبك توسط سپاهيان خوارزمشاه (622 ق) 💠🎄 رویدادهای مهم این روز در تقویم میلادی ( 30 سپتامبر 2020 میلادی) 1️⃣ درگذشت "چارْلْز ريشْتِر" مخترع مقياس ميزان بزرگي زلزله (1985م) 2️⃣ كشف سرزمين نيكاراگوئه در امريكاي مركزي توسط دريانوردان اسپانيا (1512م) (ر.ك: 3 ژانويه) 3️⃣ پايان كنفرانس تاريخي مونيخ در آلمان قبل از جنگ جهاني دوم (1938م) 4️⃣روز جهاني ناشنوايان ✅ امروز متعلق است به: امام موسی کاظم (علیه السّلام) ، امام رضا (علیه السّلام) ، امام جواد (علیه السّلام) ، امام هادی(علیه /السّلام) 🔳 اذکار امروز :- یا حَیّ یا قَیّوم ( ای زنده ای پاینده ) ( 100مرتبه )- حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه)- یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا ✳️ رویداد مهم امروز : ❤️ *مسابقه مهم تیم محبوب پرسپولیس در آسیا؛ به امید پیروزی*❤️ 🌀حدیث امروز : (غمگين کردن مومن جبران ناپذير) پيامبر اكرم صلی الله علیه واله وسلم ⚫من اَحزَنَ مُومِناً، ثُمَّ أعطاهُ الدُّنيا لَم يَکُن ذَلِکَ کَفّارَتَهُ وَ لَم يُوجَر عَلَيهِ ⚫هر که مومني را اندوهگين کند و در مقابل همه دنيا را به او بدهد، کفاره گناه او نبوده و پاداشي بر کارش نمي گيرد.مستدرک الوسايل ج 9 ، ص 99 ، ح 10336 🖤 *اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج*🖤
💫🌺💫🌺💫🌺 *۱. خدمت در مسجد* به قدری ارزشمند است که اولیای خدا عزیزان خود را قبل از تولد نذر آن می کنند. *( مادر حضرت مریم او را نذر خدمت خانه ی خدا کرد.)* *۲. برای فرزندان خود، نام نیکو انتخاب کنید.*👌🏻 ✔️ *۳.* برای *تامین سعادت فرزند،* تنها به تربیت خود متکی نباشیم، *او را به خدا بسپاریم که توانایی های ما محدود و عوامل انحراف زیاد است.* *۴. عوامل موثر در تربیت:* 👈🏻 روح پاک مادر 👈🏻 جسم سالم 👈🏻 تعلیم و تربیت الهی 👈🏻 تغذیه ی پاک 💫🌸💫🌸
🌺🌺🌺🌺 💐لحظه ای با قران: ✍️قرآن می‌فرماید: بعضی آدم‌ها «کَانَّهُم خُشُبٌ»... انگار چوب‌اند... ‼️تا عصبانی می شوند، آتش می‌گیرند، و همه جا را دودآلود می‌کنند، همه جا را تیره و تار می‌کنند، اشک آدم را جاری می کنند. ✅ولی بعضی‌ها این طور نیستند؛ مثل عودند. وقتی یک حرف می‌زنی که ناراحت می‌شوند، و آتش می‌گیرند، بوی جوانمردی و انصاف می‌دهند ، و هرگز نامردی نمی‌کنند. 👈 این است که وجود نازنین امام صادق سلام الله علیه فرمود: «هر کس را می‌خواهی بشناسی، در وقت عصبانیت، در وقت خشم بشناس 🌺🌺🌺🌺
ابرار
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_دهم 💠 عباس و عمو با هم از پله‌های ایوان پایین دویدند و زن‌عمو روی ایوان خ
✍️ 💠 و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌کردم فکرش به‌هم ریخته و دیگر نمی‌داند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفس‌هایش را می‌شنیدم. انگار سقوط یک روزه و و جاده‌هایی که یکی پس از دیگری بسته می‌شد، حساب کار را دستش داده بود که به‌جای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!» 💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بی‌تابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت می‌مونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید! این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را می‌سوزانَد. 💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر ده‌ها کیلومتر آن طرف‌تر که آخرین راه دسترسی از هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد. آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ گریخته و به چشم خود دیده بود داعشی‌ها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریده‌اند. 💠 همین کیسه‌های آرد و جعبه‌های روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بسته‌شدن جاده‌ها آذوقه مردم تمام نشود. از لحظه‌ای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای در اطراف شهر مستقر شده و مُسن‌ترها وضعیت مردم را سر و سامان می‌دادند. 💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش می‌گرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب می‌فهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمی‌تواند با من صحبت کند. احتمالاً او هم رؤیای را لحظه لحظه تصور می‌کرد و ذره ذره می‌سوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت. 💠 به گمانم حنجره‌اش را با تیغ بریده بودند که نفسش هم بریده بالا می‌آمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت می‌کرد تا نفس‌های خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم می‌خوان کنن.» به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لب‌هایی که از شدت گریه می‌لرزید، ساکت شدم و این‌بار نغمه گریه‌هایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم. 💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را می‌شنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که به‌سختی شنیده می‌شد، پرسید :«نمی‌ترسی که؟» مگر می‌شد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور می‌توانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَه‌لَه می‌زد. 💠 فهمید از حمایتش ناامید شده‌ام که گریه‌اش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! به‌خدا قسم می‌خورم تا لحظه‌ای که من زنده هستم، نمی‌ذارم دست داعش به تو برسه! با دست (علیه‌السلام) داعش رو نابود می‌کنیم!» احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیت‌الله سیستانی حکم داده؛ امروز امام جمعه اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچه‌هاشو رسوندم و خودم اومدم ثبت نام کنم. به‌خدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو می‌شکنیم!» 💠 نمی‌توانستم وعده‌هایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز می‌خواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد (علیه‌السلام) کمر داعش رو از پشت می‌شکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید. نبض نفس‌هایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرم‌تر شد و هوای به سرش زد :«فکر می‌کنی وقتی یه مرد می‌بینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد... ✍️نویسنده: ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
✍️ 💠 فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام (علیه‌السلام) می‌روند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. 💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک می‌پاشید. نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که می‌دانستیم دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیه‌السلام) هستیم. 💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس می‌کردیم صاحبی جز (روحی‌فداه) نداریم. شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به (علیه‌السلام) می‌گفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما می‌کردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با (علیهم‌السلام) هستیم و از شون دفاع می‌کنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!» 💠 گریه جمعیت به‌وضوح شنیده می‌شد و او بر فراز منبر برایمان می‌سرود :«جایی از اینجا به نزدیک‌تر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیه‌السلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خون‌مون از این شهر دفاع می‌کنیم!» شور و حال حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر می‌کرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد شد، با خیانت همین خائنین و رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.» 💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دل‌مان را خالی می‌کرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیه‌السلام) بودیم که قلب‌مان قرص بود و او همچنان می‌گفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل (علیه‌السلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدسات‌مون رو تخریب می‌کنه، سر مردها رو می‌بُره و زن‌ها رو به اسارت می‌بَره! حالا باید بین و یکی رو انتخاب کنیم!» و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق بود که از چشمه چشم‌ها می‌جوشید و عهد نانوشته‌ای که با اشک مردم مُهر می‌شد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند. 💠 شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ می‌کرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! می‌دونید که بعد از اشغال عراق، دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپی‌جی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.» مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید شهر می‌شد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها کیلومتر دورتر جا مانده بود. 💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمی‌رسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی کنیم تا بتونیم در شرایط دووم بیاریم.» صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. عدنان بود که با شماره‌ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب عزا شده! قسم می‌خورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمی‌ذاریم! همه دخترای آمرلی ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»... ✍️نویسنده: ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔳 ذکر روز پنج‌شنبه (صدمرتبه) ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
زائری که به آرزویش رسید💛 🌹 ▪️تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۳۷ ▪️تاریخ شهادت: ۱۹ / ۱۰ / ۱۳۶۵ ▪️محل تولد: شیراز / کازرون ▪️محل شهادت: شلمچه ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
ابرار
زائری که به آرزویش رسید💛 #معرفی_شهدا #سردار_شهید_ابراهیم_باقری_زاده🌹 ▪️تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۳۷ ▪️
🌹همرزم←ابراهیم فرمانده گردان امام رضا شده بود🌷 شب عملیات کربلای 5 بغض غریبی گلویش را گرفت 🥀و گفت رضا جان قربان غریبیت آقا دلم برای زیارت ضریحت یک ذره شده.🥀 از یک طرف چشم به عملیات فردا دوخته بود و ازطرف دیگر دل وجانش در زیرگنبد طلایی رضا «علیه السلام» پرپر میزد*💛 فردای عملیات خبر شهادت ابراهیم مثل بمب همه جا پیچید🕊️ هیچ کس از جنازه اش خبر نداشت 🥀 تلاش بچه ها برای پیدا کردن پیکرمطهرش بی نتیجه ماند🥀 به گمانم باز مثل دفعه پیش پلاکش را دور انداخته بود🥀 اما چند روز بعد همه چیز تمام شد خبر ابراهیم را از مشهد آوردند 💛 حتی بچه های ستاد معراج هم باورشان نمی شد که تابوت فرمانده گردان امام رضا «علیه السلام» را باشهدای مشهد مقدس اشتباه بگیرند‼️ پیکر چاک چاک ابراهیم به مشهد رسیده و ضریح مطهر آقا را هفت بار طواف کرده بود 💛 و اگر پیگیری بچه های لشکر نبود او برای همیشه درجوار قبر آقا و مولامون امام رضا «علیه السلام» آرام می گرفت🌷 چه زیبا زائر امام رضا شد و چه زیبا به آرزویش رسید سردار شهید ابراهیم باقری زاده شادی روحش صلوات ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
35.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ زیبای مناجات ناشنوایان❤️ تقدیم به شما بزرگواران با یادی از این عزیزان که دیروز روز جهانی ناشنوایان هم بود (ببینید این غزل زیبا سروده چه کسی هست😍❤️)