ابرار
#رمان_دل_آرام #فصل_چهارم #رفیق #قسمت_پنجم پری از من بزرگتره و نماز بهش واجب شده. ننه اش براش تیمم
#رمان_دل_آرام
#فصل_چهارم
#رفیق
#قسمت_ششم
به آسمون نیگا کرد. چشماش لرزید و هیچی نگفت. خودم فهمیدم. معلول یعنی کسی که نمی تونه خرجش رو بده. یعنی پری. یعنی من.
دلم گرفته، دلم برای پری کوچولو گرفته. اگه یه روزی آقاش از خونه ببردش و یه جایی ولش کنه!
رفیق! تو رو به رفاقتمون قسم، پری کوچولو رو شفا بده. اون از من واجب تره. فکر نکنی به خاطر پامه که دارم گریه می کنم، نه به خاطر پری کوچولو حالم بد شده. طفلک بدنش به لرزه افتاده. غروبیه با مشت کوبید رو پام. دست خودش که نبود. اختیار دستش رو که نداره، مخصوصاً حالا که رعشه هم گرفته. منم هیچی به روش نیاوردم.
رفیق! تو هم بیداری؟ تو هم داری این بو رو می شنوی؟ به به چه عطری پیچید توی اتاق. چقدر... خوا... بم... گرفته!
* * *
دویدن توی گندم زار آقام خیلی با صفاست. پریدن از پرچین های کوتاه باغ خیلی مزه داره. پا گذاشتن روی زمین و راه رفتن بدون درد، همه و همه خیلی خوبه؛ امّا هیچ چیز صفای رفاقت با تو رو نداره. دوستت دارم از این طرف آسمون تا اون طرف که خورشید داره غروب می کنه، دوستت دارم. دوست دارم ببینمت. با این که می دونم دیدنت خیلی سخته. وقتی یادم میاد که به خواب داش حسین رفتی، یه حالی می شم، بهش حسودیم میشه. داش حسین هزار دفعه از تو برام حرف زده. هزار دفعه همه فامیل دورش جمع شده اند و اون خوابش رو تعریف کرده. هی گریه کرده و هی همه رو گریونده. تو خیلی خوشگلی. این رو داش حسین می گه. یه خال هم روی صورتت داری. داش حسین خواب دیده که تو با دو نفر اومده بودی خونه ما. تو همین اتاق، بالای سر من. بعد آروم رو شونه من زده و گفته بودی: بلند شو، دایی ات داره می آد. یه دفعه من بلند شدم و مثل باد در حیاط دویده بودم.
از وقتی توی خواب داش حسین اومدی، نه! نه! از وقتی اومدی تو اتاق و از عطر خوشت من آروم شدم و خوابیدم، خونه یه عطری گرفته.
فردای اون روز همه ریختند اینجا لباس هامو تیکه تیکه کردند و بردند. یه تیکه هم ننه پری برد و به دست های پری بست. از اون روز به بعد یه امید دیگه تو دل مردم ده افتاده، چه برسه به ننه و بابای پری. چه برسه به خودش که عین پریاست.
راستی لرزش هاش هنوز خوب نشده ها! من هر روز می رم دیدنش و هی از تو براش می گم، آخرش کلی با هم می خندیم.
دایی اکبر نامه داده که حالش خوبه و روز دیگه می رسه. ننه هر وقت من رو می بینه، اشک تو چشماش ذوق ذوق می کنه و می گه: امام زمان علیه السلام تورو دوباره به ما داد. من تو دلم می گم: خوب رفیقی دارم من
دوست دارم وقتی بزرگ شدم یه دست بند برای ننه بخرم. دوست دارم درس بخونم به قول داش حسین طلبه علوم دینیّه بشم. دوست دارم بیشتر بشناسمت. دوست دارم یه روزی بیام پیش تو و دیگه ازت جدا نشم. داش حسین می گه تو یه روزی بر می گردی. پس تا اون روز منتظرت می مانم.
رفیق کوچیک تو.
نجم الثاقب، حکایت 6، ص 417
#پایان
#کپی_با_ذکر_منبع_بلامانع_است.
#کانال_ابرار
https://eitaa.com/joinchat/301924376C79a9740ad3
•••
این روزها خانهی علی راکه درمیزنی،
خودت رامعرفی کن..؛
بگو:
‹اللّٰهُمأنّیاِعتَقِدحُرمَةَصاحِبِهذَا
المَشهَدَالشَریف🌿›
+خدایا،من به حُرمت اینخانه وصاحبش اعتقاددارم😢🌻!
|مابچههای #مادرِ_پهلو_شکستهایم💔|
| #سیدتی_یا_زهراۜ♥️|
³¹³____________________________
🌹شهید #مهدی_زین_الدین:
🔹هر کس در شب جمعه #شهدا را یاد کند.
شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند.
🌷#شهدا را یاد کنید ولو با ذکر یک صلوات.
⭕️وقتی شهید حاج مهدی باکری فرمانده نامآور لشکر ۳۱ عاشورا به پشت تریبون رسید، قبل از هر اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایش کرد و به جای زیر پایش بر روی تریبون نهاد و آنگاه با لحنی آرام جملهای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی برای هر کسی گفتهام متأثر شده است: خاک بر سرت مهدی آدم شدهای که بیتالمال را به زیر پایت انداختهاند؟
طرف نوشته بود آمریکا مریخ رو فتح کرده، ما هنوز فکر اینیم با پای چپ بریم دستشویی یا راست!
خواستم بگم #شهید_شهریاری با پای چپ میرفت دستشویی، انگشتر عقیق هم دستش داشت و نماز شب هم میخوند، مشکل بسیار مهمی مانند غنی سازی ۲۰ درصد اورانیوم رو هم یک تنه حل کرد!
مشکل از پای چپ و راست نیست رفیق،
مشکل از مغزهای پوسیده عاشقان غرب هست.
🔴اسیر که شد،
بعثی ها فهمیدن مسیحیه
بهش گفتن تو که مسلمون نیستی، علیه ج.ا.ا مصاحبه کن تا پناهندگی بگیری!
گفت مسلمون نیستم،
ایرانی که هستم
👈خاک بر سرت فـرخ نژاد
خاک بر سرت احسان کرمی
ای خاک بر سر هرچی سلبریتی #وطن_فروشه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مادرقبالتمامکسانیکهبهراه
کجمیروندمسئولیم . . .