eitaa logo
ابرار
231 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
12 فایل
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا #ابرار @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯ ارتباط با مدیر کانال: https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry
مشاهده در ایتا
دانلود
ابرار
#بخش5 #قسمت_دوازدهم #رویای_نیمه_شب #مظفر_سالاری وزیربا خرسندی سری تکان داد: «مرد زیرکی هستی!» - وقت
پدربزرگ از زیر چفیه، پشت گوشش را خاراند و گفت. «در کارهای زرگری مهارت خوبی دارد. زیباترین کارهایی که خریدید، از طرح ها و یا ساخته های اوست، اما دوست ندارم از من دور شود. هاشم هنوز خیلی جوان است؛ آداب دارالحکومه را به خوبی نمیداند. اجازه دهید نعمان در خدمت شما باشد.» قنواء پشت چشم نازک کرد و گفت: «این قدرحرفتان را تکرار نکنید! از طرح های این جوان خوشم آمد. میخواهم اگر فرصت کردم، چگونگی طراحی کردنش را ببینم. او را در دارالحکومه خواهیم دید.» مادرش راه افتاد تا از مغازه بیرون برود. - اتاقی را به عنوان کارگاه برایش در نظر میگیریم. دستمزدش پس از پایان کار پرداخت می شود. قنواء قبل از رفتن، آهسته به من گفت: «آنچه را سفارش دادم باید آن جا بسازی دوست دارم کار کردنت را ببینم.» گفتم: «ساختن آنها به یک کارگاه مجهز نیاز دارد.» قنواء شانه ای بالا انداخت. - هرچه لازم است، برایت آماده می شود. زن ها که رفتند، پدربزرگ به من گفت: «حق باتوبود. نباید تو را از کارگاه به فروشگاه می آوردم.» اما من کنجکاو شده بودم دارالحکومه را از نزدیک ببینم. . . ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✴️ پنجشنبه 👈 12 فروردین/ حمل 1400 👈 18 شعبان 1442 👈1 آوریل 2021 🕋 مناسب های دینی و اسلامی . 🇭🇺 روز جمهوری اسلامی . 🏴 وفات حسین بن روح نوبختی رحمه الله نایب امام زمان علیه السلام " 326 هجری " . 🎇 امور دینی و اسلامی . 🌓 امروز ساعت ۱۰:۲۹ قمر از برج عقرب خارج می شود . 🤒 مریضی که امروز مریض شود زود خوب میشود. 👶 مناسب زایمان و نوزاد حالش خوب و خوب تربیت گردد و زندگی خوبی دارد و فقیر نگردد . ان شاء الله 🚘 مسافرت:بعد از ظهرباشد.باجستجوی کلمه "تقویم همسران"در تلگرام و ایتا به کانال ما بپیوندید. 🔭احکام نجوم . 🌗 امروز قمر در برج عقرب است و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ کشاورزی و بذر افشانی . ✳️ آبیاری و کندن چاه . ✳️ درختکاری . ✳️ از شیر گرفتن کودک . ✳️ جراحی چشم . ✳️ خرید باغ و زمین زراعی . ✳️ دارو خوردن . ✳️ مرهم گذاشتن بر زخم . ✳️ و حمام رفتن نیک است . 📛 ولی برای امور اساسی مانند ازدواج و....خوب نیست . 💑 امشب : امشب (شبِ جمعه) ، فرزند پس از وقت فضیلت نماز عشاء ، امید می رود از ابدال و یاران امام زمان علیه السلام گردد . ان شاء الله 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، باعث غم و اندوه است . 💉💉حجامت فصد خون دادن . یا و فصد باعث قوت بدن می شود . باجستجوی کلمه "تقویم همسران"در تلگرام و ایتا به کانال ما بپیوندید 😴 تعبیر خواب امشب : اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 19 سوره مبارکه " مریم " علیها السلام است . قال انما انا رسول ربک لاهب لک غلاما زکیا ... و مفهوم آن این است که فرستاده ای از جانب فرد بزرگی نزد خواب بیننده بیاید و خبرهای دلپسند و خاطره خواه بیاورد . ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید . @taghvimehamsaran 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد . ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع مطالب ما: 📔تقویم همسران نوشته ی حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن: 09032516300 025 377 47 297 0912 353 2816 📛📛📛📛📛📛📛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✴️ جمعه 👈 13 فروردین / حمل 1400 👈 19 شعبان 1442👈 2 آوریل 2021 🏛مناسبت های دینی و اسلامی . 🌳 روز طبیعت . 🔥 مرگ مغیره بن شعبه " 50 هجری " در ماه شعبان . 🔘 آغاز غزوه بنی المصطلق "5 یا 6 هجری " . 🎇 امور دینی و اسلامی . ❇️ روز مبارک و محمودی است برای : ✅ خواستگاری ، عقد ، ازدواج . ✅ جابجایی و نقل و انتقال . ✅ آغاز تعلیم و تعلم . ✅ شاگرد واجیر گرفتن . ✅ آغاز نوشتن و نگارش کتاب و مقاله و پایان نامه . ✅ خرید وسیله سواری . ✅ و دیدار بزرگان نیک است . 👶 مناسب زایمان و نوزادش مبارک و شایسته و روزی دار خواهد شد . ان شاءالله ✈️مسافرت : سفر بعداز ظهر آغاز شود و خوب است.اول صبح صدقه بدهید. 🔭 احکام و اختیارات نجومی : 🌗 امروز قمر در برج قوس است و از نظر نجومی روز مناسبی است برای امور زیر: ✳️ خواستگاری و عقد و ازدواج . ✳️ جابجایی و نقل و انتقال . ✳️ شرکت زدن و امور مشارکتی . ✳️ شروع به تعلیم و امور یادگیری . ✳️ جهیزیه بردن. ✳️ و به خانه و مکان نو رفتن نیک است. ✳️باجستجوی" تقویم همسران"در تلگرام ✳️ به مابپیوندید . 📛 فروش جواهرات و حیوان خوب نیست . 📛 قرض گرفتن خوب نیست . 🔲 این مطالب تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است اختیارات بیشتر را در تقویم بخوانید. 💑 انعقاد نطفه و مباشرت . 👩‍❤️‍👨 امشب : امشب ( شب شنبه ) ، دستوری مبنی بر کراهت و استحباب و تاثیر آن بر فرزند وارد نشده است . 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات ، (سر و صورت) ، باعث توانگری می شود . 💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.... یا ، زالو انداختن سبب رفع درد بدن می شود . شما میتوانید باجستجوی کلمه" تقویم همسران"درتلگرام ایتا به ما بپیوندید. ✂️ ناخن گرفتن جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕👚 دوخت و دوز. جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.. ✴️️ وقت استخاره در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است. 😴 تعبیر خواب امشب : اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 20 سوره مبارکه " طه " است . فالقاها فاذا هی حیه تسعی .... و چنین برداشت میشود که دلیلی قوی تحت تصرف خواب بیننده در آید و کار خود را با آن پیش برد . ان شاءالله شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.با جستجوی کلمه"تقویم همسران" در تلگرام و ایتا و سروش به ما بپیوندید کتاب تقویم همسران صفحه 115 ❇️️ ذکر روز جمعه اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع مطالب تقویم همسران نوشته حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم: پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن 09032516300 025 377 47 297 0912 353 28 16 لینک کانال در ایتا و سروش 👇 @taghvimehamsaran @taghvimehamsaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابرار
#بخش6 #قسمت_سیزدهم #رویای_نیمه_شب #مظفر_سالاری #رمان_مذهبی پدربزرگ چند بار به دارالحکومه فراخوانده ش
اتاقم در طبقه دوم خانه مان بود. آن جا را به سلیقه خودم آراسته بودم. چند تا از طراحی هایم، یادگارهایی از پدرم واشیای ظریفی که در سفرها خریده بودم، به در و دیوار آویزان کرده بودم. همان جا می خوابیدم. تختم کنار پنجره بود و شبها به آسمان نگاه می کردم تا به خواب می رفتم. پیش از آن که ریحانه را در مغازه ببینم، احساسی خوشبختی می کردم. خسته از کار روز، در بسترم دراز می کشیدم و راضی از زندگی بی دغدغه ام، خود را به سفرهایی که خواب برایم تدارک میدید، می سپردم. گاهی ساعتی پس از شام، پدربزرگ با دو پیاله جوشانده آرام بخش که ام حباب آماده می کرد به اتاقم می آمد. چند دقیقه ای را به گفت وگو می گذراندیم. میگفتیم و می خندیدیم و برای آینده نقشه می کشیدیم. آن شب هم مثل چند شب قبل، آرام و قرار نداشتم. تا دیروقت خواب به چشمم نیامد. از پنجره به حرکت آرام شاخه های نخل، زیرابرهای تیره، چشم دوختم و تا سحربه آینده بی سرانجامم فکر کردم. هیچ راهی در مقابلم نمی دیدم. هرسو بن بست بود. بین من وریحانه دیواری بود که هیچ دریچه ای در آن باز نمی شد. بارها در دل ساکت و سنگین شب، صحنه آمدن ریحانه و مادرش را به مغازه مرور کردم. میخواستم از معمای عشق سردرآورم. چه اتفاقی می افتاد که یک نگاه یا یک لبخند می توانست قلابی شود و انسانی آزاد را به دام اندازد؟ میان خواب و بیداری سعی میکردم بدانم چه چیزی از وجود ریحانه مرا آن طور به هم ریخته بود، شبحی از چهره اش؟ نگاهش که لحظه ای به نگاهم تلاقی کرده بود؟ سکوت و وقارش؟ آهنگ صدایش؟ همه اینها؟ هیچ کدام شان؟ همه اینها بود و هیچ کدامشان نبود. امیدوار بودم پس از چند روز فراموشش کنم، ولی نتوانستم. مثل صیدی بودم که هر چه بیشتر تلاش میکردم، بیشتر گرفتار حلقه های دام می شدم. گیج و ناامید در بسترم نشستم و چنگ در موهایم زدم. باید در ظلمتی که دوره ام کرده بود، راهی به روشنایی می گشودم. در آن بیچارگی، این تنها چاره بود؛ ولی چگونه؟ تصمیم گرفتم صبح فردا، سراغ ریحانه و مادرش بروم و هر چه را در دل داشتم، به آنها بگویم. ساعتی بعد تصمیم گرفتم سراغ ابوراجح بروم و با فریاد بگویم: «آن مشتری که علاوه برگوشواره، دل مرا هم با خود برد. دخترتو بود.» وقتی فکر و خیالم پس از جست و جوی کوره راهی، باز به بن بستی صخره مانند برمیخوردند. خود را روی بالش می انداختم وبه خواب التماس می کردم بیاید و مرا با خود به سرزمین رویاها ببرد. در آن شب ها،خواب، خرگوشی گریزپا بود که هر چه سر در پی اش می گذاشتم، بیشتر از من می گریخت. دلم می خواست او را در خواب ببینم و بگویم: «تمام خاطره های گذشتۀ ما با یک نگاه تو،در ذهن و دلم به رقصی درآمده اند.» آرزو داشتم در خواب با او، کنار پل فرات قدم بزنم و درد دل کنم. در خواب هم آرامش نداشتم. او را می دیدم، اما همراه با مسرور که از من دور می شدند. شبی خواب دیدم مسرور گوشواره های ریحانه را کند و از بالای پل، میان رود انداخت. من که دزدانه مراقبشان بودم، در آب شیرجه رفتم تا گوشواره ها را پیدا کنم. بر بستر رود، پیداشان کردم، ولی چنان بزرگ شده بودند که با زحمت توانستم آن ها را از جا بکنم و به سطح آب بیاورم. به پل نگاه کردم. هیچ کس آن جا نبود. سنگینی گوشواره ها مرا به زیر اب می کشید. به پشت سر که نگاه کردم، ریحانه و مسرور را در قایق پر از انگور دیدم. هر چه دست و پا می زدم و شنا می کردم، قایق از من دورترودورتر می شد. صبح به کندی از پله ها پایین رفتم. پدربزرگ در حیاط، روی تخت چوبی منتظرم نشسته بود. نزدیک که شدم. ایستاد. شانه هایم را گرفت و خیره نگاهم کرد. -چی شده هاشم؟ چرا رنگ پریده و بی حالی؟ چرا نیامدی صبحانه بخوری؟ گیج و منگ بودم. نمی توانستم روی پا بایستم. روی تخت نشستم. -نمی دانم. دیشب بی خوابی به سرم زده بود. وقتی هم به خواب رفتم، باز خواب های پریشان دیدم. دیگر وقتی شب می شود، وحشت می کنم. -بهتر است امروز در خانه بمانی و استراحت کنی. فردا باید به دارالحکومه بروی. با این حال و قیافه که نمیتوانی بروی. خدمتکارمان را که پیرزن مهربانی بود، صدا زد. -ام حباب! ام حباب از آن طرف حیاط، سرش را از اتاقی بیرون آورد. - بله آقا. - این بچه، مریض احوال است. امروز در خانه میماند. باید حسابی تیمارش کنی، ظهر که آمدم، باید صحیح و سالم تحویلم بدهی . - خیالتان راحت باشد آقا. رو کرد به من و گفت: «این حالتها برایم آشناست. نگران کننده است. به ریحانه علاقه پیدا کرده ای. درست است؟ حدس زده بودم.حالا چه باید کرد؟ هیچ راه حلی برای ازدواج توبا اوبه فکرم نمی رسد. گرفتاریمان که یکی دوتا نیست!از رفتاردیروز قنواء هم برمی آمد که شوهرآینده اش را پیدا کرده.» . . ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابرار
#بخش7 #قسمت_چهاردهم #رویای_نیمه_شب #مظفر_سالاری اتاقم در طبقه دوم خانه مان بود. آن جا را به سلیقه خو
نتوانست جلوی تعجبم را بگیرم. - چه می گوی پدربزرگ؟ کنارم نشست و دست روی شانه ام گذاشت. -تو آنقدر خام و آنقدر ریحانه، ذهن و دلت را پر کرده که متوجه اطرافت نیستی! ایستادم. سرم گیج رفت. -اگر این طور است به دارالحکومه نمی روم. مرا سرجایم نشاند و خودش برخاست. -زود تصمیم نگیر. فکرش را که می کنم می بینم این طوری بد هم نیست. به نفع توست که قنواء را به ریحانه ترجیح دهی. مرجان صغیر ناصبی است. با شیعیان دشمنی میکند. اما وصلت با او افتخار بزرگی است. اگر پایت به دارالحکومه باز شود، خیلی زود ریحانه را فراموش می کنی. یعنی در واقع چارۀ دیگری نداری. سرم را میان دست ها گرفتم. -نه پدربزرگ، نه. -آرام باش پسرم! -شما از ثروتمندان این شهرید. به فکرآینده ام هستید، ولی نمی توانید چیزی را که می خواهم به من بدهید. ضعف و ناامیدی، اشکم را راه انداخت. چند قطره ای روی پیراهنم چکید. کنارم نشست و در آغوشم گرفت. - جوانک دیوانه! نمیدانستم این قدر به آن دخترک فتنه انگیز علاقه پیدا کرده ای. تقصیر من است که از کارگاه بیرونت کشیدم. اگر همان جا مانده بودی، این همه گرفتاری پیشی نمی آمد. ام حباب که چاق و قدبلند بود، سراسیمه ونفسی زنان پیش آمد. -خودم این قصاب از خدا بی خبر را خفه می کنم. گوشت دیشبش فاسد بوده و این طفلک مادرمرده مسموم شده. از غبغب آویزان و لرزانش خنده ام گرفت. لبخندم را که دید، نفس راحتی کشید و گفت: «آه! خدا را شکر! پس حالت خیلی هم بد نیست. مرا بگوکه می خواستم این قصاببیچاره را خفه کنم. خدا از تقصیراتم بگذرد!» پدربزرگ که نمی دانست باید چه کند، به ام حباب گفت: «برو جوشانده ای چیزی برایش بیاور. دیشب هم غذای درستی نخورد.» . رو به من گفت: «باید فکر کنم ببینم چه می شود کرد. تو امروز را فقط استراحت کن.» -من شب و روز دارم فکر می کنم. هیچ راهی نیست. قبل از رفتن گفت: «باید به خدا توکل کنیم. کلید هر قفل بسته ای دست اوست.» روی تخت دراز کشیدم. ام حباب خیلی زود برایم معجونی مقوی آورد. باخوردنش تا حدی حالم جا آمد. همه آنچه را اتفاق افتاده بود، برایش تعریف کردم. خیلی دلش برایم سوخت. از کودکی بزرگم کرده بود. علاقۀ فراوانی به من داشت. اشکش را پاک کرد و آب دماغش را گرفت. گفتم که ریحانه به خانم ها قرآن و احکام یاد می دهد. نشانی خانه اش را دادم. خواهش کردم برود و خبری از او برایم بیاورد. دو دیناری را که در جیم بود بیرون آوردم و به طرفش گرفتم . خیلی بهش برخورد. - من تو را تر و خشک می کردم؛ حالا سکه هایت را به رخم می کشی؟ می دانستم همین را می گوید. سکه ها را توی جیبم گذاشتم. باز دراز کشیدم. سازد. - مرا ببخش ام حباب! تو به اندازۀ خودت گرفتاری داری. گناه تو چیست که من به این روز و حال افتاده ام؟ گوشه تخت نشست و زانویش را مالی لش داد. داشت سبک سنگین می کرد. - باشد. فردا شاید رفتم. البته شاید. امروز که حالم تعریفی ندارد. این درد زانو امانم را بریده. از او رو برگرداندم. -خجالت بکش بچه! حیف از تو نیست که عاشق دختریک حمامی شده ای! -همین امروز باید بروی. تو که او را ندیده ای. وقتی او را ببینی، نظرات عوض می شود. - من فقط این را می دانم که هیچ دختری در حله، حتی لیاقت خدمتکاری تو را ندارد. -نمی توانم صبر کنم باید خبری از او برایم بیاوری، اگر واقعا دوستم داری، همین حالا باید راه بیفتی. -حرفش را هم نزن. نباید به من پیرزن، زور بگویی، نمی دانم این عشق و عاشقی دیگرچه زهرماری است که شما جوانهای ابله را اینطور مریض و بیچاره می کند. خوش به حال خودم که در زندگی ام خبری از این چیزها نبود! شوهر خدابیامرزم را دوست داشتم. او هم مرا دوست داشت، ولی وقتی به سفر میرفت، هیچ کدام دق مرگ نمی شدیم. ایستادم. وانمود کردم چشمهایم سیاهی می رود. - راست می گویی. نباید تو را به زحمت بیندازم. تو که عاشق نشدی، من شدم. چشمم کور خودم می روم. اگر شب شد و نیامدم نگران نشوید. بال بال زنان گفت: «بگیربنشین بچه! من نمیتوانم جواب غرولندهای آن پیرمرد بداخلاق را بدهم. هرچه بادا باد! می روم، اما اگر این دخترک بلا به جان گرفته را همان جا خفه کردم، ناراحت نشو!» از خوشحالی میخواستم پرواز کنم. - درباره اش این طور صحبت نکن. روزی به همین خانه میآید و در کارها به تو کمک می کند. آنوقت آنقدر از او خوشت می آید که دیگریک روز هم نمیتوانی بدون اوسرکنی. - به همین خیال باش! چطور ممکن است یکی مثل ابوراجح دخترش را به یکی مثل تو که شیعه نیستی بدهد؟ این را گفت و رفت تا آماده شود. وقتی با زنبیل خرید بیرون میرفت. گفت: «از جایت تکان نخور صبحانه ات را تا ته بخور بعد خوب استراحت کن تا هوایی به مخ معیوبت بخورد و خون به مغزت برسد.»