🌹نگرانِ لیل و نهارِ من
نگرانِ لیل و نهارِ من، گلِ بی خزان و بهارِ من
بپر از دو دستِ نزارِ من، منشین خمیده کنارِ من
به خدا که زندگیام شدی، بتِ مهرِ بندگیام شدی
همهجا و دم همهام شدی، بِنِگر به گریۀ زارِ من
چه فقیروخالیام از سخن،تو بگو و خواه و بجو ز من
تو سحر، تو روحِ سپیدهدم،پس از آهِ هر شبِ تارِ من
نفسم قفس شده پر بزن، قفسم عبث شده در بزن
که درونِ خانه تویی فقط، همه رفته از دلِ نارِ من
به وقارِ تو، به متانتت، به نجابتت به کرامتت
به حیای دیده و قامتت، که نمانده صبر و قرارِ من
چه زیان که بی تو خزان شوم، پرِ مهرِ آذریان شوم
چو تو باغ و شاد و طراوتی، چه غمی ز مرگِ بهارِ من
که سهشنبهها و خاطرهها نرود دگر ز خاطرِ ما
مگر آنکه هرچه سفر کند، ز خطورِ خاطرهدارِ من
#غزل
✍️
http://abrmim.ir/post/4
🌹در جوانی فراق جایز نیست
در جوانی فراق جایز نیست / داغ بر روی داغ جایز نیست
حضرتِ آفتاب اینجا نیست / به خدا صد چراغ جایز نیست
قو کنارت، قناریان یارت / با تو بانگِ کلاغ جایز نیست
از چه من را گرفتهای به گلو؟ / در گلو اختناق جایز نیست
شوق در دل که دیده میگوید: / با من این اشتیاق جایز نیست
در خیالم، خیالِ خالِ خیال / در خیالم، خیالِ خیلِ مُحال
حالِ نالی که بال در بالش / پرزنان در پرانِ بالشِ بال
تا ننالم نگیرمت در بر / تا نجوشم نیفتمت دنبال
راه بگشا که بستهام از نو / حملهای کن بر این خیالِ خیال
#غزل
پینوشت: غزل آشفتهای است، میدانم. نه حرف رَوی در او رعایت شده، نه مطلعگردانی بهجاست.
✍️
http://abrmim.ir/post/8
🌹 قطرههای سربی اندوه من
قطرههای سربی اندوه من
سر برید از خواستن در پای تن
شعر گفت و شعر گفت و وهم شد
ریخت در جان جهان درد و محن
من که میخواهم ولی از خواستن
سینهام سوزد از این درخواستن
خانهام گم شد اگرچه خانهام
بیوطن ماندم میان این وطن
تاب یک تصویر دلخواهم نماند
شور افتاد آخرش در این بدن
در ازل با آب و خاکم گفته بود
حیف روح من در این شخص لجن
خاک بوییدم دلم پوسیده شد
آب نوشیدم لبانم شد عَفَن
بودن ما درد و نابودن محال
زین محالیتر همین لفظ شدن
گیرِ گوری، فوقِ فوقش یک نفس
زنده ماندی بیخودی در این کفن
#غزل
✍
http://abrmim.ir/post/10
🌹هیچکس از سحرِ جمعه عزادار نبود
هیچکس از سحرِ جمعه عزادار نبود
هیچکس یارِ تو ای یارِ وفادار نبود
هیچکس وقتِ پریشانیِ بیسابقهام
شانهٔ خستگیِ این دلِ بیمار نبود
گریهام بیشتر از بابتِ آشوبِ خود است
چشمِ من لایقِ طوفانِ تو ای یار نبود
منتظر نیستم این حوصلهها سر برود
هیچ اندوهتر از جمعهٔ تکرار نبود
هیچ اندوهتر از هفتهٔ بیحوصلگی
در دلِ تنگِ من اینگونه گرفتار نبود
در دلِ تنگِ من آن وسعتِ لبهای سکوت
سخنِ تلخِ صحابیّ سرِ دار نبود
هیچکس سینهاش از آه شرربار نشد
هیچکس خاطرش از خاطره سرشار نبود
گلِ افسوس چرا نشکفد از غیبتِ تو؟
گرچه در باغِ جهان جز خس و جز خار نبود
هیچکس مستِ تو ای بادهٔ هشیار نبود
هیچکس خوابِ تو ای خفتهٔ بیدار نبود
تا به هم ریختیام ریختهام در تنِ شعر
شاعری گنگتر از واژهٔ تبدار نبود
نامِ زیبای تو در کامِ منِ سوخته زشت
به جهنم بروم در طلبِ بوی بهشت
پینوشت: آخرش از غزلیت خارج شد. توجیهی برایش ندارم.
#غزل
✍
http://abrmim.ir/post/12
🌹 به ستم گر نستاندند، به دادت گیرند
به ستم گر نستاندند، به دادت گیرند
زور رستم نکشد، باز شغادت گیرند
آفرین بر کلهِ شرع که بر کله ماست
مرحبا گر شبی از روی سیادت گیرند
خنجر از پشت نخوردیم، چرا میترسیم
از دودستی که به صدرای ارادت گیرند؟
سر گلگونه اشک سیه عاشق سبز
برو آن سو، نکند از سر بادت گیرند
غار مردان خداوند طلب در این دور
جان اصحاب مبادا همه یادت گیرند
روزی از هلهله مرغ اجل میپرسم
تا کجا میشود از نان معادت گیرند
نکند غر بزنی بر سر این خفتهسران
سر خود گیر که سرمایه شادت گیرند
پینوشت: روشن است بیت دوم و سوم قافیه را معیوب کرده.
#غزل
✍
http://abrmim.ir/post/15
🌹 آنقدر هست که یک شهر غزلخوان دارید
آنقدر هست که یک شهر غزلخوان دارید
نه غزالی، نه غزلدانِ بیابان دارید
شکرستانِ منِ زهرزبان شعرِ هواست
چه هوسها که به دل از عدمستان دارید
سخت بیگانهام ای قوم، خدا میداند
با شِمایی که شما از شب و روزان دارید
تیر باید بزنم بر سگِ پتیارهٔ خود
تا کمانها به کمینگیریِ شیران دارید
کارد، آری، چه کنم چون که گذشت از پی و رگ
نفسم تنگ شد از هرچه به مهمان دارید
من که در هر سحری در دلِ کفری دگرم
جسمم آن قصه که از دولتِ شیطان دارید
به لبم گفتم از این گفتن اگر لب نگزیم
لبگزان بر لبِ حیرانیِ ما جان دارید
سخنم تب شده، یکچند شدم هذیانی
بعدِ من دردی و هذیانه فراوان دارید
#غزل
✍
http://abrmim.ir/post/20
ابرمیم
📚 عمریدن طرزی افشار شاعر صاحب سبکی است. سبکش هم در کل دستبرد در نحو و ساخت مصدر جعلی است. مثلاً از
🌹 سلامیدن و والسلامیدنت
این غزل را پیش از آشنایی با طرزی افشار مرتکب شدم. ولی همان موقعها هم میدانستم این طرز در فارسی نامی جز مصدر جعلی ندارد. وقتی مطلب پیشین را نهادم، دیدم خودم هم چنین بلایی بر سر زبان فارسی آوردهام.
سلامیدن و والسلامیدنت / چه داده مرا دید و نادیدنت؟
رهانیدن و وارهانیدنت / نگاهیدن و اشتباهیدنت
دمیدن به باغ دماوند چیست؟ / از آن قله باز آ ببین چیدنت
به تابیدنت هر چه خورشیدنت / به سوزیدنت هر چه جوشیدنت
که نالیدنت را دوام آورد؟ / نماند دلی وقت خندیدنت
رسانیدنت گوش ما را سرود / و سوتی چنان بهر باریدنت
نه باریدنت لحظه دیدنت / نه نادیدنت گاه خوابیدنت
شکانیدنت پای لبهای من / شکستم قدم را به پاییدنت
غمین دیدنت نازنین دیدنت / تو دلخواهی و دل به خواهیدنت
وبال تواَم بال من را مچین / چرا چیدن نقض بالیدنت؟
شعاریدن شاعری بیزبان / بسی بید مجنون به لرزیدنت
شوم محو بوسیدنت گرچه درد / دَرَد پیرهنهای موییدنت
#غزل
✍️
http://abrmim.ir/post/39
🌹 در چشم تو رازی است که
در چشمِ تو رازی ست که آگاه ندارد
آنسوی نگاهِ تو کسی راه ندارد
آنگونه که غم مینگرد سوی نگاهت
چشمم سخنی جز غم و جز آه ندارد
یا اینکه تو مخلوقی و مخلوقهٔ شعری
یا خالقی و شعر سویت راه ندارد
گاهی غزلی گفته به من شرمِ جمالت
گاهی غزلم جلوهٔ اللّه ندارد
لب بستهای و مینگری چشمِ سکوتم
چون غرقِ تواَم غرقهٔ تو چاه ندارد
چندیست گدای نظرِ ماهِ نهانم
پیداست نظر رو به من آن ماه ندارد
امشب که سخن گفتهام از چشمِ خموشت
هر شب سخنی با نگهم شاه ندارد
#غزل
✍️
abrmim.ir/post/47