eitaa logo
ابرمیم
94 دنبال‌کننده
81 عکس
26 ویدیو
0 فایل
سیاهه‌های مجید ابراهیمیان
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 اما زمانی که جنگ است وقتی که دل تنگِ تنگ است آشفتگی‌ها قشنگ است اما زمانی که جنگ است مزد دل و غم تفنگ است جالب‌ترش داغ امروز دعوای تانک است و سنگ است دستم ز هر دسته کوتاه شاید که واژه جفنگ است هرکس که زورش زیاد است قانون جنگل قشنگ است گور زمان و زمانه این هم نمایی ز جنگ است کر شو، وگرنه شنیدم هستی و ذلت که ننگ است خر می‌شوم تا نفهمم دعوای موش و پلنگ است فردا که هیچ، آخر امروز چون کاروان است و زنگ است من مطمئنم خدا هست باقی این قصه رنگ است https://www.instagram.com/p/BhUqCncDSYd/
🌹 آخرین معجزه عشق است که آخرین معجزه عشق است که عاشق نشوی این طبیعی است که در خاک به قایق نشوی سنگ زیباتر از آیینه مرا می‌شکند شیشه عمر مرا آینه دق نشوی عاشقم، گرچه دل از عشق به خون آمده است هرگز از مهر و وفا رنگ شقایق نشوی به دروغی خوشم و راست مپندار مرا حرفی از دوست بزن، اینکه تو صادق نشوی من همین کژدل و کژکار و کژاندیش کسم یا پذیرا کژی‌ام یا که تو خالق نشوی هی به تربیت دستان تو دل خوش کردم کاش می‌گفتی از آغاز که باسق نشوی پرِ تردیدم و از دیده تر پر زده‌ای منِ بشکسته! محال است، تو لایق نشوی ای خموشانه! سر از شانه خُم لختی گیر ترسم از خمر سخن یکسره ناطق نشوی به طبیبم تو بده علت تب‌های شبم داغی و بر عطشم دکتر حاذق نشوی از دلت بی‌خبرم، از دل من بی‌خبری این چه بهتر که خبر از غم و هق‌هق نشوی گذرندست غم و شادی و ایام رفیق حق نگه‌دار که چون باطله زاهق نشوی abrmim.ir/post/52 https://www.instagram.com/p/BhXUH1kDaWq/
🌹 چقدر این شب تاریک سایه کم دارد چقدر این شب تاریک سایه کم دارد به قد عرش خدا این سیاهه غم دارد نه هست دلبری امشب که نور خانه شود نه هست خانه‌ای امشب که دلبرم دارد چو موج وحشی دریای حضرت نوح است و تا ابد سر دیوانگی یم دارد بجوش ای همه غوغا که در نهان منی وجود ما هوس صد تکان بم دارد اگر به جام من و جان جام می ریزند صدای ناله تاریخ جام جم دارد تو بوده‌ای که پس از تو صفی پر از صفر است سیاهه‌لشکرکی کز محیط نم دارد کدام راه بپویم خدای راننده؟ نبینم آخر این جاده‌ها که خم دارد مرا به سجده فروکن که سر نیارم زیر برای هر عدمی، تا تویی چه کم دارد؟ abrmim.ir/post/53 https://www.instagram.com/p/BhcaCcDjvg3/
دست بر دیوارهای گریه می‌گیرم چرا؟ زندگیِ من تویی، بی‌تو نمی‌میرم چرا؟   بستهٔ گرگِ بیابانم که بازی می‌کند یوسفم را می‌درم، با چاه درگیرم چرا؟   در جوانی خم شدم بر قامتِ زیبای تو سجده آرامم نداده، غرقِ تکبیرم چرا؟   مقصد و مقصودِ من بی هیچ ایهامی تویی شعرِ پرتکرارم و خالی ز تصویرم چرا؟   بندهٔ محضِ تواَم اربابِ خوبی‌ها هنوز می‌زنی از دیگران بر جان و دل تیرم چرا؟   تا خوشم می‌آید از خویشم تو نیشم می‌زنی زود می‌گیری مرا از خود ولی دیرم چرا؟   هر سلامی لاجرم آرد خداحافظ رفیق کی سلامت کرده‌ام، لفظش کند پیرم چرا؟
غم نهان است و دو لب خندان است بال آزادی ما زندان است هیچ‌کس نیست چنین، می‌دانم سازه‌ای راست که بد ویران است حلقه شوق مبین در این چشم مطمئن باش و بدان گریان است سخت می‌خوابد و هر شب گوید آخرین خواب چه سخت آسان است روحِ ولگردِ شررآسایی در شبِ گنگِ دژم ویلان است پرسد از صبح و شبح می‌چرخد رقصِ خورشیدِ قمر آن‌سان است نه در و پنجره‌ای، نه نوری این‌همه نور و در آیا آن است؟ نه سرودی نه نوایی وایی مرغِ سبّوح چرا نالان است؟ چه نیازی به تو دارد ای شمع؟ شبِ خفاش شبی تابان است پیِ گمگشتهٔ خود نعره‌زنان کوچ فرهنگِ همه مردان است شعرِ یعقوب شکیبایی بود یوسفی نیست که با گرگان است گرچه آغاز شدیم، آری باز عاقبت نیست، چه در پایان است؟ مستی از عادتِ یاران دور است بی‌دلی یاورِ نامردان است خانه خوب است، ولی خوب‌ترین رودخانه است که در جریان است یاد داری که نمی‌آید یاد؟ یاد در یادِ زمان نسیان است تا خدا گفت به انسان انسان بنده پیوندِ فراموشان است شبِ آسایشِ خاموشان است شبِ بیماریِ درویشان است
گرفته بوی خزان نوبهارِ عاشق‌ها اسیرِ سایۀ بی‌انتظارِ عاشق‌ها برای لیلیِ لیل و النهار می‌گریم به یادِ گریۀ لیل و النهارِ عاشق‌ها تبر به دوشِ من افتاد و رفت بت‌شکنم دوباره می‌شکنم در تبارِ عاشق‌ها غبارِ آهِ مرا ذوالجناح می‌داند که رانده سوی ابد تک‌سوارِ عاشق‌ها سکوت‌کرده به آفاق خیره می‌ماند مگر ببیندَش آوای یارِ عاشق‌ها طلوع می‌کند از شهرها بیابانی نگر که نور بگیرد نگارِ عاشق‌ها به ایستگاهِ کجا می‌رود هیاهوها؟ درونِ خالیِ ریلِ قطارِ عاشق‌ها
بسم الله الرحمن الرحیم مرا خود حاصلی ای هیچ از این معشوق باطل‌‌ها که عشق آسان نبود اول، ولی برخاست مشکل‌ها بر آذرهای بی‌مهری نریزم لطمه آبان من آن خالی‌ترین پاییز به فصل مرگ واصل‌ها گناه کشتن موری که غم داده سلیمان را جسد بر تخت می‌بیند بدون رد قاتل‌ها تو از بیم امید من به تنهایی سخن کردی اگرچه سخت ترسیدی ز خاموشی هائل‌ها بیا ای باغبان آنان که دست از ابر می‌شویند چه می‌جویند آب از چاه خشک این خل و چل‌ها فدای تندی قندت که زهرم داد و دلشادم هزاران شکر بر کامی که دارد طعم فلفل‌ها رحیل ماه داود است و آواز قمر ناساز تو گوش از نوش می‌گیری و می‌رنجی چو غافل‌ها گزارش می‌دهم آثار قرن چند هجرت را مغول هر سو، مغان پنهان، زمین زم، آسمان ول‌ها گلاب از خار می‌گیرند و مار از عمر می‌جویند ملائک با خدا نالند این بود آن‌همه گل‌ها 29 خرداد نودوچهار
    محمود، برادر مرحومم، بیشتر از من اهل بداهه‌گویی و شوخی بود، اگر دل و دماغش به‌جا بود. عروض و قافیه را هم فطرتاً خوب می‌شناخت، علاوه بر اینکه درسش را هم خوانده بود. این بیت حافظ رفته بود روی مخم: در مِصطبهٔ عشق تنعم نتوان کرد چون بالش زر نیست، بسازیم به خشتی جلوی جاکفشی، حین خروج از خانه، همین را با طمطراق زمزمه کردم. وسط مصرع دوم بود و داشتم می‌گفتم: چون بالش زر نیست، که بی‌هوا محمود زل زد به چشمانم و بی‌خنده‌ای کاملش کرد: توهم که توان کرد! الآن می‌بینم درست می‌گفت خدابیامرز. با ساختن چیزی درست نمی‌شود. تنها توهم است که می‌تواند ما را از این کثافت‌خانه رها کند.
آن‌چه اغلب بوده‌ام به جای لیلیان مشتاق مجنون بوده‌ام اغلب مبین اشکم، که غرقی در دل خون بوده‌ام اغلب جنین می‌خواست تا اولاد آدم باشد اما گفت مدائن آنِ مدیونان، که بیرون بوده‌ام اغلب ز دستم رفت رقصِ ماهیِ مشتاقِ خورشیدی سماوات است رسوا بس که گردون بوده‌ام اغلب من از این قوم گریان غالباً چیزی نمی‌خواهم که از آن شاهِ خندان شاد و ممنون بوده‌ام اغلب بنی‌رنجند و بی‌گنجند، دیواری خراب‌اندود تو را شیرین پسندیدند و زیتون بوده‌ام اغلب نه آغوشی طلب‌کارم، نه گوشی، زهر مارم من شفا می‌گیرم احیاناً چو قانون بوده‌ام اغلب در این بالانشینی‌های کوه و ابر و باد انگار به رغم برج‌ها صحرا و هامون بوده‌ام اغلب چگونه باشم آنجایی که جای غیر هم شرم است؟ بزن بر گردنم تیغی که مفتون بوده‌ام اغلب اگر مانندِ هیچم اعتبار نیستی باشد به این بی‌اعتباری باز مدیون بوده‌ام اغلب حدیث هیچ گویا از همه رایج‌تر است آنجا که اینجا هر نَمی گوید که جیحون بوده‌ام اغلب . . . نهم فروردینِ دو https://eitaa.com/abrmim
محتاج برج عاج در حال از کف دادن دریا دلم مواج شد دستِ درازم سکه‌ها از هیچ زد، محتاج شد گر این کمان بهرِ من است، این سینه و این دیده‌ام دل رفته از دستم که چشمانم تو را آماج شد ای پادشاه کهکشان! گیتی دگر بزمِ تو شد در سر خیالاتِ قمر بر برج نسیان تاج شد بر هر گذرگاهی مرا خالی ز هستی می‌کند باز این زمینِ مرده غارت‌گاهِ صد تاراج شد من نیستم، من نیستم، با من دگر چیزی مگو بس فیل‌ها و قوچ‌ها کشته ز شاخ و عاج شد این خارِ در صحرا که بی آب و امید و بودن است از چه دوباره در سرش سودای باغ و کاج شد؟ اکنون که شوقِ مردنم مشتاقِ هستی می‌کند دارم یقین کز دیو و دلبر نطفه‌ام امشاج شد با مبتلایان جهان از جان و از جانان مگو جان سپیدم سنگِ اسود از کفِ حجاج شد بی‌گاه شد، بی‌گاه شد، قلبم لبالب زآه شد زد پنبه‌ام را شعرها، بیزار از حلاج شد محتاج برج عاج شد طوطیِ روحِ هندی‌ام زین کن جیادِ شام چون خون در دل سَرّاج شد چهارشنبه پنجم مهرِ دو https://eitaa.com/abrmim
چگونه آتش دلْ دوزَخانه سرد شود؟ چگونه آن‌همه درمان دوباره درد شود؟ مقیم خانهٔ دلدار، گو چگونه حبیب غریب‌گونه به صحرای گریه طرد شود؟ اگر تو آدمِ گندم‌پرستِ این باغی عجیب نیست که ری باز دردِ مرد شود چگونه برق طلا دیده را نسازد کور که سرخیِ غزلت روی سکه زرد شود ز قلعه‌ای که هزار اسب بی سوار آید شوند مات چو آن شاه گرم نرد شود زمین نه، اهل زمان و نبودگان هم نیز زمانِ هروله‌اش مردگانِ گرد شود تمام بیم من از روزگار فردایی‌ست که روسیاه وجودم دمِ نبرد شود https://eitaa.com/abrmim
نیازمندِ تواَم، باورت شود یا نه؟ که مهر و آذرِ من در سرت شود یا نه؟ کدام واژه و صوت و نگاه و نقش تو را ز یادِ من ببرد گر شوم برت یا نه؟ اجازه می‌دهی ای گل که بلبلت باشم دقیقه‌ای بوزم در برابرت یا نه؟ دو دیده دارم و دانی مدام بارانی‌ست کفایت است به یک لحظۀ ترت یا نه؟ شکستگیِ جهانم فدای نازکی‌ات بگو که بال زند نازنین‌پرت یا نه؟ قیامتی‌ست درونم به ذکرِ قامتِ تو امیدِ وصل بُوَد وقتِ محشرت یا نه؟ نه درس مانده برایم، نه شعر و خاطره‌ای دوباره عمر بیاید به خاطرت یا نه؟ ملامتم نکند کس اگر تو را بیند رها کنم همه را جمله بر درت یا نه؟ ببخش، همچو من این شعر بی‌نفس مانده‌ست شود نفس نزنم در سراسرت یا نه؟ خرداد نودوپنج https://eitaa.com/abrmim