در کافی، از حضرت ابیعبدالله صلواتاللهعلیه روایت کرده که جبرئیل امین بر حضرت خاتمالنبیین صلیاللهعلیهوآله نازل شده، گفت: «از خداوندت سلام و بشارت باد که صدیقه طاهره پسری بیاورد و امت تو او را به ظلم و ستم بکشند.»
رسول مختار گفت: «خداوند سلام است، و بازگشت سلامها به حضرت باشد. مرا بدان مولود که امت منش بکشند نیاز نباشد.»
جبرئیل عروج کرده به آسمان رفت. دیگر بار هبوط فرموده، گفت: «خداوندت درود رسانیده، بشارت همیدهد که به پاداش این بیداد که بدین مولود همیرود، وصایت ولایت و امامت در ذریهٔ طاهره و اولاد امجادش بخواهم گذاشت.»
رسول فرمود: «بدانچه خدای خواسته خشنودم.» و نزد دختر پاکسیر مژده فرستاده آنچه از جبرئیل شنیده بود بازراند.
بتول عذرا گفت: «مرا بدین فرزند که چنین مظلوم و مقتول شود، احتیاج نباشد.» بشیر نذیر صلیاللهعلیهوآله دیگر باره پیام جبرئیل در امامت و وصایت اولاد او، به سیدهٔ نساء پیام کرد. فاطمه زهرا رضای خویش بازنمود.
حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي، فلولا انه قال اصلح لی فی ذریتی لکانت ذریته کلهم ائمة الی آخر الحدیث
📚 قمقام زخّار و صمصام بتّار، فرهاد میرزا، ص ۴۵_۴۶
به نظر حکیم شاهآبادی، روح میتواند در عالم برزخ، بدن خود را چنان متراکم کند که حتی در عالم ملک با حواس ظاهری دیده شود.
📚 رشحات البحار، آیتاللهالعظمی شاهآبادی، ص 123
در عالم برزخ کافر در خواب است و ظهور قیامت برای او سنگین است (البته جلوههای خفیفی در برزخ میبینند). اما خداوند در عالم برزخ به مؤمن عنایت میکند و مؤمن مورد لطفِ ائمه قرار میگیرد.
فرد در ابتدا متوجه اقوام است، اما در گذشت زمان در برزخ متوجه امام حسین میشود، متوجه امیرالمؤمنین میشود و در برزخ تربیت میشود و با شئون جدید آشنا میشود تا وقتی وارد قیامت میشود بر این شأن آماده باشد و این برای مؤمن خیلی سنگین نمیآید ( کُلُّ حَسَب وَ نَسَب مُنْقَطِعٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ).
👤 آیتالله اخوان
ابرمیم
📚 سیر تطور زبان کردی و مجموعه زبانهای ایرانی 👤 نویسنده: دکتر کوردستان مکریان 👤 مترجم: مصطفی ایلخانی
برای کسانی که دوست دارند از بیخ و ریشه زبان فارسی و تاریخ و گویشهای مختلفش سر در بیاورند، کتاب بدی نیست. دغدغه نویسنده اثبات همریشه بودن زبان کردی کنونی با فارسی بوده و اثبات هم کرده. در هر قومیتی کسانی هستند که دنبال استقلال افراطی هستند و نویسنده این کتاب از دست آن جمعیت اندک افراطی زخم هم خورده!
در خلال این کتاب صد صفحهای اطلاعات فراوانی راجع به سیر زبان فارسی و بقایایش در شرق و غرب عالم به دست میآید. متنهای کهنی که برای نمونه هر لهجه آمده، از شیرینیها و شاید دشواریهای کتاب باشد. ناگهان واژهای را میبینی که از صدها سال پیش به ما رسیده و این دیدار گاهی شگفتآور است. زبانهای ایرانی فقط فارسی نیست! حواسمان باشد.
#کتاب
✍
دست بر دیوارهای گریه میگیرم چرا؟
زندگیِ من تویی، بیتو نمیمیرم چرا؟
بستهٔ گرگِ بیابانم که بازی میکند
یوسفم را میدرم، با چاه درگیرم چرا؟
در جوانی خم شدم بر قامتِ زیبای تو
سجده آرامم نداده، غرقِ تکبیرم چرا؟
مقصد و مقصودِ من بی هیچ ایهامی تویی
شعرِ پرتکرارم و خالی ز تصویرم چرا؟
بندهٔ محضِ تواَم اربابِ خوبیها هنوز
میزنی از دیگران بر جان و دل تیرم چرا؟
تا خوشم میآید از خویشم تو نیشم میزنی
زود میگیری مرا از خود ولی دیرم چرا؟
هر سلامی لاجرم آرد خداحافظ رفیق
کی سلامت کردهام، لفظش کند پیرم چرا؟
#غزل
یک فیل در فضای سرپوشیده تاریک است. چند نفر به قصد شناسایی این حیوان ناشناس وارد این فضا میشوند. یکی به خرطومش دست میزند و میگوید: «فیل یک ناودان است!» دیگری دست به گوشش میکشد: «فیل بادبزن است!» آنیکی کمر حضرت فیل را لمس کرد: «فیل تخت است!» بعدی هم با برخورد دستش به پای این حیوان کشف فرمود: «فیل ستون است!»
این چه وضعی است؟ نه حس راهنمای کاملی است، نه با اولین ارتباط و درک میشود نظر داد و نه در فضای تاریک میتوان چیزی را شناسایی کرد. وگرنه، اینهمه اختلاف میان آدمها در بیان و درک «واقعیت» از کجا درآمده؟
از نظرگه گفتشان شد مختلف
آن یکی دالش لقب داد این الف
در کف هر کس اگر شمعی بدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی
قصهای از مثنوی؛ با تشکر از آقای جلالالدین مولوی که مثنوی را برای ما باقی گذاشتند🌷
🔺 ضرورت آموزش نگارش خلاق در دانشگاههای ادبیات فارسی
فراوانند دانشجویانی که در آرزوی آموختن فنون شاعری و نویسندگی پای به کلاسهای رشته ادبیات فارسی میگذارند، به گمان اینکه در این کلاسها به شاعران و نویسندگان فنون آفرینش شعر و داستان میآموزند.
این هنرجویان وقتی وارد دانشکده ادبیات میشوند و نیمسالی در کلاسهای درس ادبیات مینشینند، بهزودی از آنچه میجستهاند نومید میشوند، یا از تحصیل انصراف میدهند یا مشمول این شعر زندهیاد سید حسن حسینی میشوند:
شاعری وارد دانشکده شد
دم در ذوقش را
به نگهبانی داد
📚 درآمدی بر ادبیاتشناسی، محمود فتوحی رودمعجنی، ص ۱۰۱
غم نهان است و دو لب خندان است
بال آزادی ما زندان است
هیچکس نیست چنین، میدانم
سازهای راست که بد ویران است
حلقه شوق مبین در این چشم
مطمئن باش و بدان گریان است
سخت میخوابد و هر شب گوید
آخرین خواب چه سخت آسان است
روحِ ولگردِ شررآسایی
در شبِ گنگِ دژم ویلان است
پرسد از صبح و شبح میچرخد
رقصِ خورشیدِ قمر آنسان است
نه در و پنجرهای، نه نوری
اینهمه نور و در آیا آن است؟
نه سرودی نه نوایی وایی
مرغِ سبّوح چرا نالان است؟
چه نیازی به تو دارد ای شمع؟
شبِ خفاش شبی تابان است
پیِ گمگشتهٔ خود نعرهزنان
کوچ فرهنگِ همه مردان است
شعرِ یعقوب شکیبایی بود
یوسفی نیست که با گرگان است
گرچه آغاز شدیم، آری باز
عاقبت نیست، چه در پایان است؟
مستی از عادتِ یاران دور است
بیدلی یاورِ نامردان است
خانه خوب است، ولی خوبترین
رودخانه است که در جریان است
یاد داری که نمیآید یاد؟
یاد در یادِ زمان نسیان است
تا خدا گفت به انسان انسان
بنده پیوندِ فراموشان است
شبِ آسایشِ خاموشان است
شبِ بیماریِ درویشان است
#غزل
گرفته بوی خزان نوبهارِ عاشقها
اسیرِ سایۀ بیانتظارِ عاشقها
برای لیلیِ لیل و النهار میگریم
به یادِ گریۀ لیل و النهارِ عاشقها
تبر به دوشِ من افتاد و رفت بتشکنم
دوباره میشکنم در تبارِ عاشقها
غبارِ آهِ مرا ذوالجناح میداند
که رانده سوی ابد تکسوارِ عاشقها
سکوتکرده به آفاق خیره میماند
مگر ببیندَش آوای یارِ عاشقها
طلوع میکند از شهرها بیابانی
نگر که نور بگیرد نگارِ عاشقها
به ایستگاهِ کجا میرود هیاهوها؟
درونِ خالیِ ریلِ قطارِ عاشقها
#غزل