دلم یه جای خلوت میخواد
یه جای تاریک
یه جای ترسناک
سرد
بی روح
یه جا که به حالِ بیچاره ی خودم فکر کنم و به اشکام اجازه ی سرازیر شدن بدم
میدونی چیه؟
دلم میخواد زار زار گریه کنم...
دلم میخواد شروع کنم باهات حرف بزنم
بهت بگم که من دیگه تحمل دوریتو ندارم
من نمیخوام ازت دور بشم
#آبـےِ_روشـن
خیلی بی عار و بی دردیم بچه ها!!
راست میریم راست میایم
انگار نه انگار یکی نیست....
#آبـےِ_روشـن
خیلی درماندهام از اکنونم،
از این موجودی که حالا هستم،
از این نفسهایی که هوا را بیخود و بیجهت مصرف میکند.
خیلی درماندهام و دارم فکر میکنم اگر اکنون قلبم بایستد و روحم برود، چهقدر بد میشود.
دارم فکر میکنم چه جوابی باید داشته باشم برای تبدیل یک فرشته به یک آدم ِ سیاه...؟
کلمهها جان ندارند که بیایند...
#آبـےِ_روشـن
@abi_roshan
هدایت شده از آبـــےِروشــن
«یه شبم بچههامو جمع میکنم دورم، بهشون میگم الهی که خدا گرفتارتون نکنه. ولی اگه کرد، الهی که بیحسینتون نکنه. بیکسی وحشتناکه بچهها...»
#آبـےِ_روشـن
@abi_roshan
#سوال
سه تا از مهمترین ارزش هایی که میخواید به بچه هاتون انتقال بدید چیه؟
برام بنویسید:
۱.
۲.
۳.
https://abzarek.ir/service-p/msg/1373217
#آبـےِ_روشـن
تو منو رها نمیکنی من مطمئنم
تو سرپرست منی
تو همون کسی هستی که بارها و بارها خوندم:
امام همدم و رفیق،
پدر مهربان،
برادر برابر،
مادر دلسوز به کودک،
و پناه بندگان خدا در گرفتارى سخت است؛
#آبـےِ_روشـن
من ناراحت نیستم اما خوشحالم نیستم نمیدونم چه حسی دارم میتونم کل روز لبخند بزنم و شبها توی تاریکی گریه کنم من نمیدونم چی هستم اما دلم برای چیزی که بودم تنگ شده.
#آبـےِ_روشـن
از عشق بود یا از ترس
نمیدونم ولی گریه کردم وقتی حس کردم شاید روتو از من برگردونده باشی
یا منو از خودت رونده باشی...
#آبـےِ_روشـن
خرداد بود و خوابگاه دانشگاه ...
شب اول وقتی حین وضو گرفتن برای نماز صبح صدای مبهم رعد و برق مانندی احساس کردم، تصورش رو هم نمیکردم که این صدا، صدای آغاز جنگ باشه
فکر نمیکردم برگردم به اتاق و از هماتاقی ها خبر آغاز جنگ توسط اسرائیل رو بشنوم
فکر نمیکردم روز بعد دونه دونه خبر ترور سردارهای سپاه توی سایتهای خبری پخش بشه
فکر نمیکردم فردا شب هیچ جای پایتخت برام امن نباشه
فکر نمیکردم با صدای بلند انفجار دست دوستمو بکشم که بدویم بیرون از ساختمون و زیر آوار نمونیم
فکر نمیکردم با رسیدن به چارچوب در حیاط و دیدن موشکها توی آسمون سر جامون خشکمون بزنه
نه تنها اون شب، بلکه هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی همین نزدیکیهام موشک بخوره زمین و زیر لب بگم «انا لله و انا الیه راجعون»...
وقتی این آیه رو زیر لبم گفتم انقدر برام لحظه غریبی بود که ناخودآگاه اشک تو چشمام حلقه زد... من شهادتو یک قدمیام لمس کردم.. نمیدونم پایان جنگ چی میشه اما امیدوارم روزی شهادت روح منو هم به پرواز در بیاره ...
مردن خیلی ترسناکه.... کاش شهید بشیم
اللهم الرزقنا قتلا فی سبیلک تحت رایت ولیک مع اولیائک...#جنگ #آبـےِ_روشـن
مدتی بود زیاد فکر میکردم که از کجا باید شروع کرد
وقتی احساس میکنی روحت کدر و تیره شده، چه چیزی میتونه نورِ دوباره به وجودت بده
خیلی اوقات احساس میکردم راه تاریکه، مسیر روشن نیست... اما اونچه که الان میدونم اینه که باید در حد فهم خودت شروع کنی
از هر جایی که میتونی
با تمام توانت
و یادت نره که در این مسیر بدون توسل و توکل به جایی نخواهی رسید
هر وقت تو بودی و تو رفتی شکست میخوری
اما هرزمان که او در تو به حرکت در آمد و نور لایه های وجودت شد
آن چنان پر میکشی که حیرت عالم را برمیانگیزی
#آبـےِ_روشـن