📸 پویش عکس هفته #دفاع_مقدس توسط سازمان فضای مجازی سراج در تلگرام و اینستاگرام!!!
🛑 جوانان و نوجوانان ما، در دوره هشت ساله دفاع مقدس، با تمام توان از خاک و نام وطن حفاظت کردند؛ اما امروز، عده ای برای بزرگداشت آن حماسه ها، به دامان دشمن پناهنده شده اند!
❗️مگر پیام رسان های ایرانی چه مشکلی دارند که ترجیح داده شده با خفت در اینستاگرام و تلگرام، صفحه بزنند؟!
کاش لااقل به حرمت خون #شهدا در این هفته دفاع مقدس، از خواب بیدار میشدند...
#وقت_آن_نیست_که_بیدار_شوند
✍ زهراسادات امیری
••••✾•🌿🌺🌿•✾••
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی 💌 #تمام_زندگی_من 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅قسمت #چهل_و_پن
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #تمام_زندگی_من
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅قسمت #چهل_و_ششم: خواستگاری
پدرم هر چند از مسلمان بودن لروی اصلا راضی نبود ... اما ازش خوشش می اومد ... و این رو با همون سبک همیشگی و به جالب ترین شیوه ممکن گفت ...
به اسم دیدن آرتا، ما رو برای شام دعوت کرد ... هنوز اولین لقمه از گلوم پایین نرفته بود که یهو گفت ...
- تو بالاخره کی می خوای ازدواج کنی؟ ...
چنان لقمه توی گلوم پرید که نزدیک بود خفه بشم ... پشت سر هم سرفه می کردم ...
- حالا اینقدر هم خوشحال شدن نداره که داری خفه میشی ...
چشم هام داشت از حدقه می زد بیرون ...
- ازدواج؟ ... با کی؟ ...
- لروی ... هر چند با دیدن شما دو تا دلم برای خودم می سوزه اما حاضرم براتون مجلس عروسی بگیرم ...
هنوز نفسم کامل بالا نیومده بود ... با ایما و اشاره به پدرم گفتم آرتا سر میز نشسته ... اما بدتر شد ... پدرم رو کرد به آرتا ...
- تو موافقی مادرت ازدواج کنه؟ ...
با ناراحتی گفتم ...
- پدر ...
مکث کردم و ادامه دادم ...
- حالا چرا در مورد ازدواج من صحبت می کنید؟ ... من قصد ازدواج ندارم ... خبری هم نیست ...
- لروی اومد با من صحبت کرد ... و تو رو ازم خواستگاری کرد... گفت یه سال پیش هم خودش بهت پیشنهاد داده و در جریانی ... و تو هم یه احمقی ...
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #تمام_زندگی_من
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅قسمت #چهل_و_هفتم: تو یه احمقی
همون طور که سعی می کردم خودم رو کنترل کنم و زیر چشمی به آرتا نگاه می کردم ... با شنیدن کلمه احمق، جا خوردم ...
- آقای هیتروش گفت من یه احمقم؟ ...
- نه ... اون نجیب تر از این بود بگه ... من دارم میگم تو یه احمقی ... فقط یه احمق به چنین جوان با شخصیتی جواب منفی میده ...
و بعد رو کرد به آرتا و گفت ...
- مگه نه پسرم؟ ...
تا اومدم چیزی بگم ... آرتا با خوشحالی گفت ...
- من خیلی لروی رو دوست دارم ... اون خیلی دوست خوبیه... روز پدر هم به جای پدربزرگ اومد مدرسه ...
دیگه نمی فهمیدم باید از چی تعجب کنم ... اونقدر جملات عجیب پشت سر هم می شنیدم که ...
- آرتا!! ... آقای هیتروش، روز پدر اومد ... ولی قرار بود که ...
- من پدربزرگشم ... نه پدرش ... اون روز روزیه که بچه ها پدر و شغل اونها رو معرفی می کنن ... روز پیرمردهای بازنشسته که نبود ...
دیگه هیچ حرفی برای گفتن نداشتم ... مادرم می خندید ... پدرم غذاش رو می خورد ... و آرتا با هیجان از اون روز و کارهایی که لروی براش کرده بود تعریف می کرد ... اینکه چطور با حرف زدن های جالبش، کاری کرده بود که بچه های کلاس برای اون و آرتا دست بزنن ... و من، فقط نگاه می کردم ...
حرف زدن های آرتا که تموم شد ... پدرم همون طور که سرش پایین بود گفت ...
- خوب، جوابت چیه؟ ...
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #تمام_زندگی_من
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅قسمت #چهل_و_هشتم و آخر: نام های مبارک
من بیشتر از هر چیز نگران آرتا بودم ... ولی لروی چنان محبت اون رو به دست آورده بود و باهاش برخورد کرده بود که در مدت این دو سال ... آرتا کاملا اون رو به عنوان یه دوست و یه پدر پذیرفته بود ... هر چند، احساس خودم هم نسبت به لروی همین طور بود ...
مهریه من، یه سفر کربلا شد ... و ما به همراه خانواده هامون برای عقد به آلمان رفتیم ... مرکز اسلامی امام علی "علیه السلام" ...
مراسم کوچک و ساده ای بود ... عکاس مون دختر نوجوان مسلمانی بود که با ذوق برای ما لوکیشین های عکاسی درست می کرد ... هر چند باز هم اخم های پدرم، حتی در برابر دوربین و توی تمام عکس های یادگاری هم باز نشد ...
ما پای عقدنامه رو با اسم های اسلامی مون امضا کردیم ... هر چند به حرمت نام هایی که خانواده روی ما گذاشته بود... اونها رو عوض نکردیم ... اما زندگی مشترک ما، با نام علی و فاطیما امضا شد ... با نام اونها و توسل به نام های مبارک اونها ...
برای شادی روح شهید سید طاها ایمانی صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
مهارتهای کلامی_18.mp3
9.72M
#مهارتهای_کلامی ۱۸
✘به زبان آوردن و به رخ کشیدنِ محبتها و کمکهایی که در حقّ دیگران، روا داشتهایم؛
عملیست زشت و کفورانه!
بویژه مهربانیهایی که برای صاحبان حقمان در زندگی (والدین، معلّم، استاد و ...)، انجام میدهیم.
✓ اگر اینگونهایم؛ هنوز برای تعمیراتِ روحمان، فرصت هست!
#همسرداری 💞
🔺زندگی، دادگاه نیست تا در آن به دنبال احقاق حق خود باشیم.
🌈زندگی، زندگی است.🌈
باید با گذشت و عفو و بخشش از آن لذت برد...
💠رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: هر کس پر گذشت باشد عمرش طولانی می شود.
16.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#همسرداری 💞
شیرین شدن زندگی با 👇
🗝 نسخه ی سیر و سلوک علامه طباطبایی ...
استاد عالی
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
⛔️ آزمون الهی
❌ قارون وقتی میخواست از منزلش بیرون برود «فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِينَتِهِ» (قصص/۷۹) قارون وقتی از خانهاش میآمد بیرون با چنان کبکبه و دبدهای بیرون میآمد که چشمان مردم خیره میماند، همه میايستادند نگاهش میکردند، بهت زده بودند، فقرا میگفتند «يَا لَيْتَ لَنَا» ای کاش برای ما هم بود «مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ» (قصص/۷۹) مثل آن چيزی که به قارون داده شده، چه کسانی اينها را میگفتند «قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنيَا» (قصص/۷۹) کسانی که زرق و برق دنیا آنها را کور کرده بود...
❌ اما در مقابل عدهای ديگر هم بودند «وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» عدهای که صاحب علم و دانش بودند میگفتند «وَيْلَكُمْ» وای بر شما «ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ» آن چه نزد خداست بهتر است...
❌ وقتی عذاب بر قارون نازل شد و با ثروتش به زمین فرو رفت همانهائی که تا دیروز آرزو میکردند مثل قارون باشند، پشیمان شده و میگفتند خوب شد ما مثل قارون نبودیم، وگرنه ما هم مشمول عذاب الهی میشدیم «وَأَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكَانَهُ بِالْأَمْسِ» (قصص/۸۲)...
🔸الآن هم صدای اذان بلند میشود يک عده میگويند «وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ» (قصص/۸۰) مغازه را ببنديم و برويم مسجد، يک عده میگويند مشتری است، صبح تا به حال بيکار نشستهايم، حالا مشتری آمده است، نماز را میشود بعداً هم خواند، اگر برویم نماز، مشتری از دستمان میپرد...
خداوند میفرماید که اين مشتری که دم ظهر میآید فکر نکن مشتری است، این آزمون الهی است، خدا می خواهد ببیند ما چند مرده حلاج هستیم...
وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى
#حبیب_الله_یوسفی
#آزمون_الهی
نگارشات