ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی
مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی
مرا مگو که چه نامی به هر لقب که تو خوانی
چنان به نظره اول ز شخص میببری دل
که باز مینتواند گرفت نظره ثانی
تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت
ز پردهها به درافتاد رازهای نهانی
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی
چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت
ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی
مرا گناه نباشد نظر به روی جوانان
که پیر داند مقدار روزگار جوانی
تو را که دیده ز خواب و خمار باز نباشد
ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو میروی به سلامت سلام من برسانی
سر از کمند تو سعدی به هیچ روی نتابد
اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی
#سعدی
🌿@adabavin | ادب آوین🪶
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جَناب کجا؟
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا ❤️
🌿@adabavin | ادب آوین🪶
انجمن ادبی آوین
به می خم تو سرشته شد گل کأس جان سبو کشان ز رحیق جام تو سر گران سر سرخوشان دل بیهُشان به پیاله دل ع
تویی آن که سدره منتهی بودت بلندی آشیان
رسد استغاثه قدسیان به درت ز لانه بی نشان
به مکان نیایی و جلوه ات به مکان ز مشرق لا مکان
چو به اوج خود رسیده ای ز علوّ قدر و سُمُوشان
همه هفت کرسی و نه طبق شده پایمال تو یا علی
#فواد_کرمانی
🌿@adabavin | ادب آوین🪶
من از تراکمِ حجمی سیاه می ترسم
از این هوای کدر، از گناه می ترسم
گناه مثل تبر، می خورد به قلبم ،آه
من از ادامۀ این اشتباه می ترسم
خطای سرکشِ من، مو به مو سیاهم کرد
من از هجوم شبِ این سپاه می ترسم
به سنگ چین هوس، دل سپردگی بی جاست
من از خرابیِ این تکیه گاه می ترسم
شدم مترسکِ دنیا، کلاه رفته سرم
از اینکه مانده سرم بی کلاه می ترسم
چه ها کشید علی از همین مترسک ها!
که از کشیدنِ اسرار چاه می ترسم
مباد ماه، به این رو سیاه،رو نکند
من از گرفتگیِ این نگاه می ترسم
دراین زمان که زمین بر مدار تاریکیست
من از خسوفِ تماشای ماه می ترسم
چقدر فاصله دارم از ایلیا، از عشق
از اینکه دورم از این سر پناه می ترسم
شبیه برکه جدا مانده ام از اقیانوس
از اینکه می شوم اینجا تباه می ترسم
تنفّسم شده افسوس در پی افسوس
من از توالیِ این آه، آه،می ترسم
رسیده ام تهِ خط، راه بازگشتی هست؟
من از سیاهیِ این کوره راه می ترسم
نمی هراسم ازاین شب که نور می بینم
من از شبی که ندارد پگاه، می ترسم
#ایلیا (دکتر محمدی مبارز)
🌿@adabavin | ادب آوین🪶
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
ز تو دارم این غمِ خوش به جهان از این چه خوشتر؟
تو چه دادیَم که گویم که از آن بهاَم ندادی؟
چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین
به از این درِ تماشا که به روی من گشادی؟
تویی آن که خیزد از وی همه خرمی و سبزی
نظرِ کدام سروی؟ نفسِ کدام بادی؟
همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی؟
همه رنگی و نگاری مگر از بهار زادی؟
ز کدام ره رسیدی ز کدام در گذشتی
که ندیده دیده رویت به درونِ دل فتادی
به سرِ بلندت ای سرو که در شبِ زمینکن
نفسِ سپیده داند که چه راست ایستادی
به کرانههای معنی نرسد سخن چه گویم
که نهفته با دل سایه چه در میان نهادی
#هوشنگ_ابتهاج
🌿@adabavin | ادب آوین🪶