eitaa logo
انجمن ادبی آوین
240 دنبال‌کننده
207 عکس
45 ویدیو
4 فایل
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ مَتیٰ ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا وَ اَهْمِلْها 🌱 انجمن ادبی دبیرستان تیزهوشان شهید قدوسی ارتباط با ادمین: @Avin_administrator
مشاهده در ایتا
دانلود
افلاک که جز غم نفزایند دگر؛ نَنْهَند به جا تا نربایند دگر؛ نا آمدگان اگر بدانند که ما از دَهْر چه می‌کشیم، نایند دگر. 🌿@adabavin | ادب آوین🪶
کارم چو زلف یار پریشان و دَرهم‌ست پشتم به سان ابروی دل‌دار پرخَم‌ست غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت «این شادی کسی که در این دور خُرم‌ست» تنها دل من‌ست گرفتار در غمان یا خود در این زمانه دل شادمان کم‌ست زین سان که می‌دهد دل من دادِ هر غمی انصاف ملک عالم عشقش مسَلم‌ست دانی خیال روی تو در چشم من چه گفت؟ آیا چه جاست این که همه روزه با نم‌ست خواهی چو روز روشن دانی تو حال من از تیره‌شب بپرس که او نیز محرم‌ست ای کاشکی میان من‌ استی و دل‌برم پیوندی این چنین که میان من و غم‌ست 🌿@adabavin | ادب آوین🪶
انجمن ادبی آوین
تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه خواهد به سر آید، شب هجران تو یا نه؟ ا
رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد در میکده رهبانم و در صومعه عابد گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه 🌿@adabavin | ادب آوین🪶
گور به گل سرخ گفت: گور به گل سرخ گفت: ای گل عاشقان! با قطره های اشکی که هرشب از دیدهٔ سحرگاهان بر چهره تو می‌ریزد چه می‌کنی؟ گل پاسخ داد: اول تو بگو، با آنچه پیوسته در کام خود فرو می‌بری چه می‌کنی؟ گل گفت: – ای گور تیره! من این اشک‌ها را در درون سایه، آرام آرام به صورت عطر و عسل در می‌آورم و تحویل مردم می‌دهم. گور گفت: ای گل! من نیز از روحی که به منش می‌سپارند فرشته ای می‌سازم و به آسمانش می‌فرستم. 🌿@adabavin | ادب آوین🪶
ای آن‌که نتیجهٔ چهار و هفتی، وز هفت و چهار دایم اندر تَفْتی، می خور که هزار باره بیشت گفتم: باز آمدنت نیست، چو رفتی رفتی. 🌿@adabavin | ادب آوین🪶
اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب هزار مؤمن مخلص درافکنی به عقاب که را مجال نظر بر جمال میمونت بدین صفت که تو دل می‌بری ورای حجاب درون ما ز تو یک دم نمی‌شود خالی کنون که شهر گرفتی روا مدار خراب به موی تافته پای دلم فروبستی چو موی تافتی ای نیکبخت روی متاب تو را حکایت ما مختصر به گوش آید که حال تشنه نمی‌دانی ای گل سیراب اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهل است که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب کجایی ای که تعنت کنی و طعنه زنی تو بر کناری و ما اوفتاده در غرقاب اسیر بند بلا را چه جای سرزنش است گرت معاونتی دست می‌دهد دریاب اگر چه صبر من از روی دوست ممکن نیست همی‌کنم به ضرورت چو صبر ماهی از آب تو باز دعوی پرهیز می‌کنی سعدی که دل به کس ندهم کُلُّ مُدَّعٍ کَذّاب 🌿@adabavin | ادب آوین🪶
انجمن ادبی آوین
رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد در میکده رهبانم و در صومعه عابد گه مع
روزی که برفتند حریفان پی هر کار زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار او خانه همی‌جوید و من صاحب خانه 🌿@adabavin | ادب آوین🪶
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند 🌿@adabavin | ادب آوین🪶
شبِ وصل است و طی شد نامهٔ هَجر «سلامٌ فیهِ حَتّی مَطْلَعِ الفَجْر» 🌿@adabavin | ادب آوین🪶
آن شبِ قدری که گویند اهلِ خلوت امشب است یا رب این تأثیرِ دولت در کدامین کوکب است؟ تا به گیسویِ تو دستِ ناسزایان کم رسد هر دلی از حلقه‌ای در ذکرِ یارب یارب است کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف صد هزارش گردنِ جان زیرِ طوقِ غَبغَب است شهسوارِ من که مه آیینه دارِ روی اوست تاجِ خورشیدِ بلندش خاکِ نعلِ مَرکَب است عکسِ خِوی بر عارضَش بین کآفتابِ گرم رو در هوایِ آن عَرَق تا هست هر روزش تب است من نخواهم کرد تَرکِ لعلِ یار و جام می زاهدان معذور داریدم که اینَم مذهب است اندر آن ساعت که بر پشتِ صبا بندند زین با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است آن که ناوَک بر دلِ من زیرِ چشمی می‌زند قوتِ جانِ حافظش در خندهٔ زیر لب است آبِ حیوانش ز منقارِ بلاغت می‌چکد زاغِ کِلکِ من به نام ایزد چه عالی مشرب است 🌿@adabavin | ادب آوین🪶
...و بر پادشاهان واجبست آیین و رسم ملوک بجای آوردن از بهر مبارکی و از بهر تاریخ را و خرمی کردن باول سال، هر که روز نوروز جشن کند و بخرمی پیوندد تا نوروز دیگر عمر در شادی و خرمی گذارد، و این تجربت حکما از برای پادشاهان کرده اند، فروردین ماه، بزبان پهلوی است، معنیش چنان باشد که این آن ماهست که آغاز رستن نبات در وی باشد، و این ماه مر برج حمل راست که سر تا سر وی آفتاب اندرین برج باشد 🌿@adabavin | ادب آوین🪶
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویى چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویى؟! به کسى جمال خود را ننموده ‏یى و بینم همه جا به هر زبانى، بود از تو گفت و گویى! غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از میانه، گویى! به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم شده ‏ام ز ناله، نالى، شده ‏ام ز مویه، مویى همه خوشدل این که مطرب بزند به تار، چنگى من از آن خوشم که چنگى بزنم به تار مویى! چه شود که راه یابد سوى آب، تشنه کامى؟ چه شود که کام جوید زلب تو، کامجویى؟ شود این که از ترحّم، دمى اى سحاب رحمت! من خشک لب هم آخر زتو تر کنم گلویى؟! بشکست اگر دل من، به فداى چشم مستت! سر خمّ مى سلامت، شکند اگر سبویى همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویى! نه به باغ ره دهندم، که گلى به کام بویم نه دماغ این که از گل شنوم به کام، بویى زچه شیخ پاکدامن، سوى مسجدم بخواند؟! رخ شیخ و سجده ‏گاهى، سر ما و خاک کویى بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمى بنموده مو سپیدم، صنم سپیدرویى! نظرى به سوىِ رضوانىِ دردمند مسکین که به جز درت، امیدش نبود به هیچ سویى فصیح الزمان شیرازى( ) 🌿@adabavin | ادب آوین🪶