تا من تو را بدیدم دیگر جهان ندیدم
گم شد جهان زِ چشمم تا در جهان نشستی
#عطار
🌱| @adabi_bnn
#غزل_روز
جانا مرا چه سوزی؟ چون بال و پر ندارم
خون دلم چه ریزی چون دل دگر ندارم
در زاری و نزاری چون زیر چنگ زارم
زاری مرا تمام است چون زور و زر ندارم
روزی گرم بخوانی از بس که شاد گردم
گر ره بود بر آتش بیم خطر ندارم
گر پردههای عالم در پیش چشم داری
گر چشم دارم آخر چشم از تو بر ندارم
در پیش بارگاهت از دور بازماندم
کز بیم دور باشَت روی گذر ندارم
نه نه تو شمع جانی پروانهی توام من
زان با تو پر زنم من کز تو خبر ندارم
عالم پر است از تو غایب منم ز غفلت
تو حاضری ولیکن من آن نظر ندارم
عطار در هوایت پر سوخت از غمِ تو
پرواز چون نمایم؟ چون هیچ پر ندارم...
#عطار
🌱| @adabi_bnd
کس نیست درین واقعه هم پشت مرا
قِصّه چه کنم؟! غُصّهٔ تو کشت مرا
#عطار
🌱| @adabi_bnd
#غزل_روز
ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا
من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا
جان و دل پر درد دارم هم تو در من مینگر
چون تو پیدا کردهای این راز پنهان مرا
ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک
نیست جز روی تو درمان چشم گریان مرا
گرچه از سرپای کردم چون قلم در راه عشق
پا و سر پیدا نیامد این بیابان مرا
گر امید وصل تو در پی نباشد رهبرم
تا ابد ره درکشد وادی هجران مرا
چون تو میدانی که درمان من سرگشته چیست
دردم از حد شد چه میسازی تو درمان مرا
جان عطار از پریشانی است همچون زلف تو
جمع کن بر روی خود جان پریشان مرا
#عطار
🌱| @adabi_bnd
جُذامیان به ناهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند ، حلاج بر سفره آنها نشست و چند لقمه بر دهان بُرد .
جذامیان گفتند : دیگران بر سفره ما نمینشینند و از ما میترسند !
حلاج گفت : آنها روزهاند و برخاست .
غروب، هنگام افطار حلاج گفت : خدایا روزه مرا قبول بفرما !
شاگردان گفتند : استاد ما دیدیم که تو روزه شکستی !
حلاج گفت : ما مهمان خدا بودیم. روزه شکستیم، اما دل نشکستیم ...!!
آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم
آن توبه صدساله به پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم
#عطار
#تذکره_الأوليا
🌱| @adabi_bnd