پس از هزار مُصیبت که سربه راه شدم
دوباره وسوسه ی اَولّین نگاه شدم
دوباره عشق و همان قصّه ای که می دانی
دوباره بی کس و تنها و بی پناه شدم
نه من پَلنگِ قدیمم ، نه کوه کوهِ من است
که ریشخند طَمع کردنم به ماه شدم
به هر دَری که گُمانِ تو رفت کوبیدم
اگر به دیرِ و خرابات و خانقاه شُدم
نَکِش به رُخ صَفِ مُژگان ، که خود اگر شاهم
هزار مرتبه مَغلوبِ این سپاه شدم
چرا گلایه کنم از برادرانِ حَسود
من از زیادی مهرِ پدر تباه شدم
کنون ز تختِ عزیزی مصر می ترسم
که خود عزیزِ کسی بودم و به چاه شدم
امیدِ یک نفس آسایش از جهان دارم
چقدر من سرِ پیری زیاده خواه شُدم
#محمد_علی_جوشایی
🌱| @adabi_bnd
........
خسته ام ، حرف بزن حالِ دلم خوب شود
گیسو آشفته کُن این مملکت آشوب شود
نه عجب باشد اگر ، یکشبه در چشم جهان
کسی از دولتِ عشق اینهمه محبوب شود
ای گُل ، این مُرغِ مصیبت زده از کُنجِ قفس
چه بگوید ، که طرفدار تو محسوب شود
.......
از غزلی قدیمی
#محمد_علی_جوشایی
@joshaee_mohamadali
🌱| @adabi_bnd
#غزل_روز
نگذار تو را هرکه در آغوش بگیرد
کو گُربه که در راه خُدا موش بگیرد!؟
فرصت نده هر سنگدلِ مغلطه بازی
آرامش از این برکه ی خاموش بگیرد
عاقل نکند تکیه به غوغای جماعت
این دیگ ، به اندک شرری جوش بگیرد
شک دارم ، از این عادتِ سودابه نوازی
فی الحال کسی سوگِ سیاووش بگیرد
باشد که بمیری و نباشد ز خلایق
تا گور ، یکی نعشِ تو بر دوش بگیرد
بر من اثری حرف تو ای شیخ ندارد
او را بده اَندرز که در گوش بگیرد
#محمد_علی_جوشایی
🌱| @adabi_bnd
#غزل_روز
هر طرفی کشیدم این ، حسرت جاودانه را
پُشتِ سرم گُذاشتم ، خوب و بدِ زمانه را
مُرغِ بُریده بال را ، نیست غمِ گُرسنگی
کُنجِ قفس که میخورد ، غُصه ی آب و دانه را
منتظرم بیایی ای باعث شعرهای من
با تو مگر عوض کنم ، حال و هوای خانه را
سوزِ دلی نشان بده ، تا نمِ اَشکی آورم
آب نمی زند کسی ، آتش بی زبانه را
رفته ای و نمی رود حال و هوایت از سرم
بی تو به گور می برم ، اینهمه عاشقانه را
فرق نمی کند بگو ، هر چه رسید بر لبت
حرف بزن ، قشنگ کُن ، آخرِ این ترانه را
#محمد_علی_جوشایی
🌱| @adabi_bnd
#غزل_روز
نه معجزه ای دارد و نه فکر ظهور است
پیغمبر من یک زنِ معمولی بور است
جز او به لبم اسمی اگر رفت ، خطا رفت
چشمم به جز او هر طرفی هست ، به زور است
چیزی و کسی جُز می و مطرب نشناسم
دینم غزل و مذهبم افشاری و شور است
در عهدِ فرو مایگی و زُهد فروشی
دنیا قفسِ مردمِ با درک و شعور است
در گور سبو زیرِ سرِ من بگذارید
گر راه رسیدن به بهشت اینهمه دور است
دستی به سر من بکش امروز ، که فردا
هم دستِ تو و هم سرِ من طعمه ی مور است
می خواستم ای شیخ به آئین تو باشم
این آش ولی بیشتر از قاعده شور است
#محمد_علی_جوشایی
🪴| @adabi_bnd
#غزل_روز
هر طرفی کشیدم این، حسرت جاودانه را
پُشتِ سرم گُذاشتم، خوب و بدِ زمانه را
مُرغِ بُریده بال را ، نیست غمِ گُرسنگی
کُنجِ قفس که میخورد، غُصه ی آب و دانه را
منتظرم بیایی ای باعث شعرهای من
با تو مگر عوض کنم، حال و هوای خانه را
سوزِ دلی نشان بده ، تا نمِ اَشکی آورم
آب نمی زند کسی، آتش بی زبانه را
رفته ای و نمی رود حال و هوایت از سرم
بی تو به گور می برم، اینهمه عاشقانه را
فرق نمی کند بگو ، هر چه رسید بر لبت
حرف بزن ، قشنگ کُن، آخرِ این ترانه را
#محمد_علی_جوشایی
☘️| @adabi_bnd
#غزل_روز
رفتی مجالِ یک غمِ دیگر نداشتم
جانی برای بوسه ی آخر نداشتم
زانو زدم پس از تو به درگاه بی کسی
دیگر توانِ این در و آن در نداشتم
باور نکردی از همه خوب و بدِ جهان
چیزی به جز خیالِ تو در سر نداشتم
تلخی زیاد دیده ام از زندگی ولی
جایی دلم شکست که باور نداشتم
غافل کُشی ز رستم دستان بعید بود !
من ترسی از جراحتِ خنجر نداشتم
سربارِ هیچ کس نشدم در تمامِ عمر
باری اگر ز دوشِِ کسی بر نداشتم
لعنت به بختِ تیره که دستانِ سرنوشت
وقتی قفس گشود که من پر نداشتم
#محمد_علی_جوشایی
🌱| @adabi_bnd
#غزل_روز
نه در دلم تب و تابی ، نه در سرم هوسی
نه هیچ واهمهای از بلایِ تازه رسی
چه فرق می کند این جانِ بر لب آمده را
طنینِ خنده ی طفلی و ناله ی جرسی
ز عُمرم آنچه به جا مانده می دهم ، با شوق
دوباره پیشِ تو باشم به فرصتِ نفسی
قسم به گرمی لبخند و حقِ نان و نمک
هنوز جای تو را پُر نکرده هیچ کسی
مرا به خوب و بدِ عالم التفاتی نیست
چه در فراخی باغی ، چه تنگی قفسی
#محمد_علی_جوشایی
🪴| @adabi_bnd
#غزل_روز
ديدی چگونه چشم زمين و زمان گريست؟
بر خانِمانِ خرابی ما آسمان گريست
ديدي هلال ماه دی از بغض ابرها
برگورهای گمشده بینشان گريست
در اين پتوی كهنه كوچك چه میبريد؟
حيف است بر جنازه اين نوجوان گريست
ابر بهار میشوم و شرم میكنم
بر غصهای چنين كه نبايد چنان گريست
باران گرفته گريه مكن اين بهار را
بر بال باد صبح ببند اسم يار را
آوار شد هر آنچه فرود و فراز بود
اندوه اين مصيبت عجب جانگداز بود
بيرون كشيدهاند زنی را سحر ز خاك
تسبيح داشت، زير سرش جانماز بود
آه اين گُلی كه له شده عطری عجيب داشت
وای اين عروسكی كه شكسته چه ناز بود
بر سرزنان نشسته بر آوار مادري
از زير خاك دست نحيفی دراز بود
در اوج عجز، خوارِ گدا پيشه نيستيم
ما مردمان بیرگ و بيريشه نيستيم
با ياد رفتگان دلِ خود شاد میكنيم
بم را به عشق و خاطره آباد میكنيم
گيرم بهار، همنفسِ باغ من نشد
جز رنج و غصه قسمت اين مرد و زن نشد
گيرم كه خاك كهنه ی شهر عزيز ما
حتي برای يوسف خود پيرهن نشد
در مجلسِ عزای عزيزانمان اگر
جز ذكر قوم لوط كسی در سخن نشد
حتی براي مجلس ختم پدر شبی
آن خانهای كه ساخته بيت الحزن نشد
گوری جدا اگر جسد خواهرم نداشت
يا جسم پاك مادر پيرم كفن نشد
باور كنيد اين همه توفان گذشت و باز
نخل اميد مردم بم ريشه كن نشد
مطرب كجاست تا گره از عقده وا كنم
اين درد را به گوشه چشمش دوا كنم
سر میكنم به خلوتِ ميخانه روز و شب
آنجا خدا خدا نكنم پس كجا كنم
اي يادگارِ كهنه ی اجدادِ پاك من
بايد تو را از اين همه غربت رها كنم
تو ريشه در صلابت تاريخ بستهای
در قلب خود چگونه تو را جابجا كنم؟
#محمد_علی_جوشایی
🥀| @adabi_bnd
#غزل_روز
بهارِ با تو بودن را ، به غفلت ها خزان کردم
دلم می سوزد از عُمری ، که صرفِ این و آن کردم
به چشمم تنگ می آمد جهان وقتی تو می رفتی
کنارم هر زمان بودی قفس را آسمان کردم
مرامِ شمع می خواهد در آب و آتش اُفتادن
دمی آهی بر آوردم، گهی اَشکی روان کردم
نه با هر ساز رقصیدم به خشنودی زندانبان
نه رویای رهایی را فدای آب و نان کردم
در آئینِ نظر بازان حدودی داشت مُشتاقی
طمع از عقلِ کوتاهم ، به سروِ بوستان کردم
زیادی اِدّعا دارد دلِ ناقابلم گاهی
حلالم کُن اگر گفتم چنین کردم چنان کردم
از او مرهم نمی خواهم که خود زخمی ست بر جانم
همان بهتر که دردم را ز نامحرم نهان کردم
همه عالم شود دشمن ، فدای دوستی با تو
نمی خواهم کسانی را که صد بار امتحان کردم
#محمد_علی_جوشایی
🦋| @adabi_bnd
.........
بر درختِ زندگی برگیم ما
میوه های شاخه ی مرگیم ما
خوش به حالِ هر که مدهوشِ کسی ست
گر بهشتی باشد آغوشِ کسی ست
تا نیافتادی به چنگِ مور و مار
سربه دامانِ دلارامی گذار
لحظه ی رفتن ندارد پیش و پس
یک نفس تا مرگ داری یک نفس
رختِ ماندن هر کجا انداختی
این نفس را در نیابی باختی
می رویم از پی ، اگر خوبیم و بَد
کس نمانده ست و نماند تا اَبد
آمدن دل را به رفتن دادن است
قسمتِ برگ از درخت اُفتادن است
راست می گویند ، شادی کیمیاست
"خنده بر هردردِ بی درمان دواست"
خنده رو از ذاتِ شیطان ایمن است
قلبِ غمگین خانه ی اهریمن است
شاد باش و شادمانی پیشه کُن
خونِ دیوِ غصه را در شیشه کُن
ای خوشا مستی ، خوشا دیوانگی
هیچ خیری نیست در فرزانگی
رازِ دل بر مردمِ آزاده بَر
دست اگر بُردی ، به جامِ باده بَر
لختی آسودن بر این دیرِ خراب
هیچ تدبیری ندارد جُز شراب
.........
#محمد_علی_جوشایی از یک مثنوی بلند
WWW.joshaee.ir
https://www.instagram.com/p/CzbvumQoIex/?igshid=
https://t.me/joshaee_mohamadali
🥀| @adabi_bnd