مفهوم شناسی
1- استیناف
استیناف در لغت به معنای از نو گرفتن، نو کردن، تجدید و از سر گرفتن کار و آغازکردن است. نحویون و عالمان بلاغت، دو تعریف متفاوت از استیناف ارائه داده اند؛ علمای نحو ﺟﻤله مستأنفه را ﺟﻤﻠﻪاي ﻣﯽداﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﯾﺎ در آﻏﺎز ﮐﻼم واﻗﻊ ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ، مانند: «زید قائم» و جمله هایی که در ابتدای سوره ها قراردارد. و ﯾﺎ آن ﮐﻪ ﻣﻨﻘﻄﻊ از ﻣﺎ ﻗﺒﻞ ﺧﻮد است، ﻣﺎﻧﻨﺪ: وَ يَسَۡٔلُونَكَ عَن ذِي ٱلۡقَرۡنَيۡنِۖ قُلۡ سَأَتۡلُواْ عَلَيۡكُم مِّنۡهُ ذِكۡرًا إِنَّا مَكَّنَّا لَهُۥ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَءَاتَيۡنَٰهُ مِن كُلِّ شَيۡءٖ سَبَبٗا (کهف: 83-84) (ابن هشام انصاری،1371، ج2، ص50)
ﻋﻠﻤﺎي ﺑﻼﻏﺖ می گویند: ﺟﻤﻠﮥ اﺳﺘﯿﻨﺎفی جملهای است که در ﺟـﻮاب ﺳـﺆال ﻣﻘـﺪر باشد، ﻣﺎﻧﻨـﺪ: وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنيذ (هود: 69) و به راستى، فرستادگان ما براى ابراهيم مژده آوردند، سلام گفتند، پاسخ داد: سلام، و ديرى نپاييد كه گوسالهاى بريان آورد.
ﺟﻤلهی قالَ سَلام ﺟﻮاب ﺳﺆال ﻣقدري اﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻘﺪﯾﺮ آن «ﻓَﺎذَا ﻗَﺎلَ ﻟَﻬﻢ»اﺳﺖ، ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ دلیل ﺑﻪ آن ﻋﻄﻒ ﻧﺸﺪه و از آن ﺟﺪا ﺷﺪه اﺳﺖ. بنابراین حضرت ابراهیم (ع) در جواب فرستادگان فرمود: سلام. (التفتازانی، 1416ق، ص152)
🌹نورالهی مهام
✅@adabiat_hamedan
💐 تفاوت استیناف نحوی و بلاغی
علمای نحو ﺟﻤﻠﻪ «ﻣﺴﺘﺄﻧفه» را ﺟﻤﻠﻪاي ﻣﯽداﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﯾﺎ در آﻏﺎز ﮐﻼم واﻗﻊ ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ، و ﯾﺎ آن ﮐﻪ ﻣﻨﻘﻄﻊ از ﻣﺎ ﻗﺒﻞ ﺧﻮد است. اما علمای بلاغت جمله اﺳﺘﯿﻨﺎﻓیه را جملهای می دانند که ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻗﺒـﻞ ﺧﻮد در ارﺗﺒﺎط اﺳﺖ ﺑﻠﮑﻪ روﺷﻦ ﮐﻨﻨﺪه ﭘﺎﺳﺦ ﺳﺆال ﻣﻘدري اﺳﺖ ﮐﻪ ﺧـﻮد ﺣﮑﺎﯾـﺖ از ﺣﺬف دارد. لذا روﺷﻦ است ﮐﻪ ﺟﻤﻠﮥ ﻣﺴﺘﺄﻧﻔﮥ ﻧﺤﻮي با ﺟﻤﻠﻪ اﺳﺘﯿﻨﺎﻓﯿﮥ ﺑﻼﻏﯽ، ﮐﺎﻣﻼً متفاوت است، در ﮐﺘﺐ ﻧﺤﻮ از آن ﺑا ﻋﻨﻮان اﺳﺘﯿﻨﺎف ﺑﯿﺎنی ﯾﺎد میکنند. (اﻟـﺼﺒﺎن، 1419، ج 4، ص 1842 و ابن هشام اﻧﺼﺎري، 1371، ج2، ص50)
به عنوان مثال در آیه:
وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِد لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِب (صافات: 8-7) و [آن را] از هر شيطان سركشى نگاه داشتيم تا شيطان ها نتوانند به آنچه در سكان آسمان مىگذرد، گوش فرا دهند و اگر خواستند گوش دهند از هر طرف رانده شوند.
ابن هشام مینویسد: ﻭ اﻧﻤﺎ ﻫﻲ ﻟﻼﺳﺘﺌﻨﺎﻑ ﺍﻟﻨﺤـﻮﻱ، ﻭ ﻻ ﻳﻜﻮﻥ ﺍﺳﺘﺌﻨﺎﻓﺎ ﺑﻴﺎﻧﻴﺎ ﻟﻔﺴﺎﺩ المعنی (ابن هشام أﻧﺼﺎري،1371،ج2، ص50) وی ﺑﻪ ﺻﺮاﺣﺖ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﺟﻤﻠـﻪ لا يَسَّمَّعُونَ در این آﯾـﻪ ﺷـﺮﯾﻔﻪ، جمله استینافی نحوی بوده و استینافی بیانی نیست؛ زیرا موجب بطلان در معنا می گردد. صاحب کتاب الجدول در حاشیه کتاب خویش در توضیح این مطلب می نویسد: لا يصحّ أن تكون الجمله نعتا لكلّ شيطان إذ يوصف بكونه غير مستمع أو غير سامع و هو فاسد، كما لا يصحّ أن تكون حالا، و قد أجازهما العكبري. (ﻋﺒـﺪ اﻟـﺮﺣﯿﻢ ﺻـﺎﻓﯽ، 1418ق، ج23،ص43) صافی در رابطه با آیه مذکور معتقد است که جمله ﻻ ﻳـﺴمعون نمیتواند به عنوان صفت برای كُلِّ شَيْطانٍ بکار رود؛ زیرا در این حالت شیطان به ناشنوایی وصف می شود یعنی اینکه شنونده نیست و این باطل است. به همین دلیل حال نیز واقع نمی شود. این درحالی است که عکبری هر دو حالت را جایز می داند.
🌹نورالهی مهام
✅@adabiat_hamedan
💐کلیدواژه: جار و مجرور، ظرف، حروف، متعلق، مستقر، لغو، افعال ناقصه.
🗓پرسش: این که ظرف و جار و مجرور متعلق به چیزی میشود، معنایش چیست و چه چیزهایی میتوانند متعلق آنها واقع شوند؟
پاسخ:
ظرف و جار و مجرور، سبب ارتباط ماقبل خود به مابعدشان میشوند و به سبب این ارتباط، از ماقبل شان رفع ابهام میکنند. به عبارت دیگر؛ فلسفه وجود ظرف و جار و مجرور، رفع ابهام از ماقبل شان به سبب ایجاد ربط بین دو طرف خود میباشد؛ از این رو در غالب موارد، ماقبل شان عامل در آنها بوده که در اصطلاح علم نحو ، ظرف و جار و مجرور را «متعلق» «به کسر لام، اسم فاعل از باب تفعل». و به آن کلمه ماقبل و مقدم بر آنها، «متعلق» «به فتح لام، اسم مفعول از باب تفعل» اطلاق میشود.
🌹نورالهی مهام
✅@adabiat_hamedan
💐بحث تعلق ظرف و جارو مجرور
حروف جارهای که زائده نباشند نیاز به متعلق دارند، ولی جاره زائده نیاز به متعلق ندارد؛ زیرا حرف جر زائد برای تاکید کلام میآید نه برای ربط حدث، و ربط بدون آن با الفاظ دیگر برقرار است. از این رو؛ حرف جر زائد تعلقی به حدث ماقبل خود نداشته تا ماقبلش بخواهد متعلق آن قرار گیرد.
با توجه به این که جار و مجرور نیز مانند ظروف، احتیاج به متعلق دارند علمای نحو، بر جار و مجرور نیز اطلاق ظرف نموده و هرگاه در این مقوله سخن از ظرف به میان آمده، مراد تنها معنای اصطلاحی ظروف از قبیل؛ فوق، تحت، یمین، یسار، امام، خلف، عند، قبل، بعد و... ، نیست، بلکه علاوه بر آن شامل جار و مجرور نیز میشود.
📝اقسام متعلق
۱. متعلق یا فعل است؛ مانند: «قل اعوذ برب الناس»؛ در این آیه «برب» جار و مجرور و متعلق به «اعوذ» است که صیغه متکلم وحده از فعل مضارع میباشد.
۲. یا مصدر است؛ مانند: «سلام هی حتی مطلع الفجر»؛ که «حتی مطلع» جار و مجرور و متعلق به «سلام» است که مصدر میباشد.
۳. یا اسم مشتق است؛ مانند: «غیر المغضوب علیهم»؛ در این آیه «علیهم» جار و مجرور و متعلق به «المغضوب» که اسم مفعول و از مشتقات است میباشد.
۴. یا اسم جامد است که در معنا تاویل به مشتق برده میشود؛ مانند: «هم درجات عند الله»در این جا «عند» ظرف مکان و متعلق به «درجات» که اسم جامد است میباشد که درجات در این جا تاویل به مشتق برده شده و به معنای «متفاضلون» است.
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹نورالهی مهام
⁉️ کپی بدون لینک کانال ادبیات عرب همدان جایز نیست
✅@adabiat_hamedan
تقسیم متعلق به اعتبار دیگر
در صورتی که متعلق ظرف و جار و مجرور ، فعل (مراد معنای حدثی است که علاوه بر فعل اصطلاحی شامل مصدر و تمامی مشتقات از قبیل اسم فاعل، اسم مفعول و... ، نیز میشود.) باشند دو صورت متصور است:
الف. یا از افعال عموم ، از قبیل: کان - یکون، ثبت- یثبت، وجد- یجد، استقر- یستقر «افعال عموم نزد ارباب عقول• • • کون است و وجود است و ثبوت است و حصول» هستند یا از افعال خصوص، از قبیل: علم، ضرب، دخل و... ، هستند و هر کدام از این دو قسم یا در کلام مذکوراند یا محذوف (مقدر).
← چهار صورت برای متعلق ظروف
بنابراین، در متعلق ظروف، چهار صورت به شرح زیر قابل تصور و تحقق است:
۱. متعلق، از افعال عموم باشد و مذکور؛ مانند: «زید کائن فی الدار». یا «زید کائن عندک». که کائن از افعال عموم و در کلام ذکر شده است.
۲. متعلق، از افعال عموم باشد و محذوف؛ مانند: «زید فی الدار». یا «زید عندک». در این دو مثال، «کائن» یا «مستقر» و امثال اینها از افعال عموم، به عنوان متعلق برای «فی الدار» و «عندک»، در تقدیر هستند.
۳. متعلق، از افعال خصوص باشد و مذکور؛ مانند: «زید دخل فی الدار». در این مثال، «دخل» از افعال خصوص و متعلق برای «فی الدار» میباشد.
۴. متعلق، از افعال خصوص باشد و محذوف. مانند: «بسم الله الرحمن الرحیم» که «ابتداء» یا «استعین» و امثال اینها که از افعال خصوص میباشند به عنوان متعلق، بسم که جار و مجرور است در تقدیر هستند.
در صورتی که متعلق ظروف، از افعال عموم باشد و محذوف، آن را ظرف مستقر و در صورتی که متعلق آن از افعال عموم بوده و در کلام ذکر شده باشد یا از افعال خصوص باشد - چه در کلام ذکر شده باشد یا محذوف باشد – آن را ظرف لغو گویند.
حروف و افعال ناقصه و افعال جامد
در این که؛ آیا «حروف» و «افعال ناقصه» (مشهور افعال ناقصه ۱۳ تاست که عبارتند از: «کان»، «صار»، «اصبح»، «اضحی»، «امسی»، «ظل»، «بات»، «لیس»، «ما زال»، «ما برح»، «ما انفک»، «ما فتی»، «مادام». )
و «افعال جامد» میتوانند متعلق برای ظرف و جار و مجرور قرار گیرند یا نه؛ بین علمای نحو ، اختلاف دیدگاه وجود دارد:
← دیدگاه مشهور
دیدگاه مشهور این است که حروف نمیتوانند متعلق برای ظرف و جار و مجرور واقع شوند.ولی افعال ناقصه و جامده میتوانند متعلق برای ظروف قرار گیرند؛ زیرا هر چیزی که نشانگر فعل و انجام کاری باشد، میتواند متعلق ظروف قرار بگیرد و افعال ناقصه نیز دارای این ویژگی هستند و در آیات قرآن نیز استعمال شدهاند.
مانند:
«کان من الکافرین»،
«فقتله فاصبح من الخاسرین»،
«و لا یزال الذین کفروا فی مریة منه»،
«و کنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم»
و «و هم لکم عدو بئس للظالمین بدلا».
در این آیات، «کان»، «اصبح»، «زال» و «مادام» که از افعال ناقصه هستند و هم چنین «بئس» که فعل جامد است متعلق برای ظروف «من الکافرین، من الخاسرین، منه، علیهم، فیهم، للظالمین» قرار گرفتهاند.
متعلق قرار گرفتن افعال ناقصه
برخی نیز گفتهاند: افعال ناقصه متعلق برای ظروف قرار نمیگیرند و در مواردی که این افعال، متعلق برای ظروف قرار گرفتهاند ناقصه نیستند بلکه تامه «یعنی دیگر احتیاج به خبر ندارند، بلکه مانند افعال دیگر فاعل میگیرند و معنایشان با فاعل تمام میشود.» هستند
🌹نورالهی مهام
⁉️ کپی بدون لینک کانال ادبیات عرب همدان جایز نیست
✅@adabiat_hamedan
"
💐✅💐اقسام حال
"حال" به اعتبار ثابت بودن معنای آن برای صاحبحال و عدم آن بر دو قسم است:
۱.۱ - حال منتقله
معنای "حال" در این نوع برای صاحبحال ثابت نبوده بلکه عارضی و زایل شدنی است؛ مانند: «جاءَ زَیدٌ ضاحکاً»؛ در این مثال "ضاحکاً" حال منتقله است؛ زیرا خندیدن، همیشه برای "زید" ثابت نبوده بلکه عارضی و زایل شدنی است.
۱.۲ - حال ثابته
معنای "حال" در این نوع برای صاحبحال ثابت بوده و تا زمان وجود صاحبحال، وجود خواهد داشت؛
از این رو بین آن دو ملازمه وجود دارد که در ادامه به مواردی از تحقق این ملازمه اشاره میشود:
الف. در صورتی که عامل "حال" بر تجدّد (منظور از تجدد شیء، ایجاد امثال آن و استمرار ایجاد در زمانهای بعدی است.) "صاحبحال" دلالت نماید؛ مانند: «خَلَقَ اللهُ جلدَ النمرِ مُنَقَّطاً»؛ در این مثال "خَلَقَ" عامل حال (منقّطاً) بوده که بر تجدّد (ایجاد امثال و استمرار ایجاد) صاحب حال (جلد النمر) دلالت دارد.
ب. در صورتی که "حال" مؤکِّده باشد؛ در پیامهای بعدی به حال مؤکِّده و اقسام آن به همراه مثالها اشاره میشود".
⁉️ کپی بدون لینک کانال ادبیات عرب همدان جایز نیست
✅@adabiat_hamedan
بسم الله
استاد فاطمینیا را در اوایل دهه هفتاد، در عنفوان جوانیام بر منبر وعظ و خطابه دیدم اما با واعظانی که تا آن روز دیده بودم، این تفاوتها را داشت:
بر خلاف اکثر واعظان که به اقتضای مقام خطابه، وعظشان از سداد و سلامت علمی فاصله میگیرد تا به اقناع جمهور نزدیک شود، ایشان با اینکه اقناع جمهور را از دست نمیدادند اما وعظشان را از سویی به منابع اصیل ارجاع میدادند و از سوی دیگر در تحلیل متن قرآن و روایات از ابزارهای لغت، ادب و منطق هرگز غافل نمیشدند. چنین رویکردی به وعظ آن هم با تسلطی قابل قبول بر علوم ادبی، شعر عربی، رجال و تراجم عارفان و سالکان الیالله، برایمان جذاب و اعتمادبرانگیز بود.
استاد فاطمینیا مسیر تقرب الیالله را با سه مؤلفه در پیش چشم انسان ترسیم میکرد: نخست آنکه به جای کمیتزدگی به کیفیت و معناداری عبادات توجه میداد، دوم آنکه با پرهیز از عوامزدگی تعقل را در تقرب الیالله به اندازه لازم و کافی دخالت میداد، سوم آنکه عبادات را بدون اتصاف به صفات عالیه چندان موجب تقرّب الیالله نمیدانست. او به دستورالعملهای اخلاقی که ریشه در بیانات معصومین نداشت، چندان وقعی نمینهاد.
مهمتر از همه آنکه در بستر مواعظ عرفانی، انقلابی بودن و قدردان نظام اسلامی بودن را فروگذار نمیکرد.
استاد فاطمینیا پاسبان حریم اهل بیت بود و هرگز روضه حضرت صدیقه و فرزندانش را مکشوف نخواند. انشاالله حضرت صدیقه به پاس اینکه روضهها را مکشوف نخوانده است، برزخ او را به نور خودش منوّر فرماید.
🌹برگرفته از کانال نهج البلاغه (استاد عشائری)
✅تقسیم حال به اعتبار اشتقاق از مصدر
اعتبار دوم: "حال" به اعتبار اشتقاق از مصدر و عدم آن بر دو قسم است:
۲.۱ - حال مشتقّ
در این نوع، حال از مصدر گرفته شده است؛ مانند: «جاءَ زَیدٌ راکِباً»؛ در این مثال "راکِباً" حال مشتقّ شده از مصدر "رکب" بوده و "زید" صاحبحال است.
۲.۲ - حال جامد
در این نوع، حال از مصدر گرفته نشده است؛ مانند: «رغبتُ فی الخاتمِ ذهباً»؛ در این مثال "ذهباً" حال جامد و "الخاتم" صاحبحال است.
حال جامد به اعتبار امکان تاویل به مشتق و عدم آن بر دو گونه است که در ادامه به مواردی از این دو اشاره میشود:
الف. حال جامد قابل تاویل به مشتق
۱. در صورتی که "حال" بر تعیین قیمت دلالت نماید؛ مانند: «بِعهُ مُدّاً بِکَذا»؛ در این مثال اگر صاحبحال ضمیر مرفوعی ("انت" مستتر در "بعه") باشد، حال جامد در تاویل "مُسَعِّراً" و اگر صاحبحال ضمیر متّصل منصوبی ("هاء" در "بِعه") باشد، حال جامد در تاویل "مُسَعَّراً" میباشد.
۲. در صورتی که "حال" بر "مفاعله" دلالت کند (بر چیزی دلالت کند که حاصل شدن آن متوقّف بر شرکت باشد)؛ مانند: «سلّمتُ البائعَ نقوده مقابضةً»؛ در این مثال "مقابضةً" حال جامد و در تاویل "مقابضَین" بوده و فاعل (ضمیر متصل "تاء" در "سلّمت") به همراه مفعولبه (البائع) صاحبحال هستند.
۳. در صورتی که "حال" بر تشبیه دلالت کند؛ مانند: «کرَّ زَیدٌ اَسَداً»؛ در این مثال "اسَداً" حال جامد، مشبّهبه و در تاویل "شُجاعاً" بوده و "زیدٌ" مشبّه و وجه شباهت آن دو، شجاعت است.
۴. در صورتی که "حال" بر ترتیب دلالت کند؛ مانند: «ادخلوا الغرفةَ واحداً واحدً»؛ در این مثال از تعبیر "واحداً واحداً" حال مؤوّل (مرتّبین) که بر ترتیب دلالت دارد استفاده شده که صاحبحال، ضمیر متصل مرفوعی ("واو" در "ادخلوا") است. البته باید دقت داشت که "واحداً" اول، حال و "واحداً" دوم، تاکید لفظی است.("واحداً" دوّم را میتوان معطوف دانست که با حرف عطف محذوف ("فاء" و یا "ثمّ") بر "واحداً" اوّل، عطف شده است.)
ب. حال جامد غیر قابل تاویل به مشتق
۱. در صورتی که "حال" موصوف باشد؛ مانند: «فَتَمَثّلَ لَها بَشَراً سَوِیّاً؛ و او در شکل انسانی بیعیب و نقص بر مریم ظاهر شد». در این آیه شریفه "بَشَراً" حال جامدی است که به "سَوِیّاً" توصیف شده و "هو" مستتر در "تَمَثّلَ"، صاحبحال است.
۲. در صورتی که "حال" بر عدد صاحبحال دلالت کند؛ مانند: «وَ واعدنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیلَةً وَ اَتمَمناها بِعَشرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ اَربَعِینَ لَیلَةً؛ و ما با موسی سی شب وعده گذاشتیم سپس آن را با ده شب[دیگر] تکمیل نمودیم، به این ترتیب میعاد پروردگارش[با او] چهل شب تمام شد».
در این آیه شریفه "اَربَعِینَ" حال جامدی است که بر عدد صاحبحال (میقاتُ) دلالت دارد.
۳. در صورتی که "حال" بر تفضیل و برتری دلالت داشته باشد؛ مانند: «هذا بُسراً اَطیَبُ مِنهُ رُطباً»، در این مثال دو لفظ "بُسراً" و "رُطباً" حال واقع شدهاند که بر تفضیل و برتری (برتری خرمای رسیده و نرم شده بر خرمای نرسیده) دلالت دارد.
۴. در صورتی که "حال" نوعی از انواع متعدد صاحبحال باشد؛ مانند: «رایتُ مالَکَ ذهباً»؛ در این مثال "ذَهَباً" حال جامد و نوعی از انواع متعدد صاحبحال (مالَک) است.
۵. در صورتی که صاحبحال نوعی معیّن بوده و "حال" از افراد آن باشد؛ مانند: «رغبتُ فی الذهبِ خاتماً»؛ در این مثال "الذهب" صاحبحال و نوعی معیّن از افراد حال (خاتماً) است.
۶. در صورتی که صاحبحال فردی معین از افراد نوع حال باشد؛ مانند: «رغبتُ
فی الخاتمِ ذهباً»؛ در این مثال "الخاتم" صاحب حال و فردی معین از افراد نوع حال (ذهباً) است"
💐@adabiat_hamedan
#سؤال۵۲۵
ایوبی:
آيا اين عبارات در عربي بكار ميروند...؟؟
(أحسن إياك)
(إياك أحسن)
لطفا جواب بدید؟؟؟
جزاکم الله خیرا
#جواب
گزینه اول به هیچ وجه درست نیست
اما گزینه دوم اگر منظور شما بیان و رساندن این معنی باشد:"ایّاک اُحْسِنُ"؛ (فقط تو را نیکو کردم) درست است و عبارت دارای حصر است.
و اگر منظور شما رساندن این معنی باشد:
"فقط به تو احسان و خوبی می کنم" باید بنویسید:"الیکَ اُحْسِنُ" یا "بِکَ اُحْسِنُ"، کما فی قوله تعالی:"و بِالوالدیْنِ اِحساناً"
نکته: اگر منظور شما این باشد که فقط خودت را خوب کن و یا فقط به خودت خوبی کن(اَحْسِنْ=فعل امر)
در این صورت هیچ کدام از دو گزینه ی مورد سؤال شما درست نیست و درستش چنین است:
أ) نفسَکَ اَحْسِنْ؛ فقط خودت را خوب کن و زیبا ساز.
ب) بِنَفسک اَحْسِنْ؛ یا: الی نفسک اَحْسِنْ؛ فقط به خودت خوبی کن.
چون اِعراب گذاری نکرده بودید، این صورتهای مختلف را بیان کردم و توضیح دادم.
@Yousofzadehgilani1
💐@adabiat_hamedan
نمونهای از پاسخهای مفصل👆👆
بشارت
دوستانی که تمایل دارند در کانال پاسخهای مفصل عضو شوند به استاد پیام دهند.
@hasanyosofzadeh3333
گفتنی است که کلیهی پاسخهای مفصل پس از ثبت نام در اختیار اعضا قرار خواهد گرفت.استاد یوسفزاده تاکنون در فضای مجازی به بیش از ۸۰۰۰ سؤال عمدتا ادبی_ بلاغیِ کاربران، با دقت كافى پاسخ دادهاند و چندین سال زمان برده است و فعلا بيش از ۸۰۰ پاسخ(دقیقا۸۰۳ پاسخ) تا امروز ویرایش شده در کانال پاسخهای مفصل در دسترس قرار دارد و به گواهی اهالی فن و فضل چنین مجموعهای در فضای حقیقی بینظیر است چه رسد به فضای مجازی.
@Yousofzadehgilani1
💐@adabiat_hamedan
". گونه های تأکید
الف. تأکید در نسبت کلام؛ مانند تکرار جمله، حروف زاید و… که همان جمله سابق را تقریر و تثبیت می کند.
ب. مبالغهٌ در وصف، که به نسبت داده شده ربطی ندارد؛ مثلاً هرگاه از اوزان صیغه مبالغه استفاده شود مبالغه در وصف را می رساند؛ «و امرأته حمّالة الحطب»(لهب/4)؛ یعنی بسیار حمل کننده است.
ج. مبالغه و کثرت در متعلق: مانند «علاّم الغیوب» که علم خداوند متعال قابل مبالغه و عدم مبالغه نیست، بلکه به اعتبار اشیاء می گوییم خداوند علاّم است، چنان که ابوحیان در تفسیر البحر المحیط بر این مطلب تصریح کرده است.
نمونهٌ دیگر: علمای علم صرف گفته اند فرق «مات الابل» و «موّتت الابل» آن است که «موّتت» مبالغه در فاعل را می رساند. راغب اصفهانی ذیل لغت «غلّقت الابواب» گفته است: تشدید کلمه «غلّقت» یا به خاطر إحکام است و یا به خاطر کثرت درفاعل؛ یعنی: همه درها را بست و تمام آنها را نیز محکم کرد. نجم الدین استرآبادی (م 686) درشرح شافیه گفته است: «فعّل» غالباً برای تکثیر می آید؛ مثل غلّقت و قطّعت و جوّلت و طوّفت و موّت المال و جرّحته. تکثیر در متعدی و لازم، هر دو وجود دارد. در کتاب تصریف آمده است که باب تفعیل، برای مبالغه و تکثیر در فعل است؛ مثل طوّفت و جوّلت؛ یا در فاعل؛ مثل موّتت الابل؛ و یا در مفعول؛ مثل غلّقت الأبواب.
#گونه های تأکید
#مهام
💐@adabiat_hamedan