«۴٠»
بیخیال هر چه دلتنگی، بریده از جهان
سرخوش از آغوش گرم دستهایی مهربان
ریزه خوار سفره-باغ قالی فیروزهای
بچه گنجشکی نشسته روی فرش جمکران
گفتگویی کرد در محراب و پر زد زود رفت
دانهای حتی نچید از دستهای این و آن
آمدم با کوله بار بغضهای یخ زده
آمدم تا گم شوم در اشکهای دیگران
غصههایم قصه شد بین دو رکعت درد دل
بغض من هم زود راهی شد به سوی آسمان
حرف ها دارم ولی با هیچ کس الا خودش
باز وقت گفتگو شد، باز هم وقت اذان...
میروم از مسجد اما دل همانجا مانده است
بچه گنجشکی نشسته روی فرش جمکران
#راضیه_جبه_داری
#پویش_شعر_مهدوی
@adabiatqom