eitaa logo
کانون شعر و ادب پردیس الزهرا(س)
329 دنبال‌کننده
800 عکس
37 ویدیو
28 فایل
جاودان زی،‌ ای زبان دانش و فرزانگی تا به گیتی، نور بخشد آفتاب خاوری ✨🖋️ارتباط با دبیر مجموعه: @A_Jalalipour
مشاهده در ایتا
دانلود
‏گفتمش با غمِ هجران چه کنم؟ گفت بسوز! گفتمش چاره‌ی این سوز بگو؟ گفت: بساز... 💫 @adabpardis
🌱وصال شیرازی ▫️نام اصلی: ابواحمد محمد شفیع ▫️زاده: ۱۱۹۷ (قمری)۱۷۸۳ (میلادی) شیراز ▫️درگذشته: رجب ۱۲۶۲ (قمری) ۱۸۴۶ (میلادی) شیراز ▫️آرامگاه: حرم شاهچراغ ▫️پیشه: شاعر و خوشنویس ▫️زمینه کاری: شعر، خوشنویسی ▫️ملیت: ایرانی ▫️دوره: قرن سیزدهم هجری ▫️کتاب‌ها: مثنوی بزم وصال/صبح وصال/دیوان اشعار ▫️فرزند(ان): وقار، حکیم، داوری، فرهنگ، توحید، یزدانی ▫️پدر: محمد اسمعیل شیرازی @adabpardis
‌دست بردم که کشم تیر غمش را از دل تیر دیگر زد و بردوخت دل و دست به‌هم ✨وصال شیرازی✨ @adabpardis
🕊️از احمدرضا احمدی به پرویز دوایی: او آموخته بود که در مصیبت ها فقط با یک لبخند به دیگران سواد عشق را بیاموزد.... @adabpardis 💌
📚داستان کوتاه مردی در صحرا دنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر باهوشی برخورد و سراغ شتر را از او گرفت. پسر گفت: شترت یک چشمش کور بود؟ مرد گفت: بله پسر پرسید: آیا یک طرف بارش شیرینی و طرف دیگرش ترشی بود؟ مرد گفت: بله بگو ببینم شتر کجاست؟ پسر گفت: من شتری ندیدم مرد ناراحت شد، و فکر کرد که شاید پسرک بلایی سر شتر آورده پس او را نزد قاضی برد و ماجرا را برای او تعریف کرد. قاضی از پسر پرسید: اگر تو شتر را ندیدی چطور همه مشخصاتش را می دانستی؟ پسرک گفت: روی خاک رد پای شتری را دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود فهمیدم که شاید یک چشمش کور بوده بعد متوجه شدم که در یک طرف راه مگس و در طرف دیگر، پشه بیشتر است چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است. قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت: درست است که تو بی گناهی ولی زبانت باعث دردسرت شد 🐫پس از این به بعد شتر دیدی ندیدی🐫 📚 @adabpardis
🌼 سرخپوست پیری برای کودکش از حقایق زندگی چنین گفت : در وجود هر انسان، همیشه مبارزه ای وجود دارد مانند ،مبارزه ی دو گرگ! که یکی از گرگها سمبل بدیها مثل، حسد، غرور، شهوت، تکبر، و خود خواهی و دیگری سمبل مهربانی، عشق، امید، و حقیقت است. کودک پرسید : پدر کدام گرگ پیروز میشود؟ پدر لبخندی زد و گفت ،گرگی که تو به آن غذا میدهی ...   📚 @adabpardis
حاجی، حاجی مکه🕋 گفته می‌شود اصل این ضرب‌المثل به صورت «حاجی، حاجی را به مکه ببیند» می‌باشد و به مرور زمان کوتاه شده است. هنگامی که فردی پس از مدتی طولانی به دیدار دوستان یا اقوام و آشنایان می‌رود، به مزاح به او می‌گویند: «حاجی حاجی مکه». و نیز اگر کسی پس از مدتی طولانی به دیدار آشنایان برود، هنگام وداع به وی می‌گویند: «باز هم نری حاجی حاجی مکه». این ضرب‌المثل به این خاطر باب شده که در زمان قدیم، حاجیان از نقاط مختلف ایران و جهان طی سفری سخت و طولانی خود را به خانه خدا می‌رساندند و بالطبع طی مراسم حج با هم دوست می‌شدند. پس از اتمام مراسم و به وقت جدایی، چون وسایل ارتباطی مثل امروز نبود، دیگر یکدیگر را نمی‌دیدند، مگر  اینکه بار دیگر همزمان به حج بروند. یعنی حاجیان فقط در زمان حج و در شهر مکه فرصت دیدار مجدد داشتند که قطعا یا هرگز اتفاق نمی‌افتاد و یا زمانی طولانی می‌طلبید. 📚 @adabpardis
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ای زندگی تو و توانم همه تو جانی و دلی، ای دل و جانم همه تو تو هستی من شدی، از آنم همه من من نیست شدم در تو، از آنم همه تو✨ 🦋@adabpardis
✍آدم ها زود عوض می شوند... @adabpardis
🌈کتاب سال بلوا 🌈نویسنده : عباس معروفی (نویسنده کتاب سمفونی مردگان) ⭐️معرفی کتاب ⬅️ شروع کتاب به گونه ای است که مستقیما داخل داستان پرت می شویم. کتاب سال بلوا حاوی خاطراتی است که در ذهن نوشافرین مرور می شود. کتاب سال بلوا در هفت شب اتفاق می افتد. هفت شب که از دید اول شخص (نوشافرین) و سوم شخص (خود نویسنده) روایت می شود. ⭐️درباره کتاب سال بلوا⬅️ قبل از هرچیزی این رمان در مورد مظلومیت زن ایرانی است. زنی که از زورگویی های مردانه، از سختی های زمانه و از نگاه های هیز مردان در امان نیست و مدام باید مراقب خود باشد که مبادا کاری کند که مردی را تحریک کند. @adabpardis
✍کتاب ها بعد از خوانده شدن چاق تر می شوند... @adabpardis
🕊️از فرانتس کافکا به فلیسه: ولی چه دنیایی است! هیچ چیز نمی‌تواند دو نفر آدم را به این کاملی باهم یکی کند، به خصوص که مانند من و تو دار و ندارشان فقط کلمات باشد. @adabpardis 💌
چیزی از عشق بلاخیز نمی‌دانستم هیچ از این دشمن خونریز نمی‌دانستم در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق چه کنم؟ شیوه‌ی پرهیز نمی‌دانستم... گفتم ای دوست تو هم گاه به یادم بودی؟ گفت من نام تو را نیز نمی‌دانستم بغض را خنده‌ی مصنوعی من پنهان کرد گریه را مصلحت آمیز نمی‌دانستم عشق اگر پنجره‌ای باز نمی‌کرد به دوست مرگ را این همه ناچیز نمی‌دانستم @adabpardis
✨زیبایی ✨ حرفاش که تموم شد، دستش رو گرفتم و گفتم‌: جنگیدن با چیزی که اتفاق افتاده و تموم شده، بی‌ارزش ترین کار دنیاست. می‌دونی چرا؟ چون هر چقدر بجنگی، تلاش کنی، زخم بخوری ... هیچ کس متوجه نمیشه. هیچ نتیجه‌ای نداره. فقط خسته و ضعیف میشی. آدم ضعیفم فقط زورش به خودش میرسه. با خودت نجنگ... چون این تنها جنگیه که هیچ وقت تموم نمیشه. @adabpardis
آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه🐈 (آسه شکل عامیانه آهسته می‌باشد) این ضرب‌المثل کلا در مورد احتیاط کردن است و در هر زمینه‌ای استفاده می‌شود. تا حدودی به شکل طنز بیان می‌شود اما در پشت بیان طنزآلود می‌تواند هشداری جدی هم باشد، حال چه در مورد احتیاط در کار یا نگرانی از حسادت دیگران و ..... غیره. ❗ضمنا می‌تواند توصیه به این باشد که شخص مقابل را هم به رازداری در موارد خصوصی زندگی شخصی خویش توصیه می‌کند و هم به اینکه سرش به کار خودش بوده و در اموری که به وی ربطی ندارد دخالت نکند. در گذشته حتی به شکل آواز کودکانه به شکل زیر برای کودکان و همچنین توسط خود کودکان در بازی خوانده میشد: آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه سری به سوراخت نزنه بر این اساس شاید اشاره به دشمنی موش و گربه داشته باشد که به موش توصیه می‌کند گربه را عصبانی نکرده و یا جای سوراخ خود را لو نداده و پای گربه را به آن باز نکند. 📚 @adabpardis
معروف است که روزی شخصی به خیام خردمند، که دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت گفت : شما به یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من ، چه زمانی درگذشت ؟! خیام پرسید : این پرسش برای چیست ⁉️ آن جوان گفت : من شاید خیری برای اقوام و دوستان خودم نداشته باشم اما تاریخ درگذشت همه خویشانم را بدست آورده ام و می خواهم روز وفات آنها بروم گورستان و برایشان دعا کنم و خیرات دهم و... خیام خندید و گفت : آدم بدبختی هستی ❗ خداوند تو را فرستاده تا شادی بیافرینی و دست زندگان و مستمندان را بگیری تا در سختی و مشقت نمیرند حال تو فقط به دنبال مردگانت هستی ⁉️ بعد پشتش را به او کرد و گفت مرا با مرده پرستان کاری نیست و از او دور شد . ارد بزرگ میگوید : "کاویدن در غم ها ما را به خوشبختی نمی رساند" در جایی دیگر نیز میگوید : "آنکه ترانه زاری کشت میکند ، تباهیدن زندگی اش را برداشت میکند" امیدوارم همه ما ارزش زندگی را بدانیم و برای شادی هم بکوشیم نه اسیر در غم و گریه و عزا... 📚 @adabpardis
📘حکایتی زیبا و خواندنی 🔆  داستانی در باب رشوه 🔆 وﻗﺘﯽ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺣﺎﮐﻢ ﮐﺮﻣﺎﻥ ﺷﺪ، ﺣﺴﯿﻦ ﺧﺎﻥ ﺑﻠﻮﭺ که از بزرگان شهر بود را دستگیر ﻭ بهمراه ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻓﺮﺯﻧﺪ حسین خان بلوچ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ. حسین خان ﺑﻪ ﺍﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ، وزیر فرمانفرما ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺑﮕﻮ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ میدهم و بجای آن فقط ﭘﺴﺮ خردسالم ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﻮﺩ و نمیرد. ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ وقتی پیشنهاد حسین خان را شنید ﮔﻔﺖ: من که ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﺮﻣﺎﻥ هستم نظم و ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺷﻮه ﻧﻤﯽﻓﺮﻭشم. ﻓﺮﺯﻧﺪ حسین خان ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ جلوی پدر جان داد. اتفاقا سال بعد ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ. فرمانفرما ﺑﺮﺍﯼ شفای پسرش ۵۰۰ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ فرزندش ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ ﻭﻟﯽ سودی نبخشید ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ وی ﻫﻢ جلوی چشمان پدر جان داد. ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ وزیرش ﺃﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ و ﮔﻔﺖ ﻋﺠﺐ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﯼ در کار ﻧﯿﺴﺖ، ﻻﺍﻗﻞ ﺑﻪ ﺩﻋﺎﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩه ﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮ و گرسنه ای ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﺎ ﺍﻃﻌﺎﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭽﻪ ﺍﻡ ﺧﻮﺏ میﺷﺪ ﻭ زنده ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ. ﺍﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻥ، ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﻞ ﻋﺎﻟﻢ، ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ و نظم ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ گوﺳﻔﻨﺪ ﺭﺷﻮه ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﺮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽﻓﺮﻭﺷﺪ... نشو در حساب جهان سخت گیر که هر سخت گیری بود سخت میر تو با خلق آسان بگیر نیک بخت که فردا نگیرد خدا بر تو سخت 📚 @adabpardis
بِشْتاب که لیلة الرغائب شده است فائز شده هر کسی که تائب شده است از لطفِ خدا درِ اجابت شده باز خاسر شده هرکسی که غائب شده است 📚 @adabpardis
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تمساح‌شناسیِ مولانا❕🐊 کرده تمساحی دهانِ خویش باز گِردِ دندان‌هاش کِرمانِ دراز از بقیه‌یْ خور که در دندانْش ماند کِرم‌ها رویید و بر دندان نشاند مرغکان بینند کِرم و قوت را مَرج پندارند آن تابوت را چون دهان پُر شد ز مرغ او ناگهان درکشدْشان و فروبندد دهان این جهانِ پُر ز نُقل و پُر ز نان چون دهانِ بازِ آن تمساح دان بهرِ کِرم و طعمه ای روزی‌تراش از فنِ تمساحِ دهر ایمن مباش مثنوی، دفترِ ششم، بیتِ ۴۰۸۲-۴۰۸۷ @adabpardis
زنان می‌خواهند عشق، رمان باشد، مردان می‌خواهند داستانِ کوتاه باشد. دافنه دوموریه @adabpardis 📖
نمی‌دانم چرا؟ اما تو را هرجا که می‌بینم کسی انگار می‌خواهد ز من، تا با تو بنشینم تن یخ کرده، آتش را که می‌بیند چه می‌خواهد؟ همانی را که می‌خواهم، تو را وقتی که می‌بینم تو تنها می‌توانی آخرین درمان من باشی و بی شک دیگران بیهوده می‌جویند تسکینم تو آن شعری که من جایی نمی‌خوانم، که می‌ترسم به جانت چشم زخم آید چو می‌گویند تحسینم زبانم لال! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد؟ چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟ نباشی تو اگر، ناباوران عشق می‌بینند که این من، این منِ آرام، در مردن به جز اینم @adabpardis
تورا با رنگ گل های بِه با رنگ های بلوط تو را دوست خواهم داشت 🦋 🦋 @adabpardis
گمان می کنم هر آدمی باید پشت پنجره ی اتاقش یک گلدان گل شمعدانی داشته باشد که هر بار گل هایش خشک می شود و دوباره گل می دهد، یادش بیفتد که روزهای درد هم به پایان می رسند... 🌸 @adabpardis
💫کتاب دختری که رهایش کردی داستان کتاب دختری که رهایش کردی نوشتۀ جوجو مویز، درباره یک نقاشی مربوط به دوران جنگ جهانی اول است. این اثر دو زندگی، دو انسان، دو کشور و دو سرنوشت را به هم ربط داده است. این کتاب داستانی درباره دو زن با برخی ویژگی‌های مشابه است؛ یکی از آن‌ها به نام سوفی در زمان اشغال فرانسه مجبور است تا از خانواده‌اش در نبود شوهر در مقابل نازی‌ها محافظت نماید و دیگری به نام لیو که در لندن زندگی می‌کند. شوهر لیو قبل از فوت به وی یک تابلو نقاشی با نمایی از یک زن هدیه می‌دهد که مربوط به یک قرن قبل می‌باشد و در جریان جنگ از فرانسه به انگلستان منتقل شده است. جسارت و شجاعت و جنگیدن برای ارزش‌های خود، صفاتی هستند که در رمان دختری که رهایش کردی خوب و پسندیده تلقی می‌شوند و جوجو مویز (Jojo Moyes) نشان می‌دهد که چگونه قهرمانان داستان با اتکا به این صفات به اهداف خودشان دست می‌یابند و چگونه در حالی که امیدشان را از دست دادند از جنگیدن دست بر نداشته و همچنان تلاش می‌کنند. 🌈📖 @adabpardis