eitaa logo
کانون شعر و ادب پردیس الزهرا(س)
333 دنبال‌کننده
765 عکس
35 ویدیو
25 فایل
جاودان زی،‌ ای زبان دانش و فرزانگی تا به گیتی، نور بخشد آفتاب خاوری ✨🖋️ارتباط با دبیر مجموعه: @A_Jalalipour
مشاهده در ایتا
دانلود
📘🔅داستانی زیبا و پند آموز از مولانا🔅 اندر حکایت شکر وناشکریهای ما آدم ها پیرمردتهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند و به سختی برای زن و فرزاندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت از قضا یکروز که به آسیاب رفته بود دهقانی مقداری گندم در دامن لباسش ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و به سوی خانه دوید !!!! در همان حال با پرودرگار از مشکلات خود سخن می گفت وبرای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار میکرد (( ای گشاینده گره های ناگشوده , عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای )) پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و تمامی گندمها به زمین ریخت او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به خدا کرد و گفت ..................... من تورا کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز؟؟ آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟؟ .................. پیرمرد بسیار ناراحت نشست تا گندمها را از زمین جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از طلا ریخته اند ...................... مولانا تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه 📚 @adabpardis
🔸️یک بام و دو هوا🔹️ این مثل را در مواقعی به کار می‌برند که شخصی برای نفع خویش در مورد یک مسئله دو رای متضاد می‌دهد. در ایام گذشته شبهایی که هوا خوب بود مردم روی پشت‌بام می‌خوابیدند. می‌گویند زنی شبانگاه بر بالین داماد و دخترش رفت و گفت : هوا سرد است. مهربان‌تر خفتن به سلامت نزدیکتر است. سپس به سمت دیگر بام که پسر و عروسش در آنجا خوابیده بودند رفت و به آنها گفت: هوا گرم است. اندکی دوری تندرستی را سزاوارتر است. عروس که هر دو گفته را شنیده بود گفت: قربان برم خدا را یک بام و دو هوا را این سر بام گرما را آن سر بام سرما را از آن زمان این گفته ضرب‌‌المثل شد و در موارد دوگانه‌گویی استفاده می‌شود. 📚 @adabpardis
🍁 ‌‌📘 قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه دیگری نوشید ... باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هر جه بیشتر و بیشتر لذت ببرد ... مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد ... اما ( افسوس ) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت ... در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد ... دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!  پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود ... این است حکایت دنیا... 📚 @adabpardis
* آرام بگیر امشب، ما هر دو پر از دردیم، در آتش و یخبندان، داغیم؛ ولی سردیم! از مرهــم یکدیگر تا زخمیِ هم بودن، راهی ست که تا مقصد، با عشق، سفر کردیم! * @adabpardis💚
🦋 مهم اینکه کسی رو خوشحال کنی، و این مهم تره که از خودت شروع کنی... ‏همیشه که نباید نشست و بدی‌های زندگی‌ را مرور کرد؛ گاهی باید نشست و پا بر روی پا انداخت و خوشی‌ها را شمرد، چای نوشید و پشت کرد به تمامِ نداشتن‌ها و غصه‌هایی که عمری با آن‌ها زندگی کردیم. گاهی اوقات باید دست از جستجوی خوشبختی برداریم و فقط خیلی ساده خوشحال باشیم!!! @adabpardis
زنها در بالای کوه متولد میشن و مردها در درّه های اطرافش، مرد بر اساس میزان صعودش قضاوت میشه و زن بر اساس میزان سقوطش، مرد چیزای زیادی برای بدست آوردن داره و زن چیزای زیادی برای از دست دادن، مردانگی ساخته میشه و زنانگی حفظ میشه، بهش فکر کن! : جوادُفْسکی | @adabpardis🧠 ‌
📚معرفی کتاب تختخوابت را مرتب کن : 💡کتاب تختخوابت را مرتب کن نوشته‌ی «ویلیام مک‌ریون»، ژنرال بازنشسته‌ی ارتش آمریکا است. کتابی در حوزه‌ی موفقیت و خودیاری که در ده فصل تالیف شد و ده درس اصلی مک‌ریون برای زندگی را در خود جای داد. درس‌هایی که بسیاری از آن‌ها از دل رخداد‌ها و حوادث سخت و بعضا کشنده‌‌ای که مک‌ریون تجربه کرد، برآمد. درس‌هایی بعضا در شرف مرگ، که حامل خالص‌ترین و اصیل‌ترین افکار و احساسات انسانی است، چرا که در زیر سایه‌ی سنگین مرگ، کسی جز به زندگی فکر نمی‌کند، تظاهر و بازی با الفاظ رنگ می‌بازد و اندیشه در خالص‌ترین حالت خود شکل پیدا می‌کند. ❔❕ چرا باید کتاب تخت خوابت رو مرتب کن را بخوانیم؟ 🔍«تختخوابت را مرتب کن» چکیده‌ی یک عمر فعالیت در ارتش و تجربه‌های سخت و پرچالش و تعمقات نویسنده‌ی آن است. کتابی کوتاه که تماما از تجربه و عمل برآمده و با شعارهای توخالی و زرد تفاوت دارد. خواندن این کتاب جذاب و دل‌نشین با توجه به صفحات نه‌چندان پرتعدادش وقت چندانی از مخاطب نخواهد گرفت و بسیار به او خواهد افزود. 🌱 🌱 @adabpardis
📔 زن ملانصرالدین از ملا پرسيد: سياست چیست؟ ملا گفت: يادت است قبل از ازدواج گفتم همه آرزو هايت را برآورده ميسازم؟ زن: بلی! ملا: بعد از ازدواج چه شد؟ زن: هيچ! ملانصرالدین گفت سياست هم همین است!😁 @adabpardis🙃
تعداد عزیزان محدود است و زمان ثبت نام تا پنج اردیبهشت امکان پذیر خواهد بود جهت ثبت نام به ایدی : @F_qorbani128 کلاس ها در هشت جلسه برگزار می‌شود @adabpardis
📚 روزي ملانصرالدین به دهكده اي مي رفت، در بين راه زير درخت گردوئي به استراحت نشست و در نزديكي اش بوته كدوئي را ديد؛ ملا به فكر فرو رفت كه چگونه كدوي به اين بزرگي از بوته ی كوچكي بوجود مي آيد و گردوي به اين كوچكي از درختي به آن بزرگي؟ سرش را به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا! آيا بهتر نبود كه كدو را از درخت گردو خلق مي كردي و گردو را از بوته كدو؟ در اين حال، گردوئي از درخت بر سر ملا افتاد و برق از چشمهايش پريد و سرش را با دو دست گرفت و با ترس از خدا گفت: پروردگارا! توبه كردم كه بعد از اين در كار الهي دخالت كنم؛ زير ا هر چه را خلق كرده اي،حكمتي دارد و اگر جاي گردو با كدو عوض شده بود، من الآن زنده نبودم! 🔅هیچ کار خدا بی حکمت نیست🔅 📚 @adabpardis
📢میروم به آخیه این اصطلاح در مواردی به کار می‌رود که شخص متکبر و قدرتمندی به منظور تایید حرف خود از دیگران نظر می‌خواهد ولی طاقت شنیدن نظر مخالف یاانتقاد را ندارد. پادشاهی شعری ساخت و به ملک‌الشعراء دربار خویش داد تا بخواند. شاعر گفت این شعر متوسط است و در خور پادشاه نیست. ملک برآشفت و امر کرد او را به آخیه بستند. (آخیه ریسمانی است که استران را به آن می‌بندند. یا میخ طویله) بعد از چند روز با شفاعت دیگران او را آزاد کردند و مجددا به دربار آوردند. پادشاه دوباره شعر دیگری که سروده بود به وی داد تا بخواند. ملک‌الشعراء پس از خواندن بدون اینکه چیزی بگوید اقدام به خروج از قصر کرد. ملک پرسید کجا میروی. وی پاسخ داد "میروم به آخیه". مولوی نیز شعری بدین مضمون دارد: شاه با دلقک همی شطرنج باخت مات کردش زود خشم شه بتاخت گفت "شه‌شه" و آن شه کبرآورش یک یک از شطرنج می‌زد بر سرش که بگیر اینک شهت ای قلتبان صبر کرد آن دلقک و گفت الامان دست دیگر باختن فرمود میر او چنان لرزان که عور از زمهریر باخت دست دیگر و شه مات شد وقت "شه‌شه" گفتن و میقات شد بر جهید آن دلقک و در کنج رفت شش نمد بر خود فکند از بیم تفت زیر بالشها و زیر شش نمد خفت پنهان تا ز زخم شه رهد گفت شه هی هی چه کردی چیست این گفت "شه‌شه" "شه‌شه" ای شاه گزین کی توان حق گفت جز زیر لحاف با تو ای خشم‌آور آتش‌سجاف 📚 @adabpardis
🍁 ‌‌‌‌‌‌‌ 📚 دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند. با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و آن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد. چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و از اقصی نقاط دنیا، عالمان و عرفا  به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر می‌کرد فرصت همنشینی با دوستان قدیم هم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر می‌پرداخت. برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادر است چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق، و من از او برترم! همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت، پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت: «برادر تو را بیامرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم.» برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت: «خداوندا، من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او می‌بخشی، آنچه کرده‌ام مایه رضای تو نیست؟!» ندا رسید: «آنچه تو می‌کنی ما از آن بی‌نیازیم ولی مادرت از آنچه او می‌کند، بی‌نیاز نیست. تو خدمت بی‌نیاز می‌کنی و او خدمت نیازمند. بدین حرمت، مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم.» 📚@adabpardis
«اختلال یادگیری در حوزه نوشتن » 👩🏻‍🏫با ارائه سرکار خانم راضیه جباری کارشناسی ارشد روانشناسی 📆زمان :یک شنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ ⏰ساعت ۲۰ 🔴در بستر اسکای روم [@educationalscienceAssociation] [https://eitaa.com/adabpardis] [https://eitaa.com/zeynabkobracfu]
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندارم... ✍️🏻 سعدی 🔸️یکم اردیبهشت، روز بزرگداشت شیخ اجل، سعدی شیرازی گرامی باد🔸️ 📚 @adabpardis
📣 فراخوان جذب نیرو در نشریه مهام 🔷 در زمینه‌های: نویسندگی ویراستاری عکاسی طراحی گرافیک طراحی پوستر فتوشاپ ترجمه مقالات جهت ثبت نام و اعلام همکاری لطفا فرم زیر را تکمیل نمایید : https://survey.porsline.ir/s/wbcxW3zO جهت پرسیدن سوالات خود و ارتباط باما به آیدی های زیر زیر در ایتا مراجعه نمایید. @bahar_A81 @akram_sadati @maham_cfu
❌کارگاه امشب به دلیل رخ دادن یک پیشامد ناگهانی برای استاد کنسل شد. @adabpardis
📘 مردی بود که هر روز برای ماهی گیری به دریا میرفت یک روز کلاهش را باد برد و بر روی آبهای دریا انداخت مرد به آن سمت دریا رفت و کلاهش را برداشت همان جا مشغول ماهی گیری شد. یک ماهی صید کرد و به خانه برد ،زنش ماهی را پخت هنگامی که مشغول خوردن بودند مرواریدی در شکم ماهی دیدند. روزها گذشت و مرد دوباره بر حسب اتفاق به آن قسمت دریا رفت آن روز هم یک ماهی صید دوباره هنگام شام یک مروارید در شکم ماهی پیدا کرد، از فردا آن روز همیشه به آن قسمت دریا میرفت و هر روز یک ماهی یک مروارید . تا یک روز پیش خود اندیشید چرا در شکم ماهی های این قسمت از دریا مروارید هست به خود گفت احتمالا در این قسمت از دریا گنجی از مروارید هست ،تصمیم گرفت به زیر آب برود و ان گنج را از دریا خارج کند. یک روز به همان قسمت دریا رفت خودش را به دریا انداخت به امید گنج مروارید، اما هنگامی که به زیر دریا رسید نهنگی را دیدکه کنار صندوقی از مروارید بی حرکت است و به همه ماهی ها یک مروارید میدهد در این هنگام نهنگ به سمت، مرد رفت و گفت شام امشب هم رسید، طمع مردم باعث شده تا من که سالهاست توان شنا کردن را ندارم زنده بمانم، مرد از ترس همان جا خشکش زد نهنگ به او گفت من یک فرصت دیگر به تو دادم و گفتم توان شنا کردن ندارم اما تو که توان شنا کردنو را داشتی میتوانستی فرار کنی و مرد را بلعید. در زندگی فرصتهای زیادی هست اما ما همیشه فکر میکنم دیگر فرصتی نداریم در همین جاست که زندگی خود را میبازیم. گاه طمع زیاد داشتن است که فرصت زندگی را از ما میگرد. 📚 @adabpardis
🍁 مطالعه کن، وقتی که دیگران در خوابند. تصمیم بگیر، وقتی که دیگران مُرَددند. خود را آماده کن، وقتی که دیگران در خیال پردازی‌اند. شروع کن، وقتی که دیگران در حال تعللند. کار کن، وقتی که دیگران در حال آرزو کردنند. صرفه جویی کن، وقتی که دیگران در حال تلف کردنند. گوش کن، وقتی که دیگران در حال صحبت کردنند. پافشاری کن، وقتی که دیگران در حال رها کردنند. 🦋 @adabpardis
تنهایی تلفنی‌ست که زنگ می‌زند مدام صدای غریبه‌ای‌ست که سراغ دیگری را می‌گیرد از من یک‌شنبه‌ی سوت‌وکوری‌ست که آسمان ابری‌اش ذرّه‌ای آفتاب ندارد حرف‌های بی‌ربطی‌ست که سر می‌برد حوصله‌ام را تنهایی زل‌زدن از پشت شیشه‌ای‌ست که به شب می‌رسد... @adabpardis
سلام به مناسبت هفته معلم کانون ایرانگردی برگزار میکند: جشنواره غذای محلی و صنایع دستی😍 دوشنبه خوشمزه😜 زمان :دوشنبه دهم اردیبهشت ماه ساعت :۱۱تا ۱۴ مکان :حیاط پردیس الزهرا بچه می تونید غذاها های محلی مثل ترشی لواشک نون وشیرینی و اش محلی و ... برای فروش بیارید فقط دوستانی که تمایل دارن برای فروش به آیدی زیر پیام بدن @ksrhag منتظرحضور گرم تک تک شما هستیم 😎😎 @kanoonirangardi 📌با ارائه گواهی حضور و تقدیر نامه
✅دانشگاه فرهنگیان سمنان برگزار می کند : آیین گرامیداشت روز معلم «معلم معمار آینده کشور است» مقام معظم رهبری 🔴برنامه های متنوع : ▫️دوبله شو و خنداننده شو ▪️پخش کلیپ دانشجویی ▫️اجرای موسیقی سنتی ▪️دکلمه خوانی ▫️اجرای تئاتر ▪️سخنرانی و... ⌛روز دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ساعت ۹ الی ۱۲ ⏰مهلت نهایی ثبت نام ،شنبه ۸اردیبهشت ساعت ۸ صبح 📱لینک ثبت نام : https://semnan.cfu.ac.ir/fa/form_data/add/form_id=6942 🔻با توجه به هماهنگی های سالن و مقدمات برنامه (پذیرایی و ... )خواهشمند است، همکاری لازم را مبذول بفرمایید ‌. 🔹به دلیل ظرفیت محدود از پذیرش شما بدون ثبت نام معذوریم . ╔═ 🍃💠🍃════╗ 💬 @semnan_cfuac ╚═══════
📢 کانون مطالعات تربیت معلم پردیس الزهرا(س) به مناسبت هفته معلم برگزار می کند: 🪑نشست تخصصی با موضوع: انتقال تجربه معلمی 🔰با حضور سرکار خانم دانشگر ❗️ویژه ی دانشجویان پردیس الزهرا(س) 🕕زمان: دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۹:۴۵ الی ۱۱ به صورت حضوری جهت حضور به آیدی زیر در پیام رسان ایتا مراجعه فرمایید: @akram_sadati ما را در کانال کانون مطالعات تربیت معلم به نشانی زیر دنبال کنید. @motaleate_tarbiat_moalem
🌱معرفی کتاب مائده‌ های زمینی : 🔹کتاب مائده های زمینی کتابی است در ستایش شادی، شوق به زندگی و غنیمت شمردن لحظات. 🔹این کتاب مجموعه‌ای ظریف از قطعات، غزلیات، خاطرات، شعرها، یادداشت‌های سفر، و جملات قصار است. این کتاب به دلیل نگاه خاص معنوی خود پس از جنگ جهانی اول طرف‌داران زیادی پیدا کرد. کتاب ۳ شخصیت دارد: راوی، معلم راوی، منالک و ناتانائل جوان. 🔹این کتاب از آثار دورهٔ جوانی نویسنده است اما تمام آنچه می‌توان فلسفه آندره ژید نامید در آن گنجانده شده و هرچه بعدها نوشته است در تعقیب اندیشه‌هایی است که در این کتاب بیان شده؛ یعنی امتناع از هرگونه علاقه و وابستگی و ستایش شور و عشق و نگاهی هر لحظه نو به تمام جلوه‌های هستی. ✨این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات پیشنهاد می‌کنیم. 📚 @adabpardis
ای درخت آشنا شاخه های خویش را ناگهان کجا جا گذاشتی؟ یا به قول خواهرم فروغ: دست های خویش را در کدام باغچه عاشقانه کاشتی؟ این قرارداد تا ابد میان ما برقرار باد: چشم های من به جای دست های تو! من به دست تو آب می دهم تو به چشم من آبرو بده! من به چشم های بی قرار تو قول می دهم: ریشه های ما به آب شاخه های ما به آفتاب می رسد ما دوباره سبز می شویم! @adabpardis 🪽