ادبیات قم
شعرخوانی علی فرزانه موحد برگزیده "شعرماه" در محفل شعر مهروماه - مهر 1403 ✅متن کامل شعر 🎥✔️نسخه ب
شعرخوانی علی فرزانه موحد برگزیده "شعرماه" در محفل شعر مهروماه - مهر 1403
متن کامل شعر👇
حرف بیهوده به انسان چه دهد غیر ضرر!
از کف باز صدف میرود آخر گوهر
گفت تنها شدهای! خانهبهدوشی! گفتم
برگِ چسبیده به شاخه نکند سیر و سفر...
گفت من از تو گنهگارترم یا برعکس؟
گفت و گو بود میان تبری با منبر
من از این شهر سرافراز ندارم خبری
ای سر از کوچهی نمناک گریبان چه خبر؟
حکم عشق است؛ بسوزی و دمی دم نزنی
راه پروانه شدن چیست: گذشتن از پر
هنرِ اصلیِ اسلام اگر بخشش نیست
غفرالله مسلمان، رحم الله هنر...
سیل از مسجد و میخانه گذر خواهد کرد
ای دل از دشمن و از دوست نرنج و بگذر
پیرو طایفهای باش که هنگام نماز_
پدر انگشتر خود بخشد و سجاده پسر
سرِ سرگشتهی من خاکِ سرِ کویی باش
که امیری زده در آن به جذامیها سر
ماندهام این که گدا را چه به گفتن از شاه؟
چه کند مسگر اگر آمده در معدن زر؟!
همه گفتند در آن کُشتیِ معروف؛ حسین
تا تو تشویق شوی از دهن پیغمبر
اول مدح چرا بگذرم از زیباییت
بند میآمد از آن چهرهی دلبند گذر
نظرِ خواهرت این بود که برقع بزنی
حفظ میکرد تو را از خطرِ چشم و نظر...
ناکثین جملی با رجزت میمردند
از اناابن علیات از انا سبط الاکبر
زود تسلیم تو شد هر که به صفّین آمد
تیغ ابروی تو را دید که انداخت سپر
نهروان بحر شد از خون خوارج با تو
مات ماندند که آیا حسنی یا حیدر؟
کیمیاییاست کسی مثل تو آقازاده...
که سه بار از همه اموال کند صرف نظر
میتوانم بنویسم کمی از درد تو را
با دوتا جنگل کاغذ، دو سه دریا جوهر
چه بگویم که تو از بس که غریبی انگار
نیست در صفحهی تاریخ غریبی دیگر...
همه دیدند پس از کوچه پر از طوفانی
کِشتیِ چشم تو در اشک ندارد لنگر
سنگ از صبر و سکوتت به سخن میآید
که تو باشی و مغیره برود بر منبر!
تویی آن مرد کرمپیشه که از آن اول_
جگرش خون شد و بخشید جگر را آخر...
زهر در تشت به حرف آمد و رو به همه گفت
کار من نیست نه ولله که خون بود جگر
دو صدا در قفس سینهی او میپیچید
یکی از ضربهی سیلی یکی از ضربهی در
تویی آن شاه که در مُلک خودش بود غریب
تویی آن سرو که از شاخهی خود خورد تبر
تیرها دست ندارند گدایی بکنند
قسمت این بود بکوبند به تابوت تو سر
خوب شد هاشمیان دور سرت حلقه زدند
خوب شد از تو ندزدید کسی انگشتر
خوب شد حداقل پیش تو عباسی بود
نه روی نیزه سرت رفت نه زیر خنجر
غیرت الله همان کوچه برایت کافیاست
لحظهی مرگ ندیدی به حرم یک لشکر...
مهربان! در عوض سایهی سر بودنتان
بر مزارت خود خورشید شده سایهی سر
ای که دشنام شنیدی و محبت کردی_
ای که آیینگیات کرد به هر سنگ اثر_
«من ندیدم که کریمی به کرم فکر کند»
پس مرا با همهی درهمیام باز بخر
#علی_فرزانه_موحد