eitaa logo
آدم و حوا 🍎
43.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ممنون از کانال خوبتون خاطره من مربوط به شش سالگیم بچه که بودم تابستونا می رفتم شهرستان خونه خالم پیش دختر خالم یه سال خاله بزرگم یه مهمون داشتن از فامیلای شوهرش اینا که خیلی باکلاس بودن 👨‍👩‍👧‍👦 خاله کوچیکم جدیدن یه ست ظروف چینی خیلی خوشگل خریده بود بعد خاله بزرگم که می خواست جلو اونا کم نیاره این ظرفا رو از خالم قرض گرفت شبش به پیشنهاد مهموناشون مارم دعوت کردن ماهم رفتیم 🏃‍♀🏃‍♀همه چی خوب بود تا شب که می خواستیم برگردیم یه دفعه موقع خداحافظی من رو کردم سمت خاله کوچیکم گفتم خاله ظرفاتو از خاله مهری نمی گیری دادی برا خودش اینا که خیلی خوشگلن خالم می گه اون لحظه دلم می خواست از خجالت آب شم برم تو زمین دلم می خواست خفت کنم 😁😁😅 مهسا از مشهد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام ممنون ازکانال عالیتون😉🌹 من سه سال با ی آقایی نامزد بودم .تمام خصوصیاصتمون یکی بود. باتمام وجودش به من عشق میورزید و منم خیییلی دوستش داشتم ادم منطقی و خوب و خونواده داری بود. چیزی بود که همیشه میخواستم تا اون سن. اماخونوادشون ما بود. بعد از دوسال ما رفتیم پیش و بهمون گفت شما نیستید و از اون به بعد بخاطر با خیلی دلایل با توافق و مخالفت خونواده ها جداشدیم. اونقدر تو اون مدت باهم بودن به من سخت گذشته بود بخاطر یا بودن باهاش که جدایی اصلا بهم فشارنیاورد... باورنکردنی بود ولی راحت تونستم کنار بیام با اینکه نه با بدی جدا شدیم نه باعلاقه و فقط از روی و اجبار زندگی بود و یه جدایی باورنکردنی پراحساس بدون هیچ توهین و عصبانیتی مثه دو تا عاشق و معشوق واقعی با کلی . ولی الان اگه ایشون برگردن من هیچوقت قبولشون نمیکنم.و خداروشکر میکنم ک به من تو این مدت کمک کرد و میخوام بگم اینقدر از دست دادن نداشته باشید منم با یکسال از زندگیمو زجرکشیدم. اما من بیشتر الان عذاب وجدان و حال بدم برای زندگی ایندم برام مونده. اینکه خدایی نکرده طرفم بفهمه یا اونم شبیه من بوده باشه یا یهو یاد ایشون بیوفتم و بزرگترین خیانت و درحق زندگی آیندم بکنم😔 از دخترخانم ها خواهش میکنم یکم عاقلانه تر رفتار کنن و براحتی از ازدواج سنتی نگذرن. ازمنطقی بودن و مشاوره رفتن نگذرن... اینو یادشون نره ک الان جدا بشن بهتر از اینه اسمشون بمونه روی هم و طلاق بگیرن و نابود بشن.ازاحترام و ارزشی ک براشون میمونه تواین ازدواج سنتی راحت رد نشن. دوستی و زیاده ولی بشدت کم و این شمارو و هر بدی رو نمیبینید یا میخواید کم رنگ نشون بدین. بعد از ازدواج و و تازه منطقتون میاد سراغتون... و شما میمونید و کلی ناکانی و ناامیدی و پشیمونی... و هیچ راه دررو... از دخترخانم های این سن میخوام قبل از ازدواج یه از اونچه ک هستن و اونچه ک میخوان داشته باشن(ویژگی همسراینده) در تمام زمینه ها تهیه کنند و قرمز (ملاک هایی ک اگه داشت به هییچ عنوان قبول نمیکنید. مثلاسیگارکشیدن) و (که میتونید با اغماض کنار بیاید مثلا تحصیلات دیپلم یا پایینتر) مشخص کنید. اونموقع جلو میرید. من با این کار تونستم هم به هم به کلی کنم و منطقی برخوردکنم. الان هم درشرف ازدواج هستم و ازتون میخوام برام دعا کنید ک هیچوقت خیانت نکنم با افکارم به زندگی ایندم.برای همتون ارزوی سلامتی و خوشبختی دارم🙏 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💗 فکر نکنید چون دیگر زن و شوهر هستید و چندین سال از زندگی مشترکتان می‌گذرد، باید نسبت به وضع ظاهرتان بی‌خیال شوید...! 💗 چرا که در روایات اسلامی هم نسبت به این که هر کدام از زن و شوهر خودش را برای همسرش آراسته کند، تاکیدات و سفارشات بسیار زیادی شده است. 💗 پس بهتر است که دست از شوریدگی و نامرتب بودن بردارید، موهایتان را ژولیده و درهم رها نکنید و به خودتان برسید!  💗 همسرتان دوست دارد به بهترین شکل شکل شما رو ببیند. با این حال چرا سعی نمی‌کنید خود را به بهترین شکل نشان دهید؟ 💗 به این ترتیب به او نشان می‌دهید که حضور او و تاثیری که بر او می‌گذارید برایتان مهم است. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
این سوتی‌ روز عقدمه🤪آقا من رفتم آرایشگاه، مدلش اینجوری بود که باید کفشارو جلوی در درمیاوردی وبا دمپایی مخصوص آرایشگاه می‌رفتی داخل سالن. آرایشگره خیلی دیر اومد وسطای ارایش بودم شوهرم اومد جلوی در هی زنگ می‌زد ومنتظرم بود🥴 منم باعجله رفتم کفشام موند آرایشگاه با دمپایی آبی نیکتا رفتم خونه تا حاضر بشم. خلاصه رفتیم عقد کردیم وشبم بیرون بودیم آخرای شب که اومدیم خونه دیدم یه جفت دمپایی آبی توحیاطه🤨 جالبه باز یادم نیفتادچه گلی کاشتم تاااا فردا صبح که بیدار شدم دیدم کفشام نیست شوهرم هی می‌خندید می‌گفت بس‌که هول بودی ترسیدی محضر ببندن با دمپایی اومدی😆 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
داستان زندگی خبر بارداریم به خانوادمم رسیده بود، امید داشتم حالا دیگه باهام آشتی کنن و حمایتم کنن..! ولی یه روز که نریمان رو توی کوچه دیدم و با دیدن شکمم که بالا اومده بود تف کرد روی زمین.... امیدم نا امید شد، هم سالهام رو میدیدم که با زایمانشون، مادرشون میاد ازشون مراقبت میکنه یا ده بیست روز میرن خونه مادرشون ولی من نه.. و بیشتر آتیش میگرفتم روی قالی نشسته بودم، عادت کرده بودم به این قالی و بچه ای که تو شکممه. اصلا کمتر سختی میکشیدم وقتی به بچم فکر میکردم، با صدای در از جا پریدم.. چون کسی در خونه ی عشرت رو معمولا نمیزد! بی اختیار دوییدم سمت در، دختر کوچیکه عشرت درو باز کرده بود و هی میگفت خاله بیا تو.. بیشتر کنجکاو شدم، همینجور پا برهنه رفتم دم در مادرم با یه بقچه ایستاده بود، هولکی سلام داد، هنوز انقد روم باز نشده بود که بپرم بغلش کنم.. رفتم نزدیکتر و اروم سلام دادم، نگاهی به سر و ریختم انداخت و ریز لب گفت دمپایی میپوشیدی، کزاز میگیری نازی.. خجالت زده سرمو انداختم پایین، راست میگفت، اصلا تمام اخلاق و خلق و خوم شبیه این خانواده شده بود! اینکه لباسامو دیر به دیر میشستم یا بدون دمپایی میرفتم توی حیاط.. گفت خب عیبی نداره، ببین این بقچه رو بگیر توش پره لباسه، نمیدونستم بچت پسره یا دختر، ایشالا پسر باشه که بهتره، منم لباس پسرونه گرفتم، لباس پسرونه رو میتونی تن دختر کنی ولی دخترونه رو نمیتونی.. بعد در گوشم گفت وسطش برات پسته و گردو و مغز کردم گذاشتم، میدونم اینجا هیچی گیرت نمیاد بخوری.. حرف مادرم از سر طعنه نبود و دلسوزانه میگفت میدونم گیرت نمیاد، عشرت عقب تر ایستاده بود و خیره خیره نگاه میکرد بعدم گفت اقاتو داداشت نمیدونن اومدم بهترم هست نفهمن شر میشه.. اشک تو چشام حلقه زده بود، از خونه زد بیرون، احساس غرور میکردم که بالاخره مادرم چهارتا تیکه لباس برام آورده و ذوق میکردم که حتما منو بخشیده.. برگشتم سمت اتاقم، عشرت گفت فکر نکنی خیلی برات اورده دختر! بهش نگاه خصمانه ای انداختم و بدون اینکه جواب بدم راهمو کشیدم و رفتم، اما ول کن نبود گفت مادرت خیلیه تشریف فرما شد به خونه ما..! قبلا کلفتشونم نمیفرستادن در این خونه، الان پیشکشی میفرستن! ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام من ۲۱سالمه و خواستم ی تجربه خیلی تلخی از ی رابطه رو درمیون بزارم باهاتون و بیشتر روی صحبتم با دخترخانمایی احساسی علی الخصوص هم سن و سالهای خودمه. من حدودای بود ک از روی وارد ی شدم با آقایی که ظاهرشون خوب بود و ده سالم اختلاف سنی داشتیم، اون آقا قبل از من نامزد داشتن به مدت سه سال و بر اثر خیانت خانم نامزدیشون بهم میخوره و حالا بماند دیگه چی شد ک اومد سر راه منو باهم آشنا شدیم، خلاصه رابطه بین ما شکل گرفت اونم بیشتر تلفنی و هر از گاهی هم همو میدیم، شش ماه کلن شد این جریان و من بشدت و عاشق این آقا شدم ب حدی ک تمام زندگیم شد با اون تو میساختم و میدیدم، اون اقا متاسفانه بعد از خیانت نامزدشون ب شدت افسرده میشن طوری ک قرصای اعصاب مصرف میکردن چون خیلی عاشق و شیفته ی نامزدش بود و اینو هم میدونید ک مردی ک عاشق هستو عشقش خیانت میکنه بهش واقعا ضربه روحی بزرگی میخوره و اون آدم سابق نمیشه، حالا این وسط منم بهش پیدا کردم و وابسته شدم، همه چیز تو رابطه ما بود همه تلاشمو کردم ک بتونم بکشونمش سمت خودمو (که خریت محض بود) و نامزد سابقشو فراموش کنه اما متاسفانه جذب من ک نشد هیچ منم کشیده شدم تو اون ک خودش بود واقعاا رابطه و تجربه خیییلی تلخی بود الان سه چهارسال میگذره از اتمام اون رابطه ،من بزرگ شدم از اون اومدم بیرون و ی خانم بالغ و پخته در حد ی زن پنجاه ساله و اون آقا هم بعد از شش ماه رابطه هر چند ی طرفه در اوج و وابستگی و علاقه من ی روز گذاشت رفت ک رفت واسه همیشه بعد از ی مدتم فهمیدم ک ازدواج کرده، من سنی نداشتم ناخواسته گیر کرد پیشش و عاشقش شدمم بدجور بودم نمیفهمیدم ک دسی دسی دارم میزنم ب احساسم ، ترور شخصیتی میشم خیلی سختی کشیدم باتمام وجود ابراز علاقه هرچی بداخلاقی میکردد میکردم رو همه عیبو ایراداش چشم پوشی میکردم فقط و فقط چون دوسش داشتم با تمام مشکلاتی ک بود خیلی صبوری کردم، بی رویه بهش محبت میکردم ولی اون حتی حواسش هم ب من نبود، خلاصه اینکه میخوام بگم هرچی بود تموم شد و رفت قاطی تمام تجریبات تلخ و شیرینی ک واسه هر آدمی خواسته و ناخواسته پیش میاد، بعدشه ک بتونی زندگیتو بکنی ب عشق بورزی و جوری خودتو بکشی بالا ک همه آرزوی داشتنتو کنن و مطمین باشید ی روزی یکی میاد تو زندگیتون ک بخاطرش هرلحظه خداروشکر میکنید و از اونایی ام ک باهاتون نموندن تشکر میکنید، که راه رو بازگذاشتن واسه آدمای بهتر و لایق تر، قوی باشید فقط همین😊 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام خوبین همگی 💁‍♀️ منم اومدم با یه سوتی که مربوط ب خونه قبلیمونه تازه اسباب کشی کرده بودیم و تو اشپزخونه جای ماشین لباس شویی نداشت شوهرمم قربونش برم هر کاری ازش بر میاد ب فکر این بود که لوله کشی کنه 🤔 برادرمم اومده بود کمک چون حموممون بزرگ بود گفت بزاریمش تو حموم هر دوتاشون رفتن تو حموم یه ساعته هی دارن نقشه پیاده میکنن که چجوری لوله کشی کنن منم رفتم واستادم نگاشون کردم 🤨🤨 گفتم شما دوتا اول ماشین لباسشوییو از در حموم رد کنید بعد برین لوله کشی کنید 🤣🤣🤣 اصن نمیرفت داخل حمام اینام مثل پت و مت نگاه میکردن😂 حالا دوتاشون ضایع شدن هی بهم دیگه میگن چقد خنگی تو سرشونم انداختن پایین از حموم در اومدن😁😁 امیدوارم خوشتون اومده باشه دوستای گلم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💠 یَا جَلِیلُ الْمُتَکَبِّرُ عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَالْعَدْلُ أَمْرُهُ وَ الصِّدْقُ وَعْدُهُ💠 🔶اگر کسی مریضی سخت داشته باشد این اسم را سه بار بر او بخوانند و بر او بدمند شفا یابد و اگر حکم قتل کسی را صادر کرده باشند سه بار این اسم را بر او بخوانند و فوت کنند از مرگ خلاص شودو اگر کسی به خواندن این اسم مداومت نماید نزد بزرگان محترم گردد و همه محتاج وی شوند🔸 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام من میخوام امروز از کودکی خودم براتون بنویسم ❤️ من کودکی بسیار زیبایی داشتم یه حیاط بزرگ باصفا یه پدر و مادر عششق 😍😍وبرادرهای عزیز تراز جان خواهرم که همشون خیلی دوستم داشتن منو دوتا داداشام که باهم دوسال هر کدوم فاصله سنی داشتیم مدام توی حیاط بازی میکردیم بازی هایی که شاید بچه های حالا اصلا ندیده باشند دوتا پسر عمو داشتم با یه خواهر زاده 🥰🥰🥰همه باهم مادر عزیزم به خاطر این که خیالش راحت باشه بچه ها جایی نرن با همه سرو صدای ما کنار میومد 🥰🥰🥰نمی دونم چطور توصیف کنم بازی های ما برادر که دوسال بزرگتر بود رییس بود و همه بازی ها رو مدیریت میکرد 😂😂با تخته و چوب درخت ها شمشیر و تیر و کمان درست میکرد بادام ها و گردو ها رو دام گاو و گوسفند حساب میکردیم با یه مهر که مخصوص خودمون بود فقط دست داداشم بود پول درست میکردیم پول قلابی و خرید و فروش میکردیم اصلا اگر هر بچه ۱۰ سال کودکی کرده ما خیلی بیشتر بوده 😂😂😂وهر کدوم تو بازی اسم مستعار داشتیم که مخصوص خودمون بود فقط موقع بازی گاهی وقتا زیر سایه درخت انگور بزرگی که گوشه ایوون بود خواهرم با یه قابلمه خیلی کوچک برامون کته گوجه درست میکرد توی نبلکی برامون غذا رو میکشید چقدر مزه میداد غذایی که شاید سه قاشقم نمیشد تازه فکر نکنید خواهرم بیکار بود همه بزرگتر ها و بچه های نوجوون کار میکردن خب دیگه خیلی شد اگر دوست داشتید خاطراتم رو با استیکر نشون بدید که بازم بفرستم 😜😜😜😜 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام من ۲۱ سالمه و یکساله عقد کردم من دوران مجردی با یک اقایی آشنا بودم ک بیش از اندازه عاشق من بود و بخاطر همین همیشه کوتاه میومد در مقابل توهین هام ، منم ایشونو دوس داشتم ولی خب بخاطر یک سری مشکلات با شوهرم ازدواج کردم اوایل عادت داشتم سرشوهرم داد بزنم و پرخاشگری کنم شوهرم یه مرد مغروره ولی مهربونه . چندباری کوتاه اومد اما خب خسته شد میکردم الکی میکردم بهش تا جایی که گفت جدا بشیم دیگه دوس داشتنم و عشقم حریف این رفتارات نمیشه تو همون برهه بود تقریبا سه ماه پیش اتفاقی با کانالتون اشنا شدم سعی کردم نرم تر رفتار کنم هر صبح میخونم خداروشکر دیگه بحثمون نشده واقعا ممنونم ازهمه ک تجربیاتشونو میگند اگه دخترمجردی هست تو کانال ازش خواهش میکنم تن به دوستی نده حتی اگه اون پسر خوب باشه بازم ادمو خراب میکنه و نمیذاره خوش بینانه به همسر اینده اتون نگاه کنید. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام و تشکر از کانال فوق العادتون کانال شما واقعا عالیه 😍 من هر وقت به حرفاتون میکنم مشکلاتم زودتر حل میشه، این خیلی ارزشمنده و باید قدرشو بدونیم که آدمای مختلفی از سراسر ایران تجربه ی زندگی هاشونو میذارن، امیدوارم این کار زیبا تا همیشه ادامه داشته باشه 😊 دوستان عزیزم تجربه ای که من از زندگی مشترکم دارم و در حرف های شما هم بارها دیدم "سکوته" سکوت در لحظات عصبانیت بهترین راه هست ، سعی کنید تو موقع با همسرتون حرف نزنید خودتون تنها برید یه اتاق دیگه و تا میتونید با خودتون حرف بزنید و خودتون رو خالی کنید ولی مطلقا پیش آقایی چیزی نگید چون موقع نارحتی ناخودآگاه از دایره ی خارج میشیم و ممکنه حرف هایی بزنیم که پل های پشت سرمون خراب بشه با و مشکلمون بدتر نمیشه و بعدا که عصبانیتمون رفع شد میتونیم توی آرامش راه های بهتری برای حل مشکل پیدا کنیم و ممکنه متوجه بشیم که اصلا مشکلی وجود نداشته پس خواهشا دوستان گلم برای زیباتر شدن زندگیتون این مورد خیلی مهم رو رعایت کنید 😊 دوستای مهربونم من با خانوادی شوهرم تو یه خونه هستم و فقط یه اتاق دارم! و در حال حاضر نمیتونیم مستقل بشیم، خونوادی همسرم خیلی اذیتم میکنند من صبوری میکنم و چیزی نمیگم ولی چون همیشه با اونام گاهی واقعا ناامید میشم گاهی حتی تحمل یک دقیقه بودن باهاشون اذیتم میکنه چون مدام طعنه میزنند و ظلم خیلی زیادی ازشون میبینم و متاسفانه بازیگرای حرفه ای هستن! مثلا جلو شوهرم قربونم میرن ولی پشت سرش مدام طعنه میزنن و در نتیجه شوهرم حرف اونارو باور میکنه و همیشه پشتمو خالی میکنه 😔 من انقد تو خونشون کار میکنم که گاهی از کمردرد و پادرد مینالم و مادرشوهرم مدام کار جلوم میذاره و مثل کوزت مدام مشغولم ولی اگه یه بار کاری رو انجام ندم میره به شوهرم میگه زنت زن نیست و کار نمیکنه و مثل زن مردم خوب نیست و... شوهری هم میفته به جون من 😢 واقعا دارم کم میارم خودم رو لایق این زندگی نمیدونم،هرکس منو میدید بهم میگفت فرشته ی مهربون ولی بدی و ناسپاسی این آدما و فضای خونشون کاری کرده که دیگه حوصله ی خودمم ندارم حتی دیگه همسرمو مثل گذشته دوس ندارم چون منو تنها گذاشته و نمیفهمه! ✍ سکوت خوب است ولی نه اینکه هیچ اقدامی برای بهتر شدن ز ندگی انجام ندهی و تو خودت بریزی ، حتما در چنین مواقعی به مشاور مراجعه کنید قبل از اینکه این عقده ها به سرطان تبدیل شود •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
شوهرتان را بابت کارهایی که انجام میدهد کنید 👈🏻به طور مثال اگر او اتومبیل را تعمیر می‌کند به او بگویید چقدر خوش اقبالید که همسری را دارید که از استعداد و تواناییهای مکانیکی تا این حد بالا برخوردار است. 👈🏻اگر او با بچه‌ها بازی میکند، به او بگویید بچه‌ها چقدر خوشبختند که پدری چون تو دارند. 👈🏻اگر او اهل ورزش است به او بگویید چقدر عالی است که مردی با هیکل متناسب دارید و به ورزش کردن اهمیت میدهد. 👈🏻اگر او شما را در رفاه گذاشته است به او بگویید در رؤیاهایتان هم نمی‌گنجید شیوۀ زندگی را که او برایتان فراهم آورده است داشته باشید اینم چند نمونه تحسین (☝️🏻) ببینم بازم بهانه دارید که نتونستین همسرتون رو تحسین کنید •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و ⚜ نوع حرف زدن با شوهرتون رسمی و اداری صحبت نکنید ؛ کوچه بازاری حرف نزنید ، همیشه وقتی قصد عشوه گری دارید ، نوع حرف زدن تون باید کـــش دار باشه ؛ حرف های عاشقانه ، درخواست ها ، خواهش ها و غیره رو باید کش دار بگید مثلا : رضااااااااا ❗️ منو نیگاااااااه ❗️ حالت بدن هم مهمه ! همیشه سر به سمت چپ یا راست باید خم باشه . با موهاتون بازی کنید . اگه رابطه می خواید که در قسمت قبل عرض شد با دست چپ چه کار کنید ⚛ لوند بودن ، زنان را چندین برابر زیباتر و ارزشمند تر جلوه خواهد داد . سعی کنید خصوصیات مردانه را از خود دور کنید •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام من اولین باریه که سوتی میفرستم یه خاطره دارم براتون من شوهرم اصلا اهل کادو خریدن و سوپرایز و اینا نیست در طول این 9سال یکبارم تا حالا برام روز زن نگرفته خوب بریم سر اصل مطلب یه روز که من خونه دختر خالم بودم وآخر وقت که شوهرم کارش تموم شد اومد سراغم وقتی نشستم تو ماشین بهم گفت روزت مبارک😊من تعجب کردم گفتم ممنون ولی تو از کجا میدونی، تو که اهل این حرفا نبودی اونم گفت هیچی تو ایتا دیدم فهمیدم روز زنه . منو رسوند خونه و پدرشوهرمو (که اونموقه درگیر یه بیماری پوستی بودو مدام ازاین دکتر به اون دکتر میبردش)رو گفت که باید ببرمش دکتر .و منو گذاشت خونه و رفت بعد من نمیدونم چرا همش فکر میکردم که ولنتاینه میخاد برا من کادو بگیره الکی مثلا باباشو بهونه کرده منو سوپراز کنه(زهی خیال باطل) خلاصه تا اینکه دوسه ساعت بعدش اومد و منم ناااراااحت رو تخت تو اتاق خواب که چرا شب منو تنها گذاشتی و اینقد دیر ...که اومد و گفت اگه گفتی برات چی خریدم من شوک شدم باخودم گفتم خدایا یعنی حسم درست بوده میخاسته منو سوپرایز کنه دوباره شوهرم گفت یه چیزی خریدم که میدونم خییییلی دوس داری دوباره من😀😀گفتم مرسی خدااا که صدای منو شنیدی و خوشحال و خندون و ناراحتیمم فراموش کردم گفتم چی؟؟!گفت بیا خودت ببین تو آشپز خونس وای من نمیدونین 2قدم اتاق خواب تا آشپزخونه چه فکرای خوشی که باخودم نکردم اومدم تو آشپزخونه چی دیده باشم خوبه.... دیدم یه پلاستیک بادمجون خریده خودشم خوشحاااال ازاین همه لطفی که در حق من کرده (آخه من بادمجون خیییییلی دوس دارم و همیشه گفتم 7شبانه روزم کشک بادمجون بخورم سیر نمیشم ) آخرم شوهرم گفت زود باش کشک بادمجون درس کن بخوریم خیلی خستم باید زود بخوابم فردا کلی کار دارم حسااابی بادم خالی شد و خورد تو ذوقم تا من باشم و از کسی که محبت بلد نیست انتظار سوپرایز نداشته باشم اینم بگم تا حالا این خاطره رو برا هیچکس تعریف نکردم ترسیدم مسخرم کنن ولی اینجا دیگه کسی نمیفهمه اینم از مرد رمانتیک ماااا امیدوارم خوشتون اومده باشه😘😘 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده‌ جذاب با هویج واسه تزئین سالاد🤩 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام خانوم های عزیز! من بهتون پیشنهاد میکنم کارهایی که دوست دارین انجام بدین رو روز خیلی روش تاکید کنید. خیییییلللللیی. و بیشتر برای شناخت طرف مقابل وقت بذارید. من گاهی اینقدر پشیمون میشم که چرا تمام کارهایی که دوست دارم رو نگفتم. البته بعضیا رم که گفتم بعد عقد اقایی زد زیر حرفش! 😢😢 مثلا من گفتم دوست دارم درسم و ادامه بدم بعد عقد نذاشت! یا گفتم مسافرت اما بعد ازدواج خیلی برای هر مسافرت اذیتم کرد. خیلی ام ناراحتم که زود ازدواج کردم. من الان ۱۹ سالمه ولی یه دختر ۵ ساله دارم. از اونجایی که شوهرم با تموم کار ها مخالفه (درس .کار. رانندگی. دوست. و.....) احساس خوشبختی نمیکنم. فکر میکنم یه مرده متحرکم با اینکه من از اول خیلی درکش کردم. تو خونه هایی که دوست نداشتم به خاطر پول کمش زندگی کردم. ✍ خواستگاری میدان شناخت است. ریز بین و دقیق باشید و بعد ازدواج بر روی بدی ها چشم ببندید. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام ممنون بابت کانال خیلی خوبتون من خیلی ایده گرفتم ازش😍 اینم یکی از همون ایده ها من و همسرم 👫شبش باهم بحث و دعوا داشتیم بخاطر دخالت خواهراش👭 تو زندگیمون شبش اصلن خوابم نبرد و تا ساعت۳ بیدار بودم 🙄🙁 ب سرم زد ک این ایده رو اجرا کنم صبحانه اماده کردم🍳☕️ واینو گذاشتم براش صبحش ک پاشدم دیدم پشتش اینو نوشته برام و زنگ زدو وکلی خوشش اونده بود و تشکر کرد و گفت ک دیگ ناراحتت نمیکنم☺️☺️☺️❤️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💃💃💃💃💃 من الان پنج ماه عقد كردم يه همسريم چند شب پشت سرهم شيفت بود بعد گفتم شايد بشه خوشحالش كرد حتي با سه تا شاخه گل در وردي سالن خونه رو تا كنار گل شمع وار مر روشن كردم نامه نوشتم گذاشتم بغل گل روشم نوشتم تقديم به بهترين اقاي دنيا خسته نباشي وقتي امد ديد كلي خوشحال شد با چيزاي ساده هم هميشه اقاي رو خوشحال كرد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانه داری تمیز کردن مبل با صابون رنده •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام. خواستم یه توصیه به دختر و پسرها کنم. هیچوقت برای اینکه کسی رو فراموش کنین، ازدواج نکنین. مثلا لج کرده باشین یا تنها نباشین. اینطوری تاوان سخت تری میدین و خاطرات یه عمر زجرتون میدن. هرچقدرم که همسرتون خوب باشه و عاشق، بازم وقتی یه اهنگ گوش میدین، وقتی یه خیابون میرین، وقتی یه پیام میخونین، وقتی بعضی کلماتو میشنوین، خاطرات میاد جلو چشمتون و نابود میکنه همه وجودتون رو. بعضی شبا ممکنه یه جایی از قلبتون درد کنه. جایی که متعلق به کسی بوده و هنوزم جاش خالی مونده. خواهش میکنم اینکارو نکنین. اگه واقعا تونستین فراموشش کنین، وارد یه رابطه جدید بشین. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• ✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام باتشکر از کانال عالیتون میخواستم در جواب اون دخترخانومی که ۳سال پای یه پسر موندن و خانواده ها سر راضی نشدن و بهم ریخت ارزوهای ایشون بگم که : بعضی وقتا همیشه اونی که میخوایم پیش نمیاد و ایه هست که میگه چه بسیار چیزهایی که فکرمیکنین برای شما خوب است درحالی که به ضرر شماست، عزیزدلم این اتفاقی که افتاده رو بر مبنای این بزار که قسمت نبوده و خدا بهترین رو همیشه برای بندش میخواد و فقط صبوری کنین در برابر ... چون خودم دردکشیده و رنج کشیده بودم و هستم مثل این خواهرگلم. امیدوارم حرفام بتونه ایشونواروم وقانع کنه☺️❤️😘 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
❤️🍃 شوهرم عاشق موهای بلنده اما من موهام کم پشت بود و رشد نداشت هرچی می‌گفت امتحان میکردم چقد خرج کردم امااااااا با یه چیز خیلی ساده که تو خونه همه هست موهام تو یکماه رشد عجیب و پر شد خدا خیرش بده تو این کانال دیدم https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 انقدر موهام ناز شده 😍
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام به همه عزیزان بابت کانال فوق العادتون واقعا ممنونم مخاطب حرفای من تمام دختران مجرد و خانواده هایی هستن ک دختر مجرد دارن میتونم بگم امروز سختترین روز زندگیم بود چون عشقم زد زیر همه چی😭 تو این هفت ماه هرکاری میتونسم براش انجام دادم با دروغاش ساختم با بی تفاوتی و سردیش کنار اومدم؛ همیشه ب خودم میگفتم همه این کارا بخاطر مشکل بدهی ک داره هست با این حرفا زدم 😞 حتی چند میلیون قرض کردم و دادم بهش ... وقتی نیاز ب پول داشت من میشدم عشقش خانومش... حتی گوشواره هامو فروختم و دادم بهش ولی الان سهم من شد قرص آرامبخش و بغل کردن قرآنو اشک ریختن😭😭😭 من از اون دسته از آدما بودم ک میگفتم باید با عشق ازدواج کرد و الان شدیدا چوبشو خوردم خواهرای گلم انتخاب کنین تا مثل من گیر آدمای عوضی نیفتین واسه آرامش منم دعا کنید خیلی داغونم.... ممنون از همگی ✍ عاقلانه انتخاب کنید عاشقانه زندگی کنید •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
ی بار صبح رفتم مغازه ماشینمو جا گذاشتم پیاده اومدم خونه بعد بعداز ظهر که میخواستم برم دنبال بچم دیدم ماشین نیست کل فامیلو جمع کردم در خونمون و جیغ و داد که ماشینمو دزد برده. شوهرم با همکارش اومد بعد یهو یادم اومد ای دل غافل صبح که رفتم مغازه پیاده برگشتم خونه •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
مرد : ﺍﯾﻦ ﻟﺒﺎﺳﺎ ﭼﯿﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻓﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﯼ؟!🤔🤔 ﺯﻥ : ﺁﺥ ﺑﺎﺯ ﺷﯿﻄﻮﻥ ﮔﻮﻟﻢ ﺯﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﺎﺩ!😍😍 ﻣﺮﺩ : ﻣﮕﻪ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﺷﯿﻄﻮﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﻮﻟﺖ ﻣﯿﺰﺩ ﺑﮕﻮ ﺩﻭﺭ ﺷﻮ، ﺩﻭﺭ ﺷﻮ ...😡😡 ﺯﻥ : ﮔﻔﺘﻢ ﺩﻭﺭ ﺷﻮ ، ﺍﻭﻧﻢ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ وااای..😍😍 ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻬﺖ میاااد😜 🔴 🔴 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
داستان زندگی برگشتم تو چشماش نگاه کردم، این بارداری بهترین موقعیت بود که حرفامو به عشرت بزنم و نترسم، گفتم حق داشتن که نوکرشونم نفرستن، من اومدم و دیدم چه وضعیتیه... گفت باشه بتازون.. منتظرم بزایی، فقط دعا کن بچت پسر باشه.. با نفرت نگاهش کردم و رفتم توی اتاقمو درو محکم زدم بهم. همین موقع ها بود سمیه که عقدی بود بدون عروسی رفت سر خونه زندگیش، روش نمیشد که بخواد عشرت رو نشون بده، میترسید یه سوتی ای چیزی بده و آبرو براش نزاره.. برای همین عطای عروسی رو به لقاش بخشید و رفت سر زندگیش. تمام امید و پشت و پناهمو از دست داده بودم، انقد که من بخاطر رفتن سمیه گریه کردم مطمئنا هیچ مادری برای دخترش هم گریه نمیکرد.. ولی عشرت کلی ذوق داشت میگفت آخیش یه نون خور کمتر.. ماه های اخرم بود، مادرم همون یکبار بهم سر زده بود، استرس داشتم که بعد از زاییدنم کی از من مراقبت میکنه، اگه پسر باشه شاید یه امیدی داشته باشم، اما اگه دختر باشه هیچ امیدی نداشتم... برای زایمان ارزون ترین بیمارستان رو انتخاب کردم، اخیرا دیده بودم حمید سیگار میکشه و این داغون ترم میکرد.. خلاصه بالاخره روز زایمانم رسید، حمید ماشین دوستشو گرفته بود و منو برد بیمارستان، عشرت که گفت حوصله ندارم و سمیه تنها امیدمم سر زندگیش بود، مادرم اگر هم میخواست بیاد از ترس برادرم نمیتونست.. تنها کسی که گفت میرم دنبالش مادربزرگ حمید بود، اومد تو بیمارستان و قبل از زاییدن از همون گوشت های به سیخ کشیده معروفش اروم گذاشت دهنم و گفت بخور جون بگیری، من مواظبتم... حالم خیلی خوب شد، نتونستم طبیعی زایمان کنم سزارین کردم، یه بچه تپل خوشگل گذاشتن توی بغلم، یه پسر تپلی بود، خوشحال بودم فکر کردم وضعیت زندگیم با پسر شدن بچم بهتر میشه.. مادربزرگ حمید بالای سرم بود، گفتم خداروشکر پسره، با جدیت گفت چرا خداروشکر؟! چی تو زندگیت عوض میشه؟ ناراحت شدم و گفتم خیلی چیزا مثلا عشرت رفتارش باهام بهتر میشه.. گفت بهتر بشه چی میشه مثلا عشرت خیلی پولداره الان یه خونه میده بهت؟ گفتم نه ولی بهتره دیگه، اومد نزدیکتر و گفت تو قدر و قیمت خودتو نمیدونی اگه میدونستی جات الان تو این بیمارستان نبود... ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یبار یه خواستگار اومد واسم با همه خانواده اش اومدن نشستن سر جامون بعد از چندین روز ک با هم در ارتباط بودیم دیدم زنی بامن تماس گرفت و کلی عکس شناسنامه و سند ازدواج و ... فرستاد ک این عاقا شوهر منه ، جالبه ک حتی توی تحقیقات هم ب ما کسی نگفت ک مردک متاهله☹️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•