eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.5هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانمایی که موی پرپشت میخوان❌ دیگه نیازی نیست بخاطر ریزش مو خجالت بکشی😊 منم قبلا موهام کم پشـــــــــت بود و ریزش داشت هرجا میرفتم روم نمیشد روسریمو از سرم دربیارم😢⛔️ ✅اما الان جوری موهام خوشگل شده که همه ازم میپرسن چیکارکردی؟🧐 منم آدرس کانال این طبیب رو میدم بهشون ، خودت بیا ببین👇 https://eitaa.com/joinchat/2433090155Cc6c16e5897 تادیرنشده توام بیا موهاتو نجات بده👆
13.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لقمه خوشمزه🌯🌯 برای مدرسه بچه ها •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
قبلا توی یه خیاطی کار می‌کردم یه اتوهای بزرگی بود مث آبگرمکن باید میزدی به برق بعد خلاصه زدم به برق خوابم برد تو خواب داییم که رفت دریا و هیچوقت برنگشت بهم گفت بلند شو وقتی بلند شدم دیدم اتوعه داشته میترکیده و اگه ۳۰ ثانیه دیر تر پا میشدم میترکید •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
⛔️دعای پایبند کردن شوهر به زن وزندگی اگر زنی شوهرش به زن دیگر تمایل پیدا کرده یا از زنش سرد شده و مالش را جای دیگری خرج میکند این دعا را بنویسد و در لباس خود نگه دارد شوهرش میل به زن دیگری نمیکند و از غریبه سرد میشود و محبتش به همسرش چند برابر میشود..👇👇🔮 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 عالیه این دعا 😳👆
🕊 کمک به تهیه برای بیمارِ معلول 🏮جوانی مبتلا به معلولیت مادرزادی حرکتی ، درگیر بیماری ریه شده و سالی چند ماه برای استفاده از دستگاه کمک تنفسی در بیمارستان بستری میشه. 🍃این جوان معلول برای تهیه دستگاه تنفسی بای پپ به کمک شما نیاز داره . در حدِ توان یاری کنید. شماره کارت‌ به‌ نام مجموعه جهادی
5892107046668854
●IR
820150000003101094929079
کد دستوری◀️ ‎
*6655*1*33#
● اطلاعات بیشتر 👇 https://eitaa.com/S7QfvmVIh2MaXNEm مبالغ اضافه صرف سایر امور خیر(درمانی و اجتماعی) می‌شود. گروه جهادی مورد تاییده.با خیال راحت کمک کنید
آدم و حوا 🍎
🕊 کمک به تهیه #دستگاه_کمک_تنفسی برای بیمارِ معلول 🏮جوانی مبتلا به معلولیت مادرزادی حرکتی ، درگیر ب
این جوان بیمار از یک خانواده چند معلولیِ ، این وسیله به ظاهر ساده‌ باعث میشه دیگه مجبور نشه چندین بار در سال بیمارستان بستری بشه. 🍀مجموعه "چشم به راه " مورد اعتماد کانال ماست ، در رفع این نیاز ضروری و تهیه این دستگاه تنفسی برای این معلول آبرومند،سهیم باشید.
❣️سلام_امام_زمانم ❣✋ 🪷سلام امام‌زمانم روز جمعه یادامام زمانم 🪷 به محبینِ من بگو آن لحظه که احساسِ تنهایی می‌کنید تنها چیزی که شما را آرام می‌کند ، من هستم... 💙۱۴ صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف💙 🌤اَللَهُمَ عَجِل الَوَلَیک فَرج به حق زینب کبری سلام الله علیها 🌤 🕊🕊🌾🌸🌾🕊🕊
سلاام امیداورم حال دلتون عالی عالی باشه دختر داییم ۷ سالش بود و کلاس اولو تموم کرده بود که تابستون همین امسال از شهرستان اومد یه یکماهی خونه ای ما موند، اقا این بچه به معنای واقعی کلمه یه گودزیلای بینهایت باهوشه، هرکسی از کوچه امون رد میشد این میدوید سمت پنجره ببینه، در حدی همه رو می‌شناخت که به من میگفت این دیروز با این ماشین با یه خانومه دیگه رفت امروز داره با یکی دیگه با یه ماشین دیگه میره😅😱 البته این فضولیش بدردم میخورد چند باری جلوی دزدی از ماشینا رو گرفت که همه کلی دعاش کرد😂 من همش ذهنم درگیر این بود که این بچه به کی رفته انقدر فضوله تا اینکه به رفتارهای مامانم دقت کردم دیدم خود خودشه😂 خلاصه که معلوم نیست زن داییم چقدر ارادت داره نسبت به مامانم😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام ممنون از کانال فوق العاده خوبتون😘 من 31 و همسری 33 و یه پسر 1/5 ساله دارم. خدا رو بابت همه داده ها و نداده هاش شاکرم و از ته قلب برای همه ارزوی عشق و زندگی سرشار از ارامش دادم . میخواستم یه افرین به اون دختر خانومی که گفت از اون اقا که همسر و دختر داشته و جدا شده ازش ، بگم چون واقعا تصمیم بزرگ و سختی گرفته و از خدای مهربون براش یه بخت و همسر خوب رو میخوام و مطمن هستم که اگه خودشون به خدا بسپارن و به بگن که برای اون این کار کردن خدا هم حتما رو شامل حالشون میکنه. من قبل از ازدواجم با همسرم یک بار درگیر نامزدی با خواستگاری که فامیل هم بودن شدم و همون ابتدا فهمیدم که به درد هم نمیخوریم و خیلی برای خودم و خوانوادم سخت بود که گفتم نمیخوام با ایشون ازدواج کنم چون فامیل هم بودیم خیلی زخم زبون شنیدم بخصوص که پدرم خیلی مایل بودن و بعد اون اقا ازدواج کردن و من هنوز مجرد بودم.... بعد از اون هم چند سال بعد وارد رابطه با اقا پسری شدم و که خیلی هم رو دوست داشتیم ولی وقتی اومدن خواستگاری خانوادشون مخالفت کردن و نذاشتند که ما به هم برسیم و علی رغم علاقه شدیدی که به هم داشتیم رابطمون رو قطع کردیم و من خیلی عذاب کشیدم این خیلی سخت تر از قبلی بود و فکر میکردم دیگه هیچ کس تو دنیا مثل اون برای من وجود نداره و مدام خانوادش رو نفرین میکردم.. از همین جا از خانواده ها میخوام که لطفا به خاطر دلایل و الکی بین دو تا ادم که هم رو دوست دارند فاصله ایجاد نکنند دو سال طول کشید و خواستگار هایی هم که برام میومد جور نمیشد یا خوب نبودند تا این که از تا کنه و کسی رو که بهتر از ایشون نصیبم کنه تا من بتونم ایشون رو فراموش کنم و لطفش رو بهم نشون بده . واقعا تنهایی خیلی بده مخصوصا وقتی طعم عشق و دوست داشتن کسی رو چشیده باشی.. خدا رو شکر دعام مستجاب شد و همسرم الان از خیلی لحاظ از اون اقا بهترند البته تو هر زندگی مشکل هست اما من تو زندگی خیلی سختی کشیدم و خیلی چیزها یاد گرفتم این که همیشه درست و کنم و اگه چیزی جور نمیشه یا به هم میخوره حتما یه توش هست .. این که الان تحملم خیلی بیشتر شده و زندگیم رو میدونم چون هیچ کس بی عیب نیست و باید برای زندگی خوب داشتن کرد و همه چیز رو به خدا سپرد . حالا هر وقت با همسرم هستم خدا رو می کنم و ازش میخوام ارامش و عشق رو به همه اون هایی که دلشون یه همدم میخواد هدیه کنه و شرایط ازدواجشون جور بشه.... الهی امین🙏 ✍ وقتی برای رضای خدا از چیزی میگذری ، خدا بهتر از اون رو برات رقم میزنه •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
به هر کسی که لباس سفید پوشیده بود التماس میکردم به فریاد صنم برسند.. پرستارها کمک کردند صنم رو روی ت
داستان زندگی 🏹🏹 دکتر سرش رو با تاسف تکون داد و گفت نمیدونم چی بگم.. چرا با جون و زندگی زنهاتون بازی میکنید ؟ کمی دیرتر زنت رو میاوردی از خون ریزی شدید ، جونش رو از دست میداد.. خدا به جوونیش رحم کرد .. با خوشحالی پرسیدم یعنی حالش خوبه؟ میتونم برم ببینمش.. دکتر گفت صبر کن .. حالش خوب میشه .. چه دارویی خورده خدا میدونه ولی .. خدا کنه مشکلی واسش پیش نیاد.. یعنی با این بلایی که سر رحمش اومده امیدوارم که مشکلی پیش نیاد.. با نگرانی پرسیدم مثلا چه مشکلی آقای دکتر تو رو خدا واضح حرف بزنید.. دکتر به چشمهام نگاه کرد و گفت ممکنه... ببین میگم ممکنه نتونه حامله بشه .. امیدت رو از دست نده .. توکل کن به خدا.. اون لحظه نمیدونستم از این که خدا صنم رو بهم برگردنده بود خوشحال باشم یا از اینکه بزرگترین آرزوی صنم برای همیشه غیرممکن شده ناراحت.. کمی بعد به دیدن صنم رفتم .. لبهاش خشک شده بود .. کنارش نشستم و صداش کردم .. آروم چشمهاش رو باز کرد با خوشحالی چشماشو نگاه کردم و گفتم خداروشکر.. خداروشکر که من باز این چشمهای قشنگ رو دیدم .. صنم نای حرف زدن نداشت .. دوباره چشمهاش رو بست .. پرستار ازم خواست که به خونه برگردم و فردا برای مرخص شدنش برم .. خیالم از سلامتی صنم راحت شده بود .. از بیمارستان خارج شدم غروب بود و کم مونده بود هوا تاریک بشه.. تصمیم گرفتم فکری که از ظهر تو ذهنم بود رو عملی کنم .. به طرف خونه ی قابله حرکت کردم .. چند بار در خونه اش رو محکم کوبیدم .. از حیاط فریاد زد چه خبرته اومدم .. همین که در باز کرد داخل حیاط شدم .. قابله از دیدنم ترسید و عقب عقب رفت و گفت این چه وضعه اومدن خونه ی مردمه.. گلوش رو گرفتم و گفتم فقط بگو چی به خورد زن من دادی؟ چرا میخواستی زن منو به کشتن بدی؟؟ پیرزن تقلا کرد از دستم فرار کنه .. توان نداشت .. با صدایی که به زور از گلوش در میومد گفت کمک.. چی میگی تو .. دیوونه شدی.. زنت عفونت داشت بهش دارو دادم .. به دیوار پشت سرش چسبوندمش و گفتم خفه شو دروغ نگو.. از مریض خونه اومدم اینجا.. زنم حامله بوده و تو فهمیدی.. فقط بگو چرا این کارو کردی؟ پیر زن گفت من نفهمیدم حامله است.. خدا از من بگذره .. از چشمهاش میخوندم که داره دروغ میگه.. دستم رو بیشتر فشار دادم و گفتم به جان زنم که الان از مرگ برگشته اگه راستش رو نگی همین الان میکشمت .. هیچی برام مهم نیست... پیرزن به خر خر کردن افتاد.. یک لحظه ترسیدم و خواستم دستم رو بردارم که پیرزن با دست زد به پهلوم و به سختی گفت میگم... میگم... دستم رو از گلوش برداشتم و گفتم حرف بزن .. چرا به زنم اون دارو رو دادی .. پیرزن کمی خم شد و چند تا سرفه کرد و گفت.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
پیرزن خم شد و چند تا سرفه کرد.. حس کردم داره زمان میخره تا دروغ تازه ای سر هم کنه.. با آرنجم زدم به سینه اش و گفتم .. د... یالا... دستهاش رو برد بالا و گفت به خدا من بی گناهم... من .. با دیدن اون گردن بند عقلمو از دست دادم و نفهمیدم دارم چه غلطی میکنم... داد زدم درست حرف بزن ببینم چه گردنبندی؟؟ پیرزن چشمهاش پر از اشک شد و گفت ای خدا .. عجب غلطی کردم .. مادرت منو میکشه .. حرف نزنم هم تو .. دستم رو تکیه دادم به دیوار بالای سرش و پرسیدم مادرم؟؟ از ترس خودش رو جمع کرد و گفت مادرت قبل از معاینه بهم گفت معاینه اش کردی، حامله بود به هیچ کس حرفی نزن بیا پیشم.. بعد از معاینه ، کنارش نشستم .. مرضیه خانم هم بود ولی اشاره کرد حرفی نزنم .. اونو به یه بهانه ای فرستاد اتاقش.. بهم گفت مطمئنه که تو امروز و فردا صنم رو طلاق میدی و نمیخواد بچه ای این وسط باشه .. به خدا.. اولش قبول نمیکردم .. گردن بندش رو در آورد و گذاشت کف دستم .. اصرار کرد .. منم وسوسه شدم و قبول کردم .. به جان بچهام از صبح عذاب وجدان دارم ... باور نمیکردم .. داد زدم دروغ نگو کفتار پیر.. مادر من این کار رو نمیکنه .. اون بچه ی من بود که جونش رو گرفتی.. مچ دستش رو محکم گرفتم و به سمت در کشیدم و گفتم وقتی رفتیم پیش آژان ، راستش رو میگی .. پیرزن خودش رو روی زمین پرت کرد و با گریه گفت بهت ثابت میکنم .. دستم رو ول کن .. همین که دستش رو رها کردم دست کرد توی جیب شلوارش و گردنبند قیمتی مادرم رو درآورد.. دستش رو بالا آورد و گفت ایناهاش.. اینو بهم داد.. بهم گفت تا کی واسه دو شاهی پول میری این خونه و اون خونه.. اینو بفروش یکی دو سال راحت زندگی کن .. الانم اگر منو ببری پیش آژان ، همه اینارو میگم .. مادر تو هم باید مجازات بشه .. اون منو وسوسه کرد... به گردنبند مادر که تاب میخورد زل زده بودم .. باورم نمیشد .. یعنی نمیخواستم و نمیتونستم باور کنم .. مادر من.. چطور تونسته بود برای از بین بردن بچه ی من نقشه بکشه .. چرا این کار رو کرده بود .. باید بهم میگفت .. گردنبند رو از دست پیرزن کشیدم و از خونه اش بیرون زدم ... با سرعت به طرف خونه حرکت کردم .. به قدری ذهنم درگیر بود که چند باری نزدیک بود تصادف کنم .. تمام راه گردنبند رو تو دستم فشار میدادم و فقط میخواستم زودتر برسم ، تا عکس العمل مادر رو ببینم .. سلطانعلی در رو باز کرد و نگران پرسید خانم کوچیک چطورند؟؟ بدون اینکه جوابش رو بدم داد زدم مادر... مادر... کدوم گوری هستی ؟؟ آفت تو حیاط بود .. محکم زد توی صورتش و گفتم یا فاطمه زهرا صنم چی شده؟؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 آقایی من داره دنبال خونه میگرده😕 و من رو نمیبره با خودش. من میدادم منم ببر، اونم نمیبرد.😒 یه شب خیلی ناراحت شدم😡 بهش پیام دادم که چرا با من نمیکنی؟ یهو وسط یاد کانالتون افتادم😉 به اقایی گفتم: باشه عزیزم! هرجور خودت میدونی، انجام بده. من فقط خوشبختی مون برام مهمه. من به انتخاب تو اعتماد دارم و میدونم خونه خوب میخری. 😉😜 وااااای! باورتون نمیشه. از فردا میبرد خونه ها رو نشونم میداد.😅 منم میگفتم خوبه یا... ولی بازم هرجور صلاح میدونی، بالاخره تو واردتر از منی!😉 با همین دو کلمه حرف، زندگیم رو دادم. مردا به همین راحتی نرم میشن. برا خوشبختی همه لطفا یه صلوات بفرستید.🙏 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•