به وقت #خاطرات عروسی
رفته بودیم عروسی یکی از اقوام دور
عروس خیلییی عشوه میومد و یه دقیقه ام نمی نشست یکی باید بهش میگفت یکم عین عروسا باشی چیزی نمیشه
انقد رژه رفت اون وسط که فشفشه هایی که روی زمین بود خورد به لباسش، لباسش سوخت آبکش شد 😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
سلام عرض میکنم خدمت ادمین و همه عزیزانی که تجربیاتشون رو گذاشتن تا همه استفاده کنن. ❤️
من ۲۷سالمه و اقایی ۳۵سالشونه. ۱۰ساله ازدواج کردیم. 😊
من اوایل زندگی خیلی خوشبخت بودم😍 به حدی که جاریام حتی برادر شوهرام به زندگیم #حسودی میکردن.😉😉 انقدر تو گوش اقایی خوندن: بیچاره! زن ذلیل! و... که اقایی تحت تاثیر قرار گرفت.😒
منم جز #غر زدن و #دعوا هیچ تلاشی در عوض کردنش نداشتم 😞
تا بعد چند وقت واقعا اقایی نسبت بهم #سرد شده بود.
منم میگفتم: من که کم نمیزارم تو زندگیم ، خیلی هم دلش بخواد!
تا اینکه چن هفته پیش اتفاقی با این کانال اشنا شدم واز تجربیات خانومها استفاده کردم یه گروه تو ایتا برا خودمون درست کردم 😃
خیییلی خوب بود، چون تن صدام بلنده بعضی وقتا ناخواسته اقایی رو ناراحت کردم ولی الان از هرچی دلم پر باشه براش مینویسم.😊 ایشون جواب تک تکش رو میده.😊 حتی ابراز احساسات میکند.😘 خیلی خوشحالم و روحیم خیلی بهتر شده.😚
تشکر میکنم و خدا اجرتون بده
✍ گاهی #تاثیر نامه و فرستادن پیام از طریق شبکه های اجتماعی #بیشتر از پیام مستقیم و حضوری است !
چون واکنش تند شما رو نمیبیند بلکه در مقابل انتقاد ، با آرامش آن را میخواند
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
"نرگس" مسیر خونه رو پیاده طی کردم .. یک ساعتی میشد ولی مجبور بودم .. هیچ وقت اینطور تو وضعیت مالی ب
#داستان_زندگی 🌸🍀🌸
آخ چه پزی میدادم به دوستهام .. هر کی رو میدیدم میگفتم مرتضی تو تهران کار میکنه .. مرتضی تو تهران خونه داره .. مرتضی .. مرتضی ...
اصلا بخاطر همین پز دادنها زنش شدم .. وگرنه که یکی دو بار بیشتر ندیده بودمش ...
وقتی پام رسید به تهران و جهیزیه ی مختصرم رو چیدم.. مرتضی لم داد و گفت آخ یادم رفت .. با کنجکاوی پرسیدم چی یادت رفته؟؟
مرتضی ابروهاش رو بالا انداخت و گفت هیچی .. مهم نیست .. فردا میگیرم ..
چرا اون شب فکر کردم میخواد برای من چیزی بخره ..
فردا با دو تا بطری به خونه برگشت .. از اون شب شروع شد و بعد کتک زدن من بود که آرومش میکرد ..
سه سال تحمل کردم ... سه سال تمام تن و بدنم زخمی و کبود بود .. از روزیکه داداشم هم به زندان افتاد ، مرتضی فهمید که من بی پشتوانه تر شدم و به هیچ وجه برنمیگردم تو اون شهر کوچیک ..
اینقدر اذیتم کرد که از تمام حق و حقوقم گذشتم و طلاقم رو گرفتم ..
با آه بلندی که کشیدم از جا بلند شدم و لباسهام رو در آوردم ..
نگاهی به تخم مرغهایی که خریده بودم انداختم ولی حال و حوصله نداشتم حتی شام بخورم ..
رختخوابم رو پهن کردم و با هزار تا فکر خوابیدم ...
**
"عباس"
مریم کمی باهام سرسنگین شده بود و کمتر حرف میزد ..
پشیمون شدم از تصمیمی که گرفتم .. دلم برای خنده هاش تنگ شده بود ..
ظهر زنگ زدم به مامان و گفتم مامان مریم ناراحته.. ولش کن ...
مامان میون حرفهام پرید و گفت خوب طبیعیه ناراحت باشه ولی تو بهش محبت کن .. کادو بخر ، گل بخر .. بزار بفهمه اون عشقه توعه.. بچه هم که بیاد تمام این روزها رو فراموش میکنه ..
چشمهام رو فشار دادم و گفتم مامان فعلا ..
مامان گفت میخواستم بهت زنگ بزنم ..
آقا موسی رو میشناسی که تو کوچمون ..
+خوب؟؟
_اون یه مستاجر داره .. زن تنهاست .. طلاق گرفته .. خیلی هم سنگین و رنگین میره و میاد ... ساعت ۶ از سرکار میاد .. امروز بیا خونه ی ما .. از کوچه گذشتنی یه نظر ببین .. خوشت اومد باهاش حرف بزنم ..
صدام کمی بلند شد و گفتم مامان مگه میخوام دایمی عقدش کنم ، که بپسندمش..
مامان با مهربونی گفت بالاخره عباس جان بچه ات قیافه اش به مادرش هم میره.. در ضمن برای یک روز هم که باشه باید بپسندی یا نه؟...
یک بار به مریم زنگ زده بودم جواب نداده بود ..
همین که از کارخونه بیرون اومدم موبایلم رو در آوردم که دوباره بهش زنگ بزنم.. همون لحظه ، موبایلم زنگ خورد .. مامان بود .. ازم خواست مستقیم برم خونشون ...
میدونستم میخواد اون زن رو نشونم بده .. هرچند واسم قیافه اش مهم نبود ، ولی خواستن بچه باعث شده بود که چشم بسته حرفهای مامان رو گوش کنم ..
مخصوصا از وقتی امیرعلی به دنیا اومده بود .. با اینکه برادرزاده ام بود ولی وقتی بغلش میکردم از این که هم خونم بود غرق لذت میشدم .. واسه همین بود که دلم میخواست بچه ام از گوشت و خون خودم باشه و اون لذت رو با بچه ام هم تجربه کنم ...
وقتی رسیدم ، مامان چادر به سر جلوی در ایستاده بود ..
ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم .
مامان با هیجان گفت بیا وایسا اینجا ، هنوز نیومده .. دیگه الانهاست که پیداش بشه ..
کنار مامان ایستادم و به مریم پیامک دادم که کمی دیر میام کار دارم ..
سرم تو گوشی بود که مامان زد به بازوم و گفت اوناها ، داره از سرکوچه میاد .. مانتو مشکیه..
آروم سرم رو بلند کردم .. زن جوونی بود .. شاید از مریم هم جوونتر .. لاغر اندام بود و قد بلند .. هیچ آرایشی توی صورتش نداشت و انگار بی رمق بود .. بدون اینکه نگاهمون کنه از کنارمون گذشت .. هنوز دور نشده بود که مامان پرسید چطوره، پسندیدی؟؟
بی حوصله گفتم زنه دیگه، مثل همه ی زنها ..
مامان لبخندی زد و گفت پس همین الان میرم باهاش حرف میزنم .. بمون تا ببینم جوابش چیه؟
چادر مامان رو گرفتم و گفتم من میرم خونه خودت برو باهاش حرف بزن همه چی رو بگو .. ده تومن میدم .. خرج یک سالشم میدم بعد از زایمان بچه رو ازش میگیرم و حق نداره دور و بر ما آفتابی بشه ..
مامان صورتش رو جمع کرد و گفت خیلی خوب.. با این لحن تو که بگم هیشکی قبول نمیکنه ..
از پشت رفتن مامان رو نگاه کردم .. همین رفتن قرار بود سرنوشت من و عوض کنه ..
مریم پیامم رو دیده بود ولی جواب نداده بود .. نگرانش شدم و سریع به سمت خونه برگشتم ..
در رو که باز کردم مریم روبه روی تلویزیون نشسته بود و زل زده بود به صفحه ی تلویزیون .. مستند نگاه میکرد .. تعجب کردم آخه مریم اصلا به این نوع برنامه ها علاقه نداشت ..
بلند سلام گفتم .. مریم سرش رو چرخوند و گفت اومدی؟ فکر کردم دیرتر میای...
به سمت آشپزخونه رفت و برام چای آورد .. لیوان چای رو بی حرف رو به روم گذاشت و باز همون جای قبلی نشست و زل زد به تلویزیون ...
رفتم کنارش نشستم و آروم کنار گوشش گفتم مریم گلی چرا به این عاشق دلخسته اش کم محلی میکنه؟؟
مریم جوابی نداد ... گفتم میدونم ازم دلخوری .. ولی ....
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
همیشه فکر میکردم اینکه بچه ها میگن فلان جام درد میکنه وپدر مادرا ب بچه ها میگن ازبس سرت تو گوشیه، الکیه تا این که داداشم دیشب تعریف میکرد
ب مامان میگم کمرم درد میکنه گفته ازبس قلیون میکشی 😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
سلام خدمت تمام عزیزان
واقعا کانال خوبی دارید و از کانالتون میشه بهترین بهره رو برد.
من ی مجردم. هر کاری میکنم که تشکیل خانواده بدم نمیتونم!😔 شاید مشکل از من باشه یا شایدم خدا میخواد اینجوری منو امتحان کنه ولی بهر حال #تنهایی سخت میگذره.
ولی شماهایی که متاهلین قدر همدیگه رو بدونین. از زندگی #لذت ببرید. دنیا دو روزه. #غرور ارزش اینو نداره که بخاطرش زندگیتون رو خراب کنید. خیلی ها رو دیدم بخاطر چیزهای الکی حتی از هم جدا میشن!!! که بیشترین ضربه به بچه شون میخوره.
من کسی نیستم بخوام نصیحت کنم ولی الان چون تنهام قدر یه شریک زندگی رو میدونم.
راست گفتن:
قدر زر ، زرگر بداند
قدر گوهر ، گوهری
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
سلام میخام یه اعترافی بکنم
دخترم ۲۳ وقتی ۱۷ سالم بودپدربزرگ مادریم فوت شد و مجلس ختمش چون مادر نامزد فعلیم میومد هر کاری میکردم تا جلب توجه کنم🤦♀️
عمه مامانم که یه خانم ۶۰ ساله بود و در غم از دست دادن برادرش تو خودش بود و غم زده...
وسط مراسم با حالت دستوری بهم گفت برو دارو هامو از رو میز بیار بخورم
منم رفتم آوردم و یکی یکی دراوردم و با احترام دادم بهش،وقتی خورد و میخواستم داروهاشو بزارم سرجاش چشمم خورد دفترچه بیمه داخل نایلون دارو ها
یواشکی باز کردم ببینم عمه خانم متولد چنده یهو دیدم عکس و مشخصات خاله بزرگمه... و من اشتباهی دارو هارو آوردم😰تا چند روز خودم مراقبش بودم و نذر و دعا که چیزیش نشه😂نزدیک بود بخاطر یه شوهر کردن به بادش بدم..😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#عکس_شما
گلی ک همسرم وقتی دخترم بدنیا اومد واسم اورد بیمارستان خیلی دوسش دارم 🫠♥️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من و همسرجونی چهار ساله مال همیم. ۱ سال نامزد و ۳ ساله ازدواج کردیم.
دوران نامزدیمون علاوه بر تفریح به #مشاوره هم گذشت. مشاوره واقعا لازمه ی #شناخت بیشتر هست و ما خیلی خوشحالیم که مشاوره کردیم چون با #روحیات و #علایق همدیگه آشنا شدیم. همین سبب شد مشکلاتمون رو حل کنیم، چون قلق همدیگه اومد دستمون.😃🙏
تجربه ی دیگه اینکه من همیشه به #استقبال همسرجان میرم. هرجایی که باشیم، فرقی نداره. خونه مادرم یا مادر همسرم یا ...
همیشه سرتون تو زندگی خودتون باشه. من اصلا راجب خیلی از مسائل از خانواده همسرم سؤال نمیکنم. اینجوری همیشه عزیزم.☺️
ی تجربه ی دیگه اینکه چون ما دیر به دیر وقت میکنیم بریم دیدن مادرشوهرم، حتما با ی دسته گل میرم خونه ش.
مادرشوهرمم کلی خوشحال میشه و چند وقت یبار به همسرم میگه پول میریزم به کارتت شب میری خونه از طرف من ی دسته گل ببر واسه خانومت. 😍
یادمون باشه که رفتار ما تعیبن کننده رفتار دیگران با ماست.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
من یه برادر شوهر دارم که شهر خودمون نیست دو سه هفته پیش از شوهرم پرسیدم فلانی(برادرشوهرم) برای چهارشنبه سوری میان اینجا؟؟
خیلییییی جدی برگشته میگه اگه جمعه باشه و تعطیل بشن اره میاد😧😧😧😧
من که پخش شدم از خنده خودش هی میگفت چیه مگههه چی گفتم..بهش گفتم سوتیشو دیگه مگه میشد جمعش کرد..خودش سه ساعت به سوتیش میخندید
#سوتی_بفرست 😁🖐
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#ارام_کردن_فرد_عصبانی
برای کسانیکه اخلاق تند دارند (ایه ی ۱۱۵/سوره انعام) را ۴۰ مرتبه بخوانید وبه ان شخص بدمید ویا ۴۰ مرتبه به خوراکی(شیرینی ویا هر چیز شیرین) بخوانید وبدمید وبدهید شخص مورد نظر بخورد . تا ان شاءالله وبه خواست خدا مهربان گردد😊😊
🌸🌿(وتمت کلمت ربک صدقا...(تا) وهو السمیع العلیم)🌸🌿
🌴🌴امام صادق (ع) می فرمایند :در گوش کسی که بداخلاق است اذان بگویید.☀️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
✳️ #سیاست یک خانم برای تبدیل طلاق به زندگی عاشقانه!
من و آقایی، چند شب پیش یه بحث خیییلی جدی داشتیم.😰 که تا مرز #طلاق پیش رفت. حتی میگفت هدیه هایی که بهت دادم، پس بده تا همه چیز تموم شه.
❇️ برای من شنیدم این جملات خیییلی سنگین بود ولی معتقدم ما خانوما قدرتی داریم به اسم «قدرت عشق»
که میتونیم خیلی چیزا رو تحمل کنیم و راه درست رو انتخاب کنیم. ☺️
من براش یه هدیه خوشگل با یه ایده ی جالب درست کردم.
تو یه شیشه ی تزئین شده
کوپنای عشق ❤️❤️
و حرفهای عاشقونه گذاشتم
رفتم پیشش و گذاشتم هرچی دوس داره بگه. 😰
❇️ بعد گفتم: آقایی باشه! حالا بیا کادوتو باز کن.
اون دونه دونه کاغذا رو که باز میکرد، کلللی ذوق میکرد.
وقتی لا به لاش کاغذای که گفتم بود، خوشحال میشد و میگفت:
از این به بعد هر هفته این شیشه رو یه بار باز میکنم.😜
❇️ وقتی نرم تر شد، بهش یه کاغذ دادم و گفتم: ناراحتیاتو بنویس.
وقتی نوشت، دیدم یه جاهایی حق داره. منم حق داشتم ولی از تو کانال یاد گرفتم وقتی مردی دلخوره، نباید دنبال حق خودمون باشیم.
❇️ بعد از #ایده نامه استفاده کردم. گفتم: ناراحتم اگه گاهی در حقش کوتاهی کردم. 😔 باورتون نمیشه! بعد از خوندن این نامه 180 درجه فرق کرد!!! 😳
حالا اون مرد عصبانی بهم محبت میکرد و بدون اینکه من دنبال حقم باشم، خودش میگفت تو هم حق داشتی و...
خواستم بگم:
میدونم خییییلییی سخته ک یه جاهایی سکوت کنیم. ولی میتونیم از "قدرت عشق" استفاده کنیم.
📛 اول مرد رو ب شرایط نرمال برگردونیم.
بعد آروم در مورد ناراحتی خودمون بگیم.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•