eitaa logo
آدم و حوا 🍎
43.3هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸 من سه تا دختر دارم و برادرم دو تا پسر از وقتی بچه ها کوچک بودن همیشه داداشم و خانم خدابیامرزش میگفتن پسر اسم پدرو حفظ می‌کنه ولی کسی که دختر داره اسمش گم میشه و کاری کن پسر دار بشی. همیشه خجالت می‌کشیدم ولی جوابی نداشتم بدم و بعد که بچه ها بزرگتر شدن جلو خود بچه ها هم می‌گفتن و دخترام ناراحت می‌شدن ولی جوابی نداشتن بدن. یه شب که سه تا دخترا برا روز پدر به جشن مفصل برا باباشون گرفته بودن ، برادرم سرزده اومد خونمون و با ناراحتی گفت: پسرام می‌گن برو سالمندان ما نمی‌تونیم بهت ،برسیم. دخترمم جواب داد : دایی جون یادته می‌گفتی پسر اسم باباشو حفظ مي‌كنه ؟؟؟ دختر، خود بابا را حفظ میکنه •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 اي دوست، هر لحظه تو را غرق صفا میخواهم. هرروز تو را کامروا می‌خواهم. از بهر تو و هرکه تو را دارد، دوست آرامش خاطر از خدا می‌خواهم صبحتون به خیر •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
صبح ها لبخندےبچسبانید گوشـہ لبتان دلیلش مهم نیست اصلا نیازی بـہ دلیل ندارد لبخند است دیگر هفت خان رستم ڪـہ نیست سلام صبح بخیر •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
من مشکلات را حل نمی‌کنم من افکارم را درست می‌کنم ، سپس مشکلات خودشان حل می‌شوند ! 👤 لوئیس هی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌸🍀🌸☘🌸☘ سلام و عرض ادب 🙂 دختر عموم تعریف میکرد که یه مدتی قسمت نشیمن صندلیِ ناهارخوریشون جدا شده و لق میزده و پشت گوش انداختن درست کنن. یه روز عموم با زن عموم توی آشپزخونه دعواشون میشه و عموم خیلی عصبانی حواسش به صندلیِ خراب نبوده و یهو میشینه رو صندلی. نشستن همانا و گیر کردن عمو توی صندلی همانا 😂 حالا دختر عموم میگفت: بابام با اون ابهت تا زانو رفته تو صندلی یه ریز بهمون ف.ح.ش میداد که بی پدرا بیاین کمکم کنین بیام بیرون از تو این بی صاحب مونده، مام از شدت خنده ولو شده بودیم و نمی‌تونستیم بریم کمکش 😂😂 بعد از اینکه کمک کردن و عموم رو نجات دادن دعوا یادش رفته و سریع جعبه ابزار آورده صندلی رو درست کرده •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدمهای خوب مثل عطرهای خوب می مانند به قدری خوب هستند که همیشه یادشون به آدم حسِ خوبی می دهد حتی اگر ازاین آدمها دور باشی شب به خیر! •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
،، الهی❣ آغاز میکنیم روزمان را با نام زیبایت 💕 🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌸 🍃الهی به امیدتو🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌸چهارشنبه تون عالی و بینظیر 🌸امیدوارم خداوند 🌸برای امروزتون سبد سبد 🌸اتفاقات خوب 🌸و خوش رقم بزنه و حال 🌸دلتون مثل 🌸گل تازه و باطراوت باشه 🌸روزتون زیبا و در پناه خدا •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🍃🍃🍃🌸 از هواداری به‌ جان جویم نسیمِ صبح را تا سلامی از منِ بیدل به دلجویی برَد... 👤سلمان ساوجی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥ ‌ ❍ㅤ   ⎙ㅤ  ⌲ ꪶⅈ𝕜ꫀ 𝓒ꪖₘₘꫀₙₜ ડꪖꪜꫀ ડꫝꪖ𝕣ꫀ زندگی آب روانی‌ است روان می‌گذرد آنچه تقدیر من و توست همان می‌گذرد زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ 🍃🌸💕🍃🌸 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
♥ ‌ ❍ㅤ   ⎙ㅤ  ⌲ ꪶⅈ𝕜ꫀ 𝓒ꪖₘₘꫀₙₜ ડꪖꪜꫀ ડꫝꪖ𝕣ꫀ زن‌ها تمام دردهایشان را در آغوش مرد دلخواهشان فراموش می کنند! ❤ ◕‿◕ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
♥ ‌ ❍ㅤ   ⎙ㅤ  ⌲ ꪶⅈ𝕜ꫀ 𝓒ꪖₘₘꫀₙₜ ડꪖꪜꫀ ડꫝꪖ𝕣ꫀ ‏برای عقدمون مراسمی نگرفتیم و یک ناهار ساده به فامیل نزدیک دادیم، جشن عروسی هم نگرفتیم و با پولش زندگی مونو شروع کردیم، خیلی جاها همسرم مراعات منو کرد و بعضی جاها من مراعات اونو، به خاطر یک سری تجملات لذت داشتن یک دوست واقعی رو از خودتون نگیرید. همین قدر زندگی رو ساده بگیرید شبتون خوش ❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
﷽ خدا بین غم‌هات یه گل میکاره مطمئن باش.🌸 صبح بخیر •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام اومدم با یه خاطره دیگه یه دفعه شوهرم یه بره تودلی خریده بود اورد🥺 منکه کلی اون قصاب وهمه رو نفرین کردم که گوسفند حامله رو کشته اومدم کلی تشکیلات اماده کردم گزاشتم تو شکم بره ودوختم تو قابلمه کلی روغن ریختم داغ داغ شد وتوسکوت داشتم به بره طفلی فکر میکردم که من که دلم نمیاد اینو بخورم وچقد کوچیکه واینا وبره رو انداختم تو روغن داغ تا شروع کرد به جلزوولز یه دفعه یک صدای بععععع 🐑 بلند منو بگی هنوز نصف بره تودستم بود نصفش تو روغن بره رو ول کردم توروغن روغن پاشید رو دستم🥵 نگو تو این فاصله که من تو فکرم داداشم میاد تو بالا سرم وامیسه منم متوجه نمیشم به محضی که صدا جلز ولز بلند میشه اینم چون قدش بلنده سرشو میاره بالا سرمن ومیگه بععع🥴 برگشتم با دمپایی به دنبالش که فرارکرد رفت تو کوچه. شاید این قضیه برای حدودا چند سال پیش باشه که هنوز هم تا میخوام چیزی سرخ کنم داداشم باشه میگه بعععع😹😹😹 خانواده داداشم که اون زمان مجرد بود وبچه های خودم که اونموقع بدنیا نیومده بودن داستانو شنیدن باهم کلی میخندیم😹😹😹 اخرم نه من نه داداشم نه شوهرم لب نزدیم همه رو دادم برد خونه مادرشوهرم اونا خوردن امیدوارم خنده به لبهاتون بیاد وقلب مهربونتون شاد باشه. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
وقتی مردخسته ازکاربه خانه برمیگردد به آرامش نیازدارد😍 ممکن است برای فراموش کردن مشکلات،اخبارگوش کند یاروزنامه بخواند😏 این کار را بی اعتنایی به خودتلقی نکنید❌ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
😍 مژده مژده فایل کامل دشمن جون رو اینجا گذاشتم اگه روبیکا ندارید با گوگل نسخه وب سایتیش رو برید و عضو کانال بشید https://rubika.ir/joinc/CAHCFFAC0NHZDPLFPYWYDDPAIZWONJQC
سلام به همگی یاد تر زدن آرایشگر خودم افتادم، قبلا که گفتم دوران نامزدی طولانی داشتم و همه فامیلام کم کم داشتن منقرض میشدن که من خودم دست به کار شدم و توی دوران عقد حامله شدم 🥴🤭روم به دیوار الان خنده دار ولی اون موقع گریه دار بود، خلاصه که برای عروسیم هر کی ساز خودش و میزد مادرشوهر گرامم گفت من میخوام ببرمت پیش دوستم به جاری بزرگم گفته بود اونجا برو قبول نکرد منه بی زبون و بزور برد گفت آشناست کمترم میگیره خلاصه روز عروسی رفتیم پیشش گفت اسم پسر من با داماد یکی منو مادر شوهرتم رفیقیم انگار عروسی پسره خودمه سنگه تموم میزارم وللللللللللییییییی خدا ازش نگذره یعنی هنوز که هنوزه یادم قلبم درد میگیره ، آخه از خدا بی خبر ،تو قرار بود قشنگم کنی یا زشت ؟؟؟ یعنی معذرت میخوام جوری ری....د به قیافم که اصلا آباد نمی‌شد، حالا تعریف از خودمون نباشه منو همسرم چهره خوبی داریم و قد بلند هستیم از نظر خودم همه ی آبشن های زیبایی رو داشتم ولی همسرم خیلی زیبا شد منم که مثل میمون 🐵کرده بود ، ابروهامو تیغ زد یه نخ کشید جاش که الان تو عکسا انگار نیس اصلا، اخه ۹سال پیش دیگه مدم نبود ابروی نازک ،کل موهامو فر کرد با کلیپس جلو سرم جمع کرد انگار یکی تو موهام چنگ انداخته بود، پشت چشمم هم پرچم نیکاراگوئه رنگ و وارنگ درست کرده بود. اصلا یه وضعی وقتی اومدم خونه، خاله شوهرم گفت اصلا قشنگ درستت نکرده. مادرمم تا مدت ها میگفت خیلی بد شده بودی تا خواهرم دعواش کرد ول کرد بعد پنج سال، تازه برای اون زمان از مادرشوهرم ۵۰۰تومنم گرفت وقتی هم مادر شوهرم گفت عروسم راضی نبود گفت خیلی دخالت میکرد تو کارم 🤬حالا اگه دوست داره میتونه بیاد پیشم یاد بگیره 😏که من گفتم من اگه یه بار دیگه ببینمش حتما میکشمش دیگه به آموزش نمیرسه موزیرجی ام ♥️ سوتی هاتون رو اینجا بفرستید👇 https://abzarek.ir/service-p/msg/1140665 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
♥ ‌ ❍ㅤ   ⎙ㅤ  ⌲ ꪶⅈ𝕜ꫀ 𝓒ꪖₘₘꫀₙₜ ડꪖꪜꫀ ડꫝꪖ𝕣ꫀ 🧡💫از لاله و برگِ یاس ، شاداب ترم 🍁💫آن دم که نسیم روز آید به برم 🧡💫بوی خوش عشق آید از مأذنه ها 🍁💫سرمست ز عطر روحبخش سحرم صبح بخیر •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام سلام این سوتی مخصوص خودم 😄 گفتم بفرستم یکم دور هم بخندیم😁😁😁 آقا من پنج شیش ساله بودم که دایی هام دو قلو هستن پشت سر هم به فاصله کمتر یک سال عروسی کردن. منم بچه بودم علاقه داشتم پیش تازه عروس ها باشم و هی می‌چسبیدم بهشون😅😅😅 خلاصه یک بار با بابام و مامانم اومدن خونه مادربزرگم زنداییم همونجا بود منم سریع چسبیدم بهش و رفتم طبقه اونا. مامان و بابام و مادربزرگمم رفتن از بستنی فروشی معروف شهر بستنی سنتی بخرن😋 من داشتم بازی می‌کردم زندایی هامم گرم صحبت بودن که زنگ درو زدن. من بدو بدو رفتم درو باز کردم😝 مامان و بابام بودن تا خواستیم بیایم تو بابام یهو یادش افتاد ای دل غافل کیف پولشو جا گذاشته تو بستنی فروشی؛ بدون اینکه به زندایی هام بگم البته مادر بزرگم گفت ولش کن حتما شنیدن با ما اومدی😕 سوار ماشین شدم و رفتیم با مامان و بابام بستنی فروشی و بعد نیم ساعت خوش و خرم برگشتیم خونه مامان بزرگم😜 آقا وارد شدیم دیدیم در بازه کل همسایه ها ریختن تو خونه یکی شونه زنداییم رو ماساژ میده یکی به اون یکی زنداییم آب قند میده.😱😱😱 خانم همسایه تا منو دید با صدای بلند گفت: وااا اینکه برگشت ما فکر کردیم کولیا بردنت ( اون روزا کولی ها می اومدن بچه ها رو می‌دزدیدن اینطوری شایع بود) خلاصه مامور نیروی انتظامی تو حیاط بود همه بودن. بابام و مامانم از پلیسا عذر خواهی کردن و رفتن دیگه، بماند چقدر منو بیچاره رو هم دعوا کردن 😹 شد بعد از ظهر و من ماجرا رو برای پسر خالم تعریف می‌کردم اونم می‌گفت: نه بابا دروغ می‌گی و خالی نبند و از این حرفا . همون لحظه درو زدن یک پلیس خسته عرق کرده، تابستون بود، نفس نفس میزد می‌گفت: بچه آخر پیدا شد‌.🧑🏽‍✈️ پسر خالم منو نشون داد گفت ایشونه🤓 پلیس گفت: ای بابا خب زوتر می‌گفتید من از صبح تا الان با چندتا مامور دیگه تو دشت های اطراف داریم دنبالش می‌گردیم. خلاصه یک در باز کردن من این همه ماجرا داشت😁❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عصرتون به خیر🤚 گفتم صحبت سوتی و این چیزاست این کلیپ رو ببنید🤦‍♀ خیلی برا همه مون پیش اومده😂😂😂😂 یک بار خواستم به راننده بگم کرایه چقدره گفتم اسمتون چطوره😅😅😅 قیافه راننده😵‍💫 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام ب همگی 😁 یه سوتی افتضاح از مامانم 😅 یه توضیحاتی بدم مامان من با دختر خالم زایمانشون ۱۵ روز فرق می‌کرد اول مامانم زایمان میکنه ک بعد دختر خالم بچش به دنیا میاد میره دیدنیش. آقا ما رفتیم دیدنی دختر خالم چون خیلی وقت بود خونشون نرفته بودیم آدرس خونشون رو تا پیدا کردیم گیج شدیم. وقتی رسیدیم مامانم داداشمو ک نوزاد بود داد بغل من برم تو . رفتم تو و دختر خالم گفت بده ببینم بچه رو بغلش کرد دختر خودشم کنارش خواب بود مامانم تا اومد سلام و احوال پرسی با دختر خالم بچه خودشو میگیره ازش میگه وااای چه بچه خوشگلی داری ماشالا 😍 بچه خودشو میگه🤣 فک کنید بچشو نشناخته😂 دختر خالم غش میکنه از خنده سزارینم بود یعنی از بس میخنده ک از درد گریه میفته مادر بزرگمم ک اونجا بوده اینقدر میخنده ک دستشوییش ریخته😂 فک کنم مامانم بدجور گیج شده بوده ☘دختر تابستان☘ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• برای حمایت از ما سوتی هارو برای دوستانتون بفرستید😍♥️
♥ ‌ ❍ㅤ   ⎙ㅤ  ⌲ ꪶⅈ𝕜ꫀ 𝓒ꪖₘₘꫀₙₜ ડꪖꪜꫀ ડꫝꪖ𝕣ꫀ ✨در این شب زیباے بهاری 🌸از خداے مهربان براتون ✨یڪ حس قشنگ 🌸یڪ شادے بے دلیل ✨یڪ نفس عطر خدا 🌸دنیا دنیا آرزوهاے خوب ✨و آرامش خواستارم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا