eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.5هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟بعضی شبا یه خوابایی میبینم که اصن روم نمیشه برا کسی تعریف کنم ولی دلم خیلی میخواد بدونم تعبیرشون چیه یه کانال پیدا کردم که خوابمو دقیق و درست تعبیر میکنه برام 😳👇 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 💞 امان از حرف هاي غلط ك مث ي قانون نانوشته شده براي ما زنا.... خيلي ها هنوزم ميگن اگه محبت كنيم اونم بدون منت يا تشكر كنيم از كارهايي ك ب قول همون خيلي ها ، وظيفه ي مرد هست ، مردا پررو ميشن❗️ خانما... اگه بجا و مناسب رفتار كنيد ، خيلي عالي ميشه زندگي مشتركتون مردايي هم هستن ك خودشون كلا مشكل دارن اما ياااادت باشه ، تو از شوهرت تشكر نكني يا ازش درخواست نكني يكي ديگه پيدا ميشه ك اينكارو ميكنه 😏 حالا هي اقتدار و شخصيت مردتون رو خرد كنين!! چي گيرتون مياد غير ي خونه پر از التهاب و استرس و دعوا... چرا آرامشو ب خونه هامون راه نديم؟😊🤔 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنر تابه ای خوشمزه😍😋 مواد لازم:سینه و ران مرغ 1 کیلو،اب 1 عدد پیاز بزرگ🧅 ،روغن زیتون🍾 نصف لیوان،رب🥫 1 قاشق غ،سیر🧄 سه حبه،پولبیر 1 قاشق چ،فلفل قرمز نصف قاشق چ،فلفل سیاه نوک قاشق چ،نصف لیمو🍋‍🟩،ماست 1 قاشق غ،زیره سبز(اختیاری) نوک قاشق چ نمک🧂 نک قاشق موقع سرخ کردن چک کنید.. کم بود اضاف بشه.. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی🍀 _من چهار ساله و برادرم دو ساله بودیم که پدر و مادرمون رو توی تصادف از دست دادیم. پدرب
❣ جواب های اولیه کنکور اومد. به حدی خراب کرده بودم که حتی مجاز به انتخاب رشته هم نشده بودم. خانوادم زیاد از فهمیدن نتیجه تعجب نکردند. انتظار همچین رتبه‌ای رو داشتن.. چون من سال کنکور حتی یک بار هم لای کتابی رو باز نکرده بودم. از طرفی کارنامم هم پر از درس های ردی بود. میشد بگی حتی دیپلم راست و‌ درستی نداشتم. بابام اصرار داشت که ازدواج کنم و خانواده تشکیل بدم. معتقد بود توی درس هیچی نمیشم و ادامه دادنش بیشتر من رو از زندگی عقب میندازه.‬ ‎‫مامان به در و همسایه،دوست، اشنا سپرده بود که اگه کسی رو میشناسن معرفی کنن. اونا هم بعضی وقت ها یه سریا رو معرفی میکردن. اما هر کدوم یه ایرادی داشتن و بابا ردشون میکرد. تا اینکه یه روز خالم زنگ زد و یکی رو معرفی کرد که به نظر بد نمیومد. بابا هم موافقت کرد تا فعلا یک جلسه برا اشنایی خونه ما بیان. خالم هم باهاشون قرار گذاشت و اخر هفته به خونه ما اومدن. به نظر پسر بدی نمیومد. موقعیت چندانی نداشت.. دانشجو بود و فعلا سر کار نمیرفت.. ظاهر معمولی داشت.. نمیشد بگی خوش قیافه بود اما زیاد هم بد نبود..قد متوسط، موهای کوتاه مشکی، پوست سبزه و بینی نسبتا بزرگ از خصوصیات ظاهریش بود. ایراد صورتش دندوناش بود که زیادی زرد رنگ بودن.. به حدی که موقع خندیدن به شدت توجه رو به خودش جلب میکرد. مامانش از ما خواست تا با هم به اتاق بریم و حرف بزنیم. منم قبول کردم و با هم سمت اتاق رفتیم. شروع به حرف زدن کردیم. از همون اول با حرفاش به دلم نشست. تصمیم گرفتم این فرصت رو بهش بدم تا با هم اشنا شیم. ‎‫مهمون ها رفتن. مامان و بابا شروع  به بحث راجع به امشب کردن. اونا هم به نظر خوششون اومده  بود اما تنها مشکلی که این وسط وجود داشت سربازی اشکان بود. بعد از دانشگاهش دوسال سربازی داشت و این کار رو یکم مشکل می کرد. با این حال موافقت شد تا فعلا یه مدت همدیگر رو بشناسیم تا بعد ببینیم چی میشه. البته اگه اونا هم خوششون اومده باشه و پیگیری کنن.‬ ‎‫روز بعد مامان اشکان زنگ زد و قرار دوم خواستگاری رو گذاشتن. معلوم بود اونا هم راضی بودند.‬ ‎‫برای بار دوم به خونه ما اومدند. اینبار خواهر و برادر بزرگ اشکان هم اومده بودن. اشکان بچه اخر خانواده بود. خواهر و برادرش هر دو ازدواج کرده بودند. تنها خواهر من مریم هم اینبار حضور داشت. مریم سه سال از من کوچکتر بود.‬ ‎‫کمی نشستیم و با خانواده گفت وگو کردیم. معلوم بود اینبار یخ بینشون یه ذره اب شده بود و جو از اون سنگینی بیرون اومده بود.‬ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
ما کُرد ها به «وایسا» میگیم «بوس».. آقا ما با عمه و شوهر عمه ضایعم رفته بودیم بندر گناوه.. اونجام شلووووغ... من از ننه بابام جدا شدم با عمم اینا رفتیم بازار.. داشتیم میرفتیم یهو توی یکی از پیاده روها شوهر عمم دید یکی بساط ریش تراش پهن کرده وایساد نگاه کنه، عمم حواسش نبود همینجوری داشت میرفت... شوهر عمه اسکولمم وسط جمعیت داد زد _بوس..صدیقه بوووووس.. یهو کل پیاده رو همه با هم برگشتن ببینن کی میخواد کیو ماچ کنه😂😐یه پیرزنی هم اون لابه لاها مردمو میزد کنار و میگفت برید کنار منم ببینم😂 اصن یه وضعی بودا😂منو دختر عمم فوری چپیدیم توی یه مغازه که نگن با اینان... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
ما چند سال پیش ما عمم اینا رفتیم مسافرت شیراز... توی حافظیه بودیم وحشتناک شلوغ بود، مامان باباهای ما مثه خلا از لای جمعیت خودشونو میکردن داخل یه دستی به قبر میکشیدن میومدن بیرون، دوباره نفس میکشیدن میرفتن داخل دوباره میومدن بیرون.. البته اکثر مردم دیگه زیادی شورشو دراوردن اینجوری میکردن انگار خود لسان الغیب وایساده اونجا تا براشون فال بگیره.. منو داداشمو دختر عمم وایساده بودیم و نرفتیم، گذاشتیم خلوت بشه بعد بریم.. خلاصه مشغول عکس گرفتن از همدیگه و شوخی و خنده بودیم یهو دیدم جمعیتِ دور مقبره از خنده منفجر شدن و بعد همه پراکنده شدن.. مام هاج و واج نگاه میکردیم.. عممو پیدا کردیم و رفتیم پیشش پرسیدیم چی شده؟! با خنده گفت یه پیرزنی اومد خودشو روی سنگ قبر پرت کرد گفت خودت شفام بده، دستم به دامنت، نزار بمیرم... نگو نوه‌هاش 😂 گفته بودن اینجا آخر خطه اینی که دفنه بدجور شفا میده😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 💞 سلام کانال شما به زندگی من امید داد . همسر من خیلی کم ، وقتشو با من میگذروند بیشتر وقتا یا خونه مامانش میرفت یا شرکت میموند . 😔 من خودم متوجه نبودم که با کارامو حرفام دارم اقتدارشو له میکنم.مثلا وقتی زنگ میزد که واس خونه چی بگیرم میگفتم من خریده کسیو قبول ندارم خودم میگیرم 😑 بعده اون دیگه خونه زنگ نمیزد ببینه چی نیاز داریم.😔.یا وقتی بعده مدتها میخواستم برم خونه مامانم منو نمیبرد. سره هرچیزه کوچیک بام مخالفت میکرد.کلا کارمون شده بود فقط بحثو کشمکش.... تا اینکه مطالب کانال شما را بارها مرور کردم.مشکل من این بود که شکوه و هیبتو اقتداره شوهرمو ناخواسته له کرده بودمو خودم خبر نداشتم. ❗️ عزممو جزم کردم که دوباره بسازمش.شوهرم که از سره کار اومد سره سفره ناهار بعده غذا بش گفتم دستت درد نکنه بابت غذا.گفت دسته تو درد نکنه که درست کردی منم گفتم اگه تو وسیلشو نمیگرفتی که من نمیتونستم درست کنم. اونم گفت اگه وسیلشو میاوردمو کسی نبود که درست که چه ارزشی داشت😳😳. خلاصه کلی دل دادیمو قلوه گرفتیم.یه باره دیگم شب رفت بیرون من بش اس دادم گفتم نفس من از تنهایی میترسم.دیدم 5دقیقم طول نکشید خودشو رسوندو گفت دیگه تنهات نمیذارم.یه بارم آنتن تی وی رو خراب کردم بش گفتم هرکاری کردم نشد کاره دستایه جادوییه خودته. انگاری که دنیا رو بش دادم با این حرف. یه شب خواستم امتحان کنم ببینم واقعا حرفایه کانال شما انقد تاثیر داره ❗️ ب همسرم گفتم " امیییییییید چققققققد دلم میخواست الان بغله مامانم بودم " باورتون نمیشه برگشت بم گفت بدو برو آماده شو😍 خلاصه شاه کلیده شوهرمو پیدا کردم. وقتی میره سره کار چندبار زنگ میزنه میاد خونه هم اصلا دوس نداره بره بیرون دوستاشو میپیچونه.من حسه قشنگه الانمو مدیونه شما هستم.وجودتون پایدار❤️❤️💋💋 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
شماره بابامو۱۱۰سیو کردم،بس گیر میده امروز رفتم ی شرکتی کارای ماشین بابامو انجام بده رفتم پیش رئیس،منو پیچوند گفت نمیشه وغیره منم همونجا زنگ زدم به بابام که خبر بدم بهش،یهورئیسه محکم دستمو گرفت گفت۱۱۰چراااا نگاش کردم شبیه گچ سفیده شده بود فک کنم واقعا ازیه چیزی میترسید اون وسط:/😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
تجربه خواستگاری: تجربه اولین خواستگاری خودمه من وقتی سیزده سالم بود اولین خواستگاربرام اومد اونم که پسر همسایه بغلی مون پسره دانشگاه رو تموم کرده بود وکار میکرد نمیدونم با خودش چی فکر کرده بود که اومده بود خواستگاری من که فقط سیزده سالم بود اینا به کنار من زمانی که اونا اومده بود خونه مون من تازه از مدرسه رسیدم با یه آبنبات چوبی تویی دستم و از همون وسط حیاط داد زدم مامان غذا چی داریم وقتی وارد خونه شدم دیدیم که مامانم هی برام با چشماش خط نشون میکشه 😂😂 جالبش اینجاست بجای اینکه با دیدن این رفتارهای من منصرف بشن مصمم تر شدن و ول کن نبودن کلی اومدن و رفتن ولی جواب همه از همون اول منفی بود جالب اینه که بعد این از پسره خیلی میترسیدم هرموقع میخواستم بیرون برم میدیدم اون تو کوچه نباشه ودلیل ترسم رو هم نمیدونستم واقعا 😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنت زعفرونی مواد لازم : شیر 🥛۱پیمانه پودرنشاسته ذرت ۲ق غ شکر 🍚۲ق غ خامه صبحانه یا خامه قنادی ۱ق غ پودرهل ۱/۴ق چ پودر زعفران ۱/۸ق چ(کمی) من دستور رو دوبرابر کردم . واقعا خوشمزه میشه وبی نهایت دوست داشتنی! پودرشکر🍚 وپودرنشاسته ذرت رو باهم مخلوط کنید . شیر🥛 اضافه کنید .مخلوط کنید. زعفرون وپودرهل هم اضافه کنید.روی شعله گاز بزارید وهم بزنید تا غلیظ بشه. شعله رو خاموش کنید وخامه رو اضافه کنید. من خامه قنادی فرم گرفته اضافه کردم. بزارید یخچال !سرد شد آماده ست!! •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•