eitaa logo
آدم و حوا 🍎
43.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
سوتی یکی از دوستا یه دوره آموزشی فوریت های پزشکی رفته بودم کلاس مختلط بود یه جلسه استاد خواست طریقه برداشتن اجسام سنگین رو از زمین بهمون آموزش بده یکی یکی بچهارو صدا زد تا سطل پر وسایل رو بشینن و از رو زمین بردارن یه آقا با ‌شخصیت هم بود تو کلاس ک همیشه اتو کشیده و جلد شده بود بنده خدا تا رفت سطل رو برداره هم نشست یهو زارت خشتکش پاره شد😂😂😂 مارو میگی همه جرررر🤣🤣🤣 استاد اولش اینجور🤭🤢بعد اینجوری😂🤣 بنده خدا تا اخر کلاس نشست و بلند نشد تایم استراحت بین کلاسا رفت خونه و تا روز امتحان نهایی دیگه شرکت نکرد توکلاسا😁😁😁 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
از زبون عمم یادمه اوایلی که مادربزرگم تلویزیون جدید گرفته بود (قبلش تلویزیون سیاه سفید داشت) یه شب دور هم نشسته بودیم و یه فیلم میدیدیم یه قسمتی از فیلم کوه ریزش میکنه 🗻و سنگها به شدت به سمت پایین حرکت میکردن یهو مامان بزرگم👵 میگه زود باشین زود باشین تلویزیون خاموش کنین 😱 مامانم میگه چرا زن عمو🤔میگه الان سنگا میخورن شیشه تلویزیون میشکنه😟 اینو که گفت ما هر کدوم یه طرف افتاده بودیم🤣🤣🤣آخرم حرصش گرفت گفت بدرک اصلا بشکنه ، حقوقم رو بدن دوباره میرم میخرم فقط تو سر صورتتون نخوره 😕💔 بعد هی زیر چشمی نگاه میکرد دل تو دلش نبود تلویزیونش بشکنه🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• یه خاطره هم پارسال نزدیک ظهر مهمون برام اومد من از زودپز میترسم ندارم کلا پسرم فرستادم خونه پدر شوهرم که زن پدر شوهرم زودپز بده اونم داده بود من غذا رو گذاشتم که خواهر شوهرم دید گفت کی اینو داده به تو😱😱گفتم زن بابات گفت دیروز زنداداش (جاریم ) براش مهمون اومداین زودپز و بار گذاشت وقتی از اشپز خونه اومد بیرون زود پزم همراهش مثل موشک پرتاب شد بیرون ولی خدا روشکر روبه زوی در سالن بوده و پرت شد توی حیاط 😳ببین ته زود پز چطور شده😳 خلاصه بعد ها معلوم شد این زودپزخونه پدر شوهر یبار منفجر میشه به سقف میخوره برمیگرده زوی گاز و گازی که فقط یه هفته خریده بودن نابود میکنه😂اما خب یه مالطف داشتن وگفتن روم نشد بگم زورپز ندارم😂😂😂😔 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یه دبیراقاداشتیم که معروف بود به فرهاد چاخان.یبار بجای دبیر خانممون ایشون دو هفته اومدن سر کلاسمون..وقتی رفت خانممون اومد گفت این چند جلسه کی باهاتون تدریس داشت ..یهو من پریدم وسط گفتم فرهاد چاخان..دیدم کل کلاس دارن میترکن از خنده و منو نیشگون میگیرن... گفتم پس چتونه.😏😤که دوستم گفت بابا حرف نزن تو ....اون شوهرشه 😨😨😨😨خلاصه خانم دبیر تا چند هفته بامن سر باد بود😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
خالم که دبیر خیاطی سال سوم دبیرستان هستن و از زبون خودشون میگم: سرکلاس داشتم الگو میگفتم،سرما خورده بودم و صدامم گرفته بود😷🤧 بچه هام مدام صحبت میکردن🗣🤦🏻‍♀ یهو اعصابم خورد شد فریاد زدم بسه دیگه از همین حالا هرکی حرف بزنه ازش دو سانت کم میکنم🤦🏻‍♀😂😂 (می خواست بگه ازش دونمره کم میکنم)😂😂😂😂 خلاصه خودشم نتونسته جلو خندشو بگیره و...😁😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یه دفعه با فامیلا رفتیم یه امامزاده که کنارش یه دریاچه داشت بعد مردم میرفتن واسه قایق سواری اون طرف دریاچه خیلی از سطح دریاچه بلند تر بود و پله میخورد که بری اونجا دریاچه و قایقارو ببینی😐 ما اونجا بودیم با خالم اینا😐 دو تا از خاله هام کنار هم داشتن نگاه میکردن منظره رو یهو یکیشون پرسید این جلیقه ها رو (جلیقه نجات ) برا چی میپوشن؟ اون یکی خالم گفت برا اینکه وقتی افتادن تو آب معلوم باشن😐 فهمیدین😐😂 کاربردِ اصلیش اینه نه اونی که شما تا حالا فک میکردین 😆😆 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•