eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.5هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتی با دستمالِ کاغذی هم میشه شیک پذیرایی کرد 🥰 ‌‌ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
میخواستم درمورد خالی بندی یکی از آشناها بگم...بنده خدا کشاورز بود خیلی جدددددددی حتی جلوی بزرگای فامیل تعریف میکرد یه شب رفته بود تو باغ بعد یه روباه اومده بود بره مرغای ته باغو بگیره...میگفت منم یه تبر برداشتم پرت کردم سمت روباهه بعد خورد وسط پیشونیش و فرار کرد...میگفت موقعی که داشت فرار میکرد دیدم شکمش باد کرده وا حاملس منم عذاب وجدان گرفتم...چند وقت بعد تونستم لونشو پیدا کنم دیدم روباهه همونجاس تبرم هنوز وسط پیشونیشه ۳ تا توله روباهم بدنیا اورده که هرکدوم یه تبر کوچیک وسط پیشونیشونه😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
خواب زیاد میبینی و توی پیدا کردن تعبیر دقیق و درستش سردرگم میشی؟؟؟😥 خیلی از تعبیرا درست نیست و باعث دلهره و نگرانی میشه😓 این کانال تعبیر خواب های دقیق و صحیح از 👇 داره که کمکتون میکنه به جواب درست برسید👌 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 تعبیر خواب رایگان هم براتون انجام میشه👆✅
🔴سربه راه شدن فرزند یا همسر نااهل🔴 اگر در خانه جوان نااهل یا همسری دارید که به حرف شما گوش نمیدهد و از نماز و دعا فاصله گرفته و شب دیر وقت به خانه میآید و باعث پریشانی و آزار شما شده است ،برای اصلاح شدن و تغییر رفتارش به طوری که مطیع شما شود و حرف شما را گوش بدهد تنها یک راه قطعی و موثر وجود دارد.در یک اتاق تنها بنشینید و بدون اینکه با کسی حرف بزنید ۳۶۰ مرتبه این دعا را بخوانید....👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db خیلیا با این دعا سربه راه شدن😍👆
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 به   فاتح خیبر به شافع محشر به به ساقی کوثر 🌸اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ عَجِّـل فَرَجَهُـم 🌸 🌸اَللَهُمَ صَل عَلی مُحمدوال مُحَمَدوَعَجل فَرجَهُم 🌸 🌸اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ عَجِّـل فَرَجَهُـم 🌸 🕊🕊🌾🌸🌾🕊🕊
13.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترفند لعاب دار شدن خوراک لوبیا ‌‌ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام خداقوت😊اول از همه از ادمین گل گروه تشکر میکنم بعدم از همه خانوما مهربون ک انقدر خوبین😘 من دومین باره ک پی ام میدم، من و همسری کم کم ۳ساله ک تو خونه خودمون هستیم من اولاش خیلی رفتارم بود سر کوچیکترین چیز با همسری بحث میکردم همش غر میزدم ک مامانت اینا اینجور کردن اونجور کردن😕من چون تک فرزندم خیلی لوسم 😐همسری هم همش میگف خسه شدم کاش اصلا زن نگرفته بودم😔 ولی از وقتی ک از ایده های شما استفاده میکنم خیلی زندگیم شیرین شده هم خودم دیگه اونقد اساس نیسم هم همسری خوشحاله😍 همسری خیلی منو دوستدارن ولی هیچ وقت ب زبون نمیاورد ولی از وقتی اومدم تو ای کانال ایده های شما رو اجرا میکنم ب زبون میاره اصلا انگار اون همسری بردن یکی دیگه اوردن جاش😍 چند روز پیش هم ی نفر از همسری پرسید متاهلی خوبه؟؟؟؟ همسری هم در کمال ناباوری گفت اره خیلی بهتر از مجردیه منو میگید ذوق مرگ شدم همون موقعه خدا شاهده انقد دعا خیرتون کردم😊 ما ۲ماه نیم دیگه دخترمون هم بدنیا میاد ایشالله ک هم همه ی اعضای کانال هم ادمین جون ب بهترینا برسید و زندگی شادی داشته باشین🙏🏻 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت خواستگاری میخوام خاطره خواستگاری که ازم شد رو بگم وقتی 21 سالم بود از طریق آموزشگاهیه توش هنر جو بودم برام یه خواستگار پیدا میشه و این که مامان پسره منو دیده بود پسندیده بود. خلاصه اومدن خواستگاری کاملا سنتی اما ما به خاطر تعمیرات خونه تو جواب دادن مکث کردیم و از اون ور بابای اون آقا پسر فوت می‌کنن و کلا همه چیز تموم و منتفی میشه. تا این که 7 سال از اون داستان گذشت و دوباره اینا اومدن خواستگاری، بعدا معلوم شد که اصرار خود آقا پسر بوده. باز همه چیز داشت خوب یپش، میرفت که توی یکی از صحبتامون من ازش پرسیدم آیا قبلا نامزد یا کسی که بهش علاقمند بودید داشتید؟! جواب دقیقش این بود : آره داشتم.... اصلا اگر بگم نه شما باید شک کنید که من دارم دروغ میگم. شما چی؟! منم گفتم آره خب نامزد بودیم بودم اما در دوران آشنایی تموم شد.... و این شد آخرین صحبتمون. چون ایشون به مامانش، گفته بوده که دختری که قبلاً نامزد داشته رو نمیخوام.... :)))))) میشه بگید مشکل از کیه؟! من یا اون؟ آیا حق با ایشون بوده؟! •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام من یه خواهر دارم ازدواج کرده، خونشون واحد بغلی ما بود و یه کلید از خونشون داشتیم من هرسری میخواستم برم بیرون و اون خونه نبود میرفتم یواشکی لباساشو برمیداشتم میپوشیدم و میرفتم یا اگه خواب بود آروم میرفتم که بیدار نشه یه لباسِ قرمز داشت میخواست بپوشه گفت خواهشا اونو نپوش امروز میخوام بپوشمش خلاصع من یواشکی رفتم برداشتم پوشیدم و رفتم پیش دوستم، فلک زده انقدر زنگ زد که باید لباسمو بیاری و من نبردم ...از شانس گندم دقیقا میخواست بیاد همون جایی که من با دوستم رفته بودم خلاصه چشمتون روز بد نبینه وسط خیابون لباسو از تنم در اورد منم مجبور شدم اسنپ بگیرم برم خونه لباس بپوشم و برگردم... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
عقدمون💍 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
#داستان_زندگی 🌸🍃❤️ بیشتر از دو ماه از محرمیتمون گذشته بود که یک روز پیش نرگس رفتم .. لباسهای خوش
🌸🍀🌸 اون شب موقع برگشت کمی خرید کردم و خودم از پله ها بالا بردم و تا نرگس بالا بیاد رفتم آشپزخونه و مشغول جابه جاییشون شدم .. کارم که تموم شد برگشتم نرگس وسط اتاق ایستاده بود و با لبخند منو تماشا میکرد .. دستهاش رو باز کرد و دور گردنم انداخت و آروم کنار گوشم گفت عباس جان دستت درد نکنه، خدا خیرت بده... از اون روز گهگاهی به دیدن نرگس میرفتم و تمام سعیم رو میکردم که مریم متوجه نشه... روزهایی که به دیدن نرگس میرفتم از عذاب وجدان بود یا چیز دیگه که خیلی بیشتر از قبل به مریم محبت میکردم .. رابطه ی من و نرگس چند ماه ادامه داشت ولی این اواخر احساس میکردم نرگس بد جوری بهم وابسته شده و تصمیم گرفتم دیگه رفت و آمدم رو کم و کمتر کنم تا روز زایمان که قرار بود برای همیشه قطع بشه ** " نرگس" عباس نمیدونست که آدرس خونه اش رو دارم .. دو روز بود ندیده بودمش و دلم داشت از دلتنگی میترکید .. من به عباس و صدای عباس دلبسته بودم و با نبودنش ، قلب و روحم بیمار میشد .. منی که تو ازدواج اولم هیچ عشق و محبتی ندیده بودم و هر روزم کتک بود ، طوری به محبتهای کمرنگ عباس دلباخته بودم که کسی رو جز عباس نمیدیدم .. پشت تیر چراغ برق ایستادم .. ماشینش جلوی در بود .. پس خونه است. باتصور اینکه الان کنار مریم ، قلبم فشرده شد ، از حسادت .. عباس عشق من بود .. من مادر بچه اش بودم و باید الان کنار ما بود .. چند دقیقه که گذشت در باز شد و عباس و مریم بیرون اومدند .. عباس دست مریم رو گرفته بود و به سمت ماشین میرفتند .. عباس در ماشین رو باز کرد و نمیدونم چی گفت که مریم لبخند کوتاهی زد .. بی اراده به سمتشون رفتم و صدا کردم عباس... هر دوشون به سمتم برگشتند .. عباس با دیدنم هم تعجب کرد هم عصبی شد .. دست مریم رو ول کرد و با قدمهای بلند خودش رو بهم رسوند و گفت تو اینجا چیکار میکنی؟ شالم رو جلوتر کشیدم و آب دهنم رو قورت دادم و نگاهم به مریم افتاد که زل زده بود به شکم برجسته ی من ... عباس گفت میگم اینجا چیکار میکنی؟ هنوز جواب نداده بودم که مریم گفت عباس ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام خانوما و ادمین عززززیز☺️💐 خانومای خوشگل همییییشه و باشین.👱🏻‍♀ حتی اگه چندتا بچه دارین و سنی ازتون گذشته و حتتتتتتی اگه خیلی خوشگلین گاهی آرایش کنین. لباسای شیک بپوشین تا چشم و دل شوهرتون سیر بشه.😻 و یکی دیگه اینکه اصلا به شوهراتون ندین، نزنین.😡 اگه فلان جا نبردتون انقد پیش بیچاره گله نکنین که حرفی که نباید رو بهتون بزنه.😏 همیشه حرف بزنین. داشته باشین و اگه از کار و بچه داری و👶🏻 غذا🍛خسته شدین نیاین سر شوهرتون خالی کنین🗣 اوناهم دارن زحمت میکشن باورکنین اگه به رو خودشون نمیارن این نیست ک خسته نیستن. بخاطرشما خستگیو بروز نمیدن.💙🌺 و یه تجربه دیگه اینکه اگه مثلا مادرشوهرتون👩🏻 تحویلتون نگرفت. خواستین ب شوهرتون بگین نکنین😒 بگین: دوس دارم مادرشوهرم بیشتر گرم بگیره باهام.😉خیلیا رو دیدم میان میگن آره مامانت اخلاقش بده! آدمو تحویل نمیگیره. وقتی مدل خوب بگین شوهرتونم کمک میکنه و تو دعوا و بحثا پشتتونه، چون به خانوادش گذاشتین.😝 ازخدا بهترین هارو براتون میخام🙏🏻 امیدوارم خوشبخت باشین💋💐😍 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•