eitaa logo
آدم و حوا 🍎
43.3هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
᭄🏡 پشت آبچکان رو نو کن •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت زندگی🌹 سلام دوستان عزیز بنده مردی بی تدبیر و بسیار کورذهنی بودم ی چیرهای تو ذهنم بود که فکر می کردم کامل همینه . البته فکر می کنم ناشی از نوع تربیتم بوده باشه تا همسرم می خواست با من صحبت کنه. همیشه فکر می کردم اگه کسی با من باشه یعنی دشمن منه . درحالیکه بعد از اشنایی با این کانال به فکر فرو رفتم و ذهنم واقعا باز شد متوجه شدم خیلی از مسائل هست که بدون دلیل و پذیرفتم بدون اینکه بررسی کنم و یا حتی سوال کنم . چون مثلا فلان کس گفته قبول کردم . با خودم گفتم باید هر چیزی رو بررسی کرد صرف اینکه چیزی رو فلان کس گفته که نمیشه پذیرفت . از اون روز به بعد ام با همسرم خیلی خوب شده چون وقتی در مورد مسئله میخادصحبت کنه، دیگه مثل قبل با مسخره ام جلو نمیرم . سعی می کنم حرفش رو گوش کنم بدون قضاوت و . بعد درموردش فکر می کنم . می پرسم ازش که میشه بدونم چطور شد اینو گفتی . دوستان عزیز تعصب افت و پیشرفته . به عنوان ی برادر کوچکتر بهتون میگم همیشه تشنه صحبت با همسرتون باشید بدون قضاوت تا زندگی تون بهتر بشه ممنون از شما و خانم مشاور عزیز به راستی که بهشت رو برای خود خریده اید . زیرا زندگی ها رو بهشت کردید خداوند حفظ تون کنه . به راهتون ادامه بدید و موفق باشید •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
᭄🏡 روش آسون و دائمی برای تمیز کردن فر ❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹 ممنون از کانال خوبتون خوندن مطالب مفید کانال، یکی از های هر روز من شده. خیلی از ایده ها رو اجرا میکنم و موفق هم شدم. ای کاش زودتر چنین کانالی به وجود می اومد تا از خیلی جلوگیری میشد. 😢 تجربه ی من از زندگی چهار سالم اینه که هیچ وقت اجازه ندادم همسری در مورد خانوادم بد صحبت کنه. در عوض خودم هم هرگز این کار رو نکردم. مواقعی بوده که واقعا از دست خواهر یا مادرش ناراحت شدم اما کردم و چیزی نگفتم. همسرم هم متوجه میشن که من صبوری کردم و با من مهربون تر میشن. همیشه این شعار رو توی ذهنم میکنم که "زندگی کوتاه است" پس قدر زندگی رو بدونید و با مشکلات بجنگید تا پیروز بشید. 😊 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
👇❤️ سلام من قبلا به خاطر لک و جای جوش و کدر شدن پوستم دنبال کرم و لوسیون و دارو بودم ،انقدر خرج کردم براش ولی پوستم خرابتر از قبل شد😭 مجبور شدم یه هزینه ی دیگم بدم که اون خرابکاریام جبران بشه😔 خلاصه پول زیادی خرج کردم ولی اونی که میخواستم نشد😢 تا اینکه اینجا رو پیدا کردم و فهمیدم کلا راهو غلط میرفتم❌ گول تبلیغات محصولات زیبایی رو خورده بودم 😕 اینجا به دادم رسیدن🙏👇خدا خیرشون بده😭🤲 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 اینجا رو ببین میفهمی چی میگم👆😍 بیا اینجا هم از محصولات ارگانیک و سالم استفاده کن هم مشکلات قدیمی پوست و موتو حل کن 👇😍 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 به من مشاوره رایگان دادن که چکار کنم حالا خداروشکر خیلی بهتر شدم 🤲😍👆 با نظارت حبیبه خانم🌸
✳️ تجربه و تغییر مثبت زندگی 🌹 سلام من و خانومم تصمیم گرفتیم برای رفع مسائل احتمالی هر هفته ی باهم بذاریم و در مورد نگرانی ها و دلخوری های احتمالی صحبت کنیم . این کار باعث شده که هم خیلی بهم بشیم و هم بزرگی برامون پیش نیاد تو این ۱۰ سال زندگی هرگز قهری نبوده هرگز دخالتی نبوده خدا رو شکر همه مسائل رو بین هم و رو در رو حل می کنیم اقایون عزیز اگه با همسرتون کنید قبل از اینکه موضوعی پیش بیاد خیلی بهتون کمک می کنه ممنون از کانال آموزنده شما •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یه سوتی هم بگم از دایناسور دهه نودی خودم😄 چند روز پیش داشتیم از کلاس فوتبال برمیگشتیم که گفت مامان گشنمه پفک میخوام. 🥲 هی توضیح دادم که پفک خوب نیست و این حرفا اما قانع نمیشد. 🙁 گفتم اخه مامان جان پول همرام نیست.😪 گفت خب کارت بکش😌 گفتم کارت هم ندارم جا گذاشتم خونه🫣 یهو گفت بیا دزد بشیم، 😳 از مغازه پفک برداریم فرار کنیم😧 گفتم مامان فکر نمیکنی دزدی کار بدیه 😒 گفت نه مامان جان خب ما الان دلمون پفک میخواد اما پول نداریم. 😋 اما فکر کنم تو نتونی خیلی تند بدویی اقاهه بفهمه پفک برداشتی ابروت بره، 🥺 میخوای تو از اینور کوچه برو من از اون ور، که من پفک برداشتم تند فرار کنم 😫اگه دیدی فروشنده دنبالمونه بهش بگو اقا کار این بچه نبود، اون دزد از اون کوچه رفت😤 داشتم از حرفاش شاخ درمیاوردم. 🤯 فکر همه جاشم میکرد.🤨 تا دو روز تو خونه جلسه توجیهی داشتیم براش که دزدی کار بدیه، امیدوارم قانع شده باشه😂😂 دوستدار همه تون: خاله ریزه🌝 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹 خانوما من دوست ندارم کاری باید انجام بشه، هی تکرار کنم. حس بدی بهم دست میده. ۱روز ۱هو به ذهنم ایده ای رسید. استفاده کردم و جایی که باید میرفتیم و بود رو تو برگه نوشتم. آخه همسر من سرش شلوغه. مخصوصا هی میکنه و باید بهش یادآوری بشه. منم که دوست ندارم مدام بگم. کاغذ نوشتم و گذاشتم رو در یخچال. بعد که دید. ازم پرسید این چیه؟ یادآوری کردم و فرداش زنگ زدم و گفتم: دلم برات تنگ شده. کلی ذوق کرد و گفت: آماده باشید اومدم حرکت کنیم. 💃 اینطور شد که من تکرار نکردم و به هدفم رسیدم. 😍 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام ♥️♥️ امروز یک سوتی بدی دادم،اومدم تا داغه براتون بگم🤣🤣🤣 من مدیر رستوران هستم،پنجره محل کارم هم دقیقا رو ب گنبد امام رضای عزیز مه😍😍😍 امروز یک مسافر خانم و آقا داشتم ک قرار بود صبح زود برن منم شب صبحانه شون رو گفتم حاضر کردن بچه ها ک من نیستم اول صبح،بدن ببرن خلاصه ک ماشین اینا ب مشکل میخوره و دیر تر میرن اومدن بالا داخل رستوران،گفتن ک اینجوری شده و دیر تر میریم منم فاز عرفانی برداشتم گفتم امروز چهارشنبه س و روز زیارتی،آقا دلشون می‌خواسته بمونین😝😝😝😝 اصلا هم یادم نبود دیروز چهارشنبه بود،این بنده خدا ها هم هیچی نگفتن و تشکر کردن تو اتوبوس ک میومدم خونه،یهو یادم اومد ک امروز پنجشنبه سسسسس🤣🤣🤣🤣🤣 چقدر رفتم رو منبر و از دوست داشتنشون و خاص بودنشون گفتم👻👻👻 خودم ک هی سرمو انداختم پایین ک بقیه مسافرا نگن خل شده با خودش می‌خنده و هی خندیدم ب حرفام😝😝 خداروشکر ک رفتن و گرنه فردا روم نمیشد نگاهشون کنم🤣🤣🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
داستان زندگی🌸🍀 تمام اون چند روز روی کبودیهام کیسه ی یخ میزاشتم و عسل میمالیدم به زخمهام تا زودتر خوب بشن .. صبح جمعه هم سعی کردم کبودیهام رو با کرم پودر بپوشونم .. حسین وقتی آماده میشد مدام سوت می زد .. خیره نگاهش میکردم برگشت نگاهم کرد و پرسید چیه؟ مشغول کارم شدم و گفتم هیچی .. به شنگولیت نگاه میکردم .. دلم برای مامان خیلی تنگ شده بود و وقتی میدیدم حسین هر وقت اراده کنه میتونه به دیدن مادرش بره آرزو میکردم کاش منم مرد بودم .. سوار ماشین که شدیم حسین جدی گفت زهره این بار هر کی هر چی گفت سکوت می کنی .. ببینند دو سه بار هیچی نمیگی خودشون کوتاه میان .. جوابی ندادم .. حسین دستش رو گذاشت روی پام و کمی فشار داد و گفت آفرین .. ببین وقتی اینجوری خانومانه رفتار میکنی چه ناز میشی.. نمیدونست که من اینقدر دلتنگ مامان شدم که دیگه حوصله ی جواب دادن نداشتم .. نسرین با دیدن من پوزخندی زد و دقیق به صورتم خیره شد .. مادر حسین این بار جواب سلامم رو داد و با حسین هم رفتارش بهتر شده بود .. هر حرفی میزدند و هر کاری میکردند واسم مهم نبود .. وقتی تو آشپزخونه بودم شنیدم که نسرین به حسین گفت دستت درد نکنه .. خوب آدمش کردی ، لال شده .. فهمیدم که حسین تمام اتفاقات زندگیمون رو تعریف میکنه .. کم کم از حسین و کارهاش متنفر میشدم .. فکر اینکه منو اینقدر پیش خانواده اش تحقیر کرده و الان به کتک خوردنم دور هم میخندند عصبیم کرده بود .. وقتی سفره ی ناهار و باز میکردم نسرین گفت حسین الان ته دیگ میارم ببین ته دیگ من خوب شده یا دیروز ناهار که مامان پخته بود .. یه لحظه به حسین نگاه کردم ولی اون انگار منی وجود نداره و با نسرین مشغول صحبت بود .. پس حسین اون ساعتی که من تو خونه تنها و بدون هیچ هم صحبتی نشستم برای ناهار به خونه ی مادرش میاد .. تا شب که اونجا بودیم من حتی یک کلمه با حسین هم حرف نزدم .. شب حسین خیلی شنگول بود و بعد از مدتها مدام قربون صدقه ام میرفت من تو سکوت به کاری که قرار بود انجام بدم فکر میکردم .. صبح بعد از رفتن حسین به مغازه ، خونه رو مرتب کردم و آماده شدم که برم دیدن مامان .. کاری که حسین هر روز انجام میده .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ادامه دارد... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش کیک خامه‌ای🤤 مواد لازم : روغن ¼ پیمانه آرد قنادی ۱۵۰ گرم پودر قند ¾ پیمانه بیکینگ پودر ۱ ق چ شیر ولرم ¼ پیمانه تخم مرغ ۶ عدد وانیل ۱ ق چ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روش سرخ کردن بادمجان با روغن کمتر •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت زندگی 🌹 باسلام‌ و عرض ادب خدمت مشاور محترم کانال و همه دوستان آقایون عزیز ما می دویم برای رفاه خانواده . صبح تا شب . از جون مایه می گذاریم . اما غافل از اینکه خانواده به ما هم نیاز دارند . ما آقایون تو زندگی نقش کارگردان رو به‌عهده داریم که هرگز تو صحنه دیده نمیشه . و این خیلی بده . مادر می تونه نقش خودش رو داشته باشه . به عنوان ی پدر از تون میخام برای خانواده وقت بگذارید می دونم میگید ماهم میخایم ولی فرصت نمیشه . رو باید خودتون ایجاد کنید بنده اگه زود متوجه نشده بودم واقعا معلوم نبود چه بر سر پسرم می آمد . وقتی متوجه شدم وارد گروهی شده که مواد کمترین جرمش محسوب میشه به خودم اومدم . سعی کردم بدون مطرح کردن ماجرا رابطه ام ر با پسرم قوی تر کنم . زمان بیشتری رو صرف ام کردم تو یکی از گردش های دونفره مون پسرم همه ماجرا را بهم گفت و ی جمله گفت که همیشه تو ذهنم هست " بابا خدا تو رو مثل ی فرشته بدی کمک من . چقدر خوبه که هستی چقدر خوبه که دارمت " اشک تو چشام حلقه زد بهش گفتم بیا بغلم مرد . محکم فشارش دادم و گفتم اگه لایق بدونی این به قول خودت فرشته تا آخر عمر کنارت هست . خیلی روز و لحظه زیبای بود هرگز نمی کنم باورتون نمیشه از زمانیکه تایم در خانواده رو بیشتر کردم هم مشکل کمر درد من و هم همسرم و هم درس بچه ها خوب شده ‌ شاید بخندید ولی واقعا اینطور شد "تا هستیم از کنار هم بودن ببریم" •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام و وقت بخیر مدرسه پسرم میخواد برای بچه های کلاس اول جشن الفبا بگیره و کارهای خریدو انجام جشن رو به من سپردن منم با یکی از دوستان برای خرید رفتم . رفتیم یه مغازه تا لوح سفارش بدیم آقای فروشنده متن رو بهمون نشون داد من حوصله نکردم تا آخر بخونم تا وسط خوندم گفتم خوبه .بنده خدا دوستم هم تا همونجا خونده و گفته آره متنش که خوبه.اون بنده خدا یکی چاپ کرد داد دستمون بازم حوصله نکردیم بخونیم و گفتیم خوبه .کارمون که تموم شد اومدم خونه با حوصله نشستم به خوندن، تیکه آخرش از زبون معلم میگه شاید روزی که به جایی رسیدی من نباشم که موفقیتت رو ببینم ولی تو بگو خدا معلمم را بیامرز😂😂😂😂 حالا بنده خدا معلمشون از ماها کوچکتره و هنوز ازدواج نکرده اینو ببینه چی پیش خودش فکر میکنه🤣🤣🤣🤣🤣 چش قشنگ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام و عرض ادب اوایل ازدواج خونه پدرشوهرم بودم چون دیر به دیر سر میزدم پدرشوهرم گفتن :< خوب از مرگ ما بیزاری دیگه یه سر نمیزنی> منم همچین با کلاس مثل فهمیدها گفتم :< نه بابا این چه حرفیه> همه ترکیدن از خنده تازه فهمیدم چی گفتم🤣🤣🤣🤣 چش قشنگ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌺☘🍀☘🌺☘☘☘ 🔘 داستان کوتاه گوهر شاد یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود. او می خواست در کنار حرم امام رضا (ع) مسجدى بنا کند . به همه کارگران و معماران اعلام کرد دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى شرطش این است که فقط با وضو کار کنید و در حال کار با یکدیگر مجادله و بد زبانى نکنید و با احترام رفتار کنید. او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد می‌آورند علاوه بر دستور قبلى گفت سر راه حیوانات آب و علوفه قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که تشنه و گرسنه بودند آب و علف بخورند . بر آنها بار سنگین نزنید و آنها را اذیت نکنید . اما من مزد شما را دو برابر مى دهم .. گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به مسجد میرفت؛ روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى چهره او را دید . جوان بیچاره دل از کف داد و عشق گوهرشاد صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به مرگ نزدیک کرد. چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را جویا شد . به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به عیادت او رفت.. چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید تصمیم گرفت جریان را به گوش ملکه گوهرشاد برساند . وگفت اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست. او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر عکس العمل گوهرشاد بود. ملکه بعد از شنیدن این حرف با خوشرویى گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از ناراحتى یک بنده خدا جلوگیرى کنیم؟ و به مادرش گفت برو به پسرت بگو من براى ازدواج با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد . یکى اینکه مهر من چهل روز اعتکاف توست در این مسجد تازه ساز . اگر قبول دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جاى آور. و شرط دیگر این است که بعد از آماده شدن تو . من باید از شوهرم طلاق بگیرم . حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن. جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این مژده درمان شد و گفت چهل روز که چیزى نیست اگر چهل سال هم بگویى حاضرم . جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به امید اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد باشد . روز چهلم گوهر شاد قاصدى فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد . قاصد به جوان گفت فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه منتظر است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد . جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به نماز پرداخته و حالا پس از چهل روز حلاوت نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد : به گوهر شاد خانم بگوید اولا از شما ممنونم و دوم اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم. قاصد گفت منظورت چیست؟ مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى ؟؟ جوان گفت آنوقت که عشق گوهرشاد من را بیمار و بى تاب کرد هنوز با معشوق حقیقى آشنا نشده بودم ، ولى اکنون دلم به عشق خدا مى تپد و جز او معشوقى نمى خواهم . من با خدا مانوس شدم و فقط با او آرام میگیرم. اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند آشنا کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم . و آن جوان شد اولین پیش نماز مسجد گوهر شاد و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک فقیه کامل و او کسی نیست جز شیخ محمد صادق همدانی. گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد مشهد است . •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام به همه دوستان بازامدم بایه سوتی دیگه ازامامزاده صالح رفتنم بانامزدگرام.این امامزاده رفتن ماهم ی خاطره چ عرض کنم فاجعه بود.اولش بگم که بابای من یه ادم سختگیرومقرراتیه بایدقبل امدن بابام بایدخونه باشم بریم سراصل قضیه اینبار من مسیروزدم که تهران امامزاده صالح توی مسیرهم اتفاق اونروزوهی میگفتیمومیخندیدیم رفتیمو زیارت کردیم یکم حالوهوای دلمون خوبشدو.رفتیم بازاربه خریدکردن هی ازاین مغازه ب اون مغازه یه قسمتیم بود که نون وشیرینیو کیکو اینچیزاداشت منم یک بسته ازهرکدوم خریدم امدیم خونه شبم زنگ زدم ب نامزدم که بیا اینجاشام امدو بابامم امده بودخونه.بابامم داشت ازامروزش حرف میزد که کجارفتم چیکارکردم که گفت اره امامزاده صالح بودم جاتون خالی یدفع من اینجوری😨نامزدهم اینجوری😒 بعدبابام گفت وایسابرم نونایی که گرفتموبیاریم بخوریم رفت دریخچالوبازکرد ودید وا چرانونا ۲بسته شدن میگفت وامن که کیک نخریدم هیچ ماهم جیکمون درنمیومد(مطمنم بابام مارواونجادید برومون نیاورد یایجوربهمون فهموندکه دیدمتون)☺ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند تمیزکاری درخانه که کارها رو سریعتر پیش میبره بعضیاشو واقعا خودمم نمیدونستم 😍👆 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت زندگی 🌹 با سلام و خسته نباشید خدمت ادمین عزیز و تشکر بابت کاناله عالیتون😘 من یه خانم 32 ساله هستم و یه دختر 5 ساله دارم همسرم از اون هست که دوست دارن ولی من با کارم کاری کردم که دخترمو به اندازه دوست داره و همش میگه دختر و قربون صدقه مون میره 😊😊 من واسه مناسبت‌های روز مرد وتولودو غیره کادو خودم دخترم جدا می‌خریم بهش میدیم هر وقت خابه میخاهیم کنیم دوتایی با دخترم با صدای بلند میگیم بابا جون و نوازشش میکنیم و به دخترم یاد دادم همیشه میگه بابا جونی هر از گاهی اجازه میدم دخترمو باباش برن بیرونی جایی وقتی باباش از سره کار بیاد می‌بره بغلشو باباش و میکنه از خودمون شروع کنیمو به دخترامونم و و یاد بدیم ممنونم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
۵ قدم تا افزایش برکت در خانه 777❌ 💯میدنستی که اگه امسال قسمت شمال شرقی خونه تو ۶ تا سکه بزاری و با چیزهایی که اینجا یاد میگیری بیشتر تقویتش کنه شانست تو قرعه کشی ها ۱۰ برابر میشهچون این قسمت ستاره شانس و قرعه کشی افتاده💯 🌹نمیخوای بدونی تو قسمت غرب خونه ات که نحس ترین ستاره افتاده چی بزاری که جلوی خسارت و خیانت رو بگیره؟🤔 🍀پسزود بیا تو کانال تا علاوه بر افزایش آگاهیت ذکرهایی روهم یاد میگیری که تو رو خیلی زودتر به خواسته هات میرسونه👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/362611407C359fb1a95a
⭕️سنگسار شدن یک زن توسط شوهرش ساعت 7:30 😔 دیروز تو تهران میخواستن حکم رو اجرا کنن، خیلی وحشتناک بود! زن رو گذاشته بودن تو چاله و تا سینه زیر خاک بود به شوهرش التماس میکرد که ببخشتش، اما مرد دستش را پر از سنگ کرده بود و منتظر دستور قاضی بود و با تمام انزجار نگاهش میکرد و میگفت که باید قصاص بشه زن التماسش میکرد، اما مرد فقط دنبال قصاص بود و فریاد میزد و به زن لگد میزد... کاملا دچار جنون شده بود و میگفت مگه من چیکارت کرده بودم و خودش رو میزد. خیلی دردناک بود... ترس در چشمان زن موج میزد و با صدای بلند داد میزد که منو ببخش، بخاطر دختر کوچیکمون منو ببخش، قول میدم که جبران میکنم... عده ای داد میزدن ببخشش و عده ای دیگر میگفتن بکشش! شوهر رو به قاضی کرد و گفت حکم رو اجرا کن، قاضی به زن گفت که وصیتی نداری؟ زن گفت فقط به من اجازه بدید یک بار دیگه بچه ی خودم را شیر بدم... بچه ی ۲۰ ماهه را براش آوردن و زن را از خاک بیرون کشیدن تا به بچه شیر بدهد. اما در عین ناباوری ....👇🔞 https://eitaa.com/joinchat/3123708404C390120cf85 چه صبری داری خدا😭👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســ🌺لام روزتون پراز خیر و برکت🍃🌱 🗓 امروز سه شنبه ☀️  ۲۱ فروردین  ١۴٠۳   ه. ش 🌙 ۲۹ رمضان  ١۴۴۵  ه.ق 🌲   ۹ آپریل ٢۰۲۴   ميلادی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
143254_796.mp3
4.1M
📖 ترتیل سریع جزء ۲۹ قرآن کریم 🎙 قاری محترم استاد معتز آقایی ❤️ 👌 💢 حجم: ۴ مگابایت ⏰ زمان: ۳۳:۱۸ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام عشقا خوبین؟😊❤️ عرضم به خدمتتون که ۱۶،۱۷ سالم بود👩🏻صبح بود و بنده نشسته بودم صبحونه بخورم🍳🍞🥞، مامانم هم تو آشپزخونه مشغول بود، بقیه اعضا خونه نبودن....آقا درحین صبحونه خوردن ناگهان حس کردم یه چیزی از گردنم سر خورد رفت تا پایین کمرم، یک آن فک کردم کرمه🪱، لقمه تو دستمو پرت کردم زمین و بلند شدم در حالی که بلوزمو تکون تکون میدادم،داد زدم مااااار،مااااار💃💃😩😩 منظورم کرم بود اون لحظه اسمش به ذهنم نرسید....مامانم با تعجب داشت نگام می‌کرد😳 مار چیه دختر دیوونه شدی... همچنان ماااار ماااار کنان کم مونده بود گریم بگیره😭 که دیدم یه چیزی از بلوزم افتاد زمین، پریدم عقب و تو دلم میگفتم واااای چه مار (کرم) دراااازی🪱رنگشم طلایی بود، مامانم اومد برداشت خنده کنان گفت بیا دیوونه اینم مار😂😂 چی بود به نظرتون؟؟!!🤔...... یه مدال زنجیری داشتم که خیلی نازک بود و همیشه گردنم بود، زنجیرش شکسته و سر خورده پایین، بنده فک کردم کرمه....خوبه بابا و داداشم خونه نبودن وگرنه کلی مسخرم میکردن هرچند که بعدا مامانم بهشون تعریف کرد و کلی خندیدن😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•