eitaa logo
آدم و حوا 🍎
43.3هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺☘🍀☘🌺☘☘☘ 🔘 داستان کوتاه گوهر شاد یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود. او می خواست در کنار حرم امام رضا (ع) مسجدى بنا کند . به همه کارگران و معماران اعلام کرد دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى شرطش این است که فقط با وضو کار کنید و در حال کار با یکدیگر مجادله و بد زبانى نکنید و با احترام رفتار کنید. او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد می‌آورند علاوه بر دستور قبلى گفت سر راه حیوانات آب و علوفه قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که تشنه و گرسنه بودند آب و علف بخورند . بر آنها بار سنگین نزنید و آنها را اذیت نکنید . اما من مزد شما را دو برابر مى دهم .. گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به مسجد میرفت؛ روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى چهره او را دید . جوان بیچاره دل از کف داد و عشق گوهرشاد صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به مرگ نزدیک کرد. چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را جویا شد . به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به عیادت او رفت.. چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید تصمیم گرفت جریان را به گوش ملکه گوهرشاد برساند . وگفت اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست. او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر عکس العمل گوهرشاد بود. ملکه بعد از شنیدن این حرف با خوشرویى گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از ناراحتى یک بنده خدا جلوگیرى کنیم؟ و به مادرش گفت برو به پسرت بگو من براى ازدواج با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد . یکى اینکه مهر من چهل روز اعتکاف توست در این مسجد تازه ساز . اگر قبول دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جاى آور. و شرط دیگر این است که بعد از آماده شدن تو . من باید از شوهرم طلاق بگیرم . حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن. جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این مژده درمان شد و گفت چهل روز که چیزى نیست اگر چهل سال هم بگویى حاضرم . جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به امید اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد باشد . روز چهلم گوهر شاد قاصدى فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد . قاصد به جوان گفت فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه منتظر است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد . جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به نماز پرداخته و حالا پس از چهل روز حلاوت نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد : به گوهر شاد خانم بگوید اولا از شما ممنونم و دوم اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم. قاصد گفت منظورت چیست؟ مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى ؟؟ جوان گفت آنوقت که عشق گوهرشاد من را بیمار و بى تاب کرد هنوز با معشوق حقیقى آشنا نشده بودم ، ولى اکنون دلم به عشق خدا مى تپد و جز او معشوقى نمى خواهم . من با خدا مانوس شدم و فقط با او آرام میگیرم. اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند آشنا کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم . و آن جوان شد اولین پیش نماز مسجد گوهر شاد و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک فقیه کامل و او کسی نیست جز شیخ محمد صادق همدانی. گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد مشهد است . •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام به همه دوستان بازامدم بایه سوتی دیگه ازامامزاده صالح رفتنم بانامزدگرام.این امامزاده رفتن ماهم ی خاطره چ عرض کنم فاجعه بود.اولش بگم که بابای من یه ادم سختگیرومقرراتیه بایدقبل امدن بابام بایدخونه باشم بریم سراصل قضیه اینبار من مسیروزدم که تهران امامزاده صالح توی مسیرهم اتفاق اونروزوهی میگفتیمومیخندیدیم رفتیمو زیارت کردیم یکم حالوهوای دلمون خوبشدو.رفتیم بازاربه خریدکردن هی ازاین مغازه ب اون مغازه یه قسمتیم بود که نون وشیرینیو کیکو اینچیزاداشت منم یک بسته ازهرکدوم خریدم امدیم خونه شبم زنگ زدم ب نامزدم که بیا اینجاشام امدو بابامم امده بودخونه.بابامم داشت ازامروزش حرف میزد که کجارفتم چیکارکردم که گفت اره امامزاده صالح بودم جاتون خالی یدفع من اینجوری😨نامزدهم اینجوری😒 بعدبابام گفت وایسابرم نونایی که گرفتموبیاریم بخوریم رفت دریخچالوبازکرد ودید وا چرانونا ۲بسته شدن میگفت وامن که کیک نخریدم هیچ ماهم جیکمون درنمیومد(مطمنم بابام مارواونجادید برومون نیاورد یایجوربهمون فهموندکه دیدمتون)☺ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند تمیزکاری درخانه که کارها رو سریعتر پیش میبره بعضیاشو واقعا خودمم نمیدونستم 😍👆 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت زندگی 🌹 با سلام و خسته نباشید خدمت ادمین عزیز و تشکر بابت کاناله عالیتون😘 من یه خانم 32 ساله هستم و یه دختر 5 ساله دارم همسرم از اون هست که دوست دارن ولی من با کارم کاری کردم که دخترمو به اندازه دوست داره و همش میگه دختر و قربون صدقه مون میره 😊😊 من واسه مناسبت‌های روز مرد وتولودو غیره کادو خودم دخترم جدا می‌خریم بهش میدیم هر وقت خابه میخاهیم کنیم دوتایی با دخترم با صدای بلند میگیم بابا جون و نوازشش میکنیم و به دخترم یاد دادم همیشه میگه بابا جونی هر از گاهی اجازه میدم دخترمو باباش برن بیرونی جایی وقتی باباش از سره کار بیاد می‌بره بغلشو باباش و میکنه از خودمون شروع کنیمو به دخترامونم و و یاد بدیم ممنونم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
۵ قدم تا افزایش برکت در خانه 777❌ 💯میدنستی که اگه امسال قسمت شمال شرقی خونه تو ۶ تا سکه بزاری و با چیزهایی که اینجا یاد میگیری بیشتر تقویتش کنه شانست تو قرعه کشی ها ۱۰ برابر میشهچون این قسمت ستاره شانس و قرعه کشی افتاده💯 🌹نمیخوای بدونی تو قسمت غرب خونه ات که نحس ترین ستاره افتاده چی بزاری که جلوی خسارت و خیانت رو بگیره؟🤔 🍀پسزود بیا تو کانال تا علاوه بر افزایش آگاهیت ذکرهایی روهم یاد میگیری که تو رو خیلی زودتر به خواسته هات میرسونه👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/362611407C359fb1a95a
⭕️سنگسار شدن یک زن توسط شوهرش ساعت 7:30 😔 دیروز تو تهران میخواستن حکم رو اجرا کنن، خیلی وحشتناک بود! زن رو گذاشته بودن تو چاله و تا سینه زیر خاک بود به شوهرش التماس میکرد که ببخشتش، اما مرد دستش را پر از سنگ کرده بود و منتظر دستور قاضی بود و با تمام انزجار نگاهش میکرد و میگفت که باید قصاص بشه زن التماسش میکرد، اما مرد فقط دنبال قصاص بود و فریاد میزد و به زن لگد میزد... کاملا دچار جنون شده بود و میگفت مگه من چیکارت کرده بودم و خودش رو میزد. خیلی دردناک بود... ترس در چشمان زن موج میزد و با صدای بلند داد میزد که منو ببخش، بخاطر دختر کوچیکمون منو ببخش، قول میدم که جبران میکنم... عده ای داد میزدن ببخشش و عده ای دیگر میگفتن بکشش! شوهر رو به قاضی کرد و گفت حکم رو اجرا کن، قاضی به زن گفت که وصیتی نداری؟ زن گفت فقط به من اجازه بدید یک بار دیگه بچه ی خودم را شیر بدم... بچه ی ۲۰ ماهه را براش آوردن و زن را از خاک بیرون کشیدن تا به بچه شیر بدهد. اما در عین ناباوری ....👇🔞 https://eitaa.com/joinchat/3123708404C390120cf85 چه صبری داری خدا😭👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســ🌺لام روزتون پراز خیر و برکت🍃🌱 🗓 امروز سه شنبه ☀️  ۲۱ فروردین  ١۴٠۳   ه. ش 🌙 ۲۹ رمضان  ١۴۴۵  ه.ق 🌲   ۹ آپریل ٢۰۲۴   ميلادی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
143254_796.mp3
4.1M
📖 ترتیل سریع جزء ۲۹ قرآن کریم 🎙 قاری محترم استاد معتز آقایی ❤️ 👌 💢 حجم: ۴ مگابایت ⏰ زمان: ۳۳:۱۸ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام عشقا خوبین؟😊❤️ عرضم به خدمتتون که ۱۶،۱۷ سالم بود👩🏻صبح بود و بنده نشسته بودم صبحونه بخورم🍳🍞🥞، مامانم هم تو آشپزخونه مشغول بود، بقیه اعضا خونه نبودن....آقا درحین صبحونه خوردن ناگهان حس کردم یه چیزی از گردنم سر خورد رفت تا پایین کمرم، یک آن فک کردم کرمه🪱، لقمه تو دستمو پرت کردم زمین و بلند شدم در حالی که بلوزمو تکون تکون میدادم،داد زدم مااااار،مااااار💃💃😩😩 منظورم کرم بود اون لحظه اسمش به ذهنم نرسید....مامانم با تعجب داشت نگام می‌کرد😳 مار چیه دختر دیوونه شدی... همچنان ماااار ماااار کنان کم مونده بود گریم بگیره😭 که دیدم یه چیزی از بلوزم افتاد زمین، پریدم عقب و تو دلم میگفتم واااای چه مار (کرم) دراااازی🪱رنگشم طلایی بود، مامانم اومد برداشت خنده کنان گفت بیا دیوونه اینم مار😂😂 چی بود به نظرتون؟؟!!🤔...... یه مدال زنجیری داشتم که خیلی نازک بود و همیشه گردنم بود، زنجیرش شکسته و سر خورده پایین، بنده فک کردم کرمه....خوبه بابا و داداشم خونه نبودن وگرنه کلی مسخرم میکردن هرچند که بعدا مامانم بهشون تعریف کرد و کلی خندیدن😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 سلفون چه کاربرد های داره 🤔 خیلی جالبه ☺️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
داستان زندگی🌸🍀 هیجان داشتم ..هم هیجان دیدن مامان ،هم استرس کاری که پنهونی انجام میدم .. با ترس از در بیرون اومدم و اطراف رو نگاه کردم از حسین خبری نبود .. از آژانس ماشین گرفتم و به خونه ی مامان رفتم .. وقتی ماشین وارد کوچه شد چشمهام پر از اشک شد انگار سالها بود که از اینجا دور بودم .. کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم . دستم به زنگ نرسیده بود که مامان در و باز کرد .. با دیدنم هم خوشحال شد ،هم کمی ترسید .. محکم بغلش کردم و عطر تنش رو با تمام قوا به ریه هام کشیدم ..خوش بوترین عطر دنیا... مامان دستهاش رو دو طرف صورتم گذاشت و گفت با کی اومدی؟ نخواستم حرفی در این مورد بزنم ..محکم مامان رو بغل کردم و گفتم نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود.. مامان دستم رو گرفت و همونطور که به طرف اتاق میرفتیم گفت دل منم تنگ شده بود ..از وقتی رفتی صبح تا شب تک و تنهام تو این خونه .. به چادر روی سر مامان اشاره کردم و گفتم کجا میرفتی؟ مامان گفت هیج جا..گفتم به بهانه ی خرید سبزی برم از خونه بیرون وقتم بگذره .. با مامان مشغول صحبت شدیم و مامان از حسین و خانواده اش میپرسید از اخلاق حسین زیاد حرفی نزدم ..نمیخواستم بعد از رفتن من تو تنهایی غصه بخوره .. مامان میخواست برام میوه بیاره که نزاشتم و خودم بلند شدم .. پام رو که به آشپزخونه گذاشتم یاد چند ماه پیش افتادم ..روزهایی که بدون دغدغه میتونست بگذره و من بخاطر شوهر کردن با غم گذروندم .. با ظرف میوه به اتاق برگشتم هنوز نشسته بودم که صدای زنگ در اومد .. به مامان گفتم من باز میکنم .. به حیاط رفتم و با صدای بلند پرسیدم کیه؟؟ جوابی نیومد .. در رو باز کردم ..خشکم زد .. حسین پشت در بود..صورتش از عصبانیت سرخ شده بود ..از ترس یک قدم به عقب برداشتم .. حسین هم یک قدم به سمت من اومد و گفت اینقدر جرات داری که بدون اجازه ی من میای این خراب شده.. جمله اش رو تموم نکرده سیلی محکمی به صورتم زد ..تمام صورتم داغ شد ولی اون لحظه نگران مامان بودم و میپرسید زهره کیه؟ حسین بازوم رو گرفت و گفت واسه چی بدون روسری اومدی در و باز کردی؟ اومدی اینجا خودت رو به کی نشون بدی؟ مامان به صدای حسین اومد تو حیاط و با دیدن اون وضع داد زد چیکار میکنی؟ دست بچمو ول کن شکوندی؟ حسین من به سمت مامان هول داد و گفت بگیر نگهش دار ور دلت این دختر ولگردت رو... گفت و رفت ..مامان دستهام رو گرفته بود و مدام میپرسید چی شده زهره؟ مگه با شوهرت نیومده بودی؟ به جای جواب فقط اشک میریختم .. مامان دستم رو کشید و برد داخل اتاق و برام کمی آب آورد .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام میگم هرچی میخونم یاد یه خاطره از خودم میفتم 😂خانمی که تو حموم مونده بود چند سال قبل بود حمام ما تو حیاط بود من رفتم حمام اومدم بیرون دیدم آقا رفته در ورودی به خونه رو از تو بسته هر چی صدا کردم دیدم کسی نیست شیشه ها ها از اون شیشه رنگی های کوچیک بود یه پاره اجر برداشتم که یه شیشه رو بشکنم دستم تو بره درو واکنم شیشه نمیشکنه درق ودرق میزدم زمستون هم بود سردم شده بود به هزار زحمت یه شیشه شکستم اومدم تو تا برگشتم دیدم همسایه پشتی دارن بنایی میکنن همه کارگرا واسادن منو تماشا میکنن و شیشه شکستنمو وای که از خجالت آب شدم 😢حالا میگن عرضه نداشت یه شیشه رو بشکنه من موندم شیشه مگه اینقدر محکم میشه دیگه از عصبانیت 😤 خداییش آقایون خیلی سربه هوان🤧😂😂😂 ط.م.ن🌱🌹🌱 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام و عرض ادب خدمت تک تک هموطنان عزیزم اقا هستم ۳۵ساله ۱۳ ساله ازدواج کردم و دوتا بچه دارم یه دختر یه پسر از همسرم جدا شدم تازگی و میخام علت جدایی مو بهتون بگم که خانمها و اقایون چشماشون باز بشه ببینن چطور یه زندگی از هم میپاچه اونم بعداز ۱۳ سال جنگیدن و تلاش کردن خانم من همیشه کارش مقایسه کردن من با بقیه مردا بود با اینکه ماهم وضع مالی خوبی داشتیم خانم من به خونواده من خیلی بی احترامی میکرد حتی نمیذاشت بچه هامو ببرم پدر و‌ مادرم ببینن خانم من هیچ وقت اقتدار منو حفظ نکرد همیشه تو سرم میزد با اینکه من هیچی براشون کم نمیزاشتم موقع سرکار رفتن یا برگشتن استقبال یا بدرقه برا من یه افسانه بود که تو این کانال میخوندم که خانما برا مردشون اجرا میکردن دوستای مجازیش همیشه به من ارجعیت داشتن همیشه خنده و شوخیاش برا اونا بود اوقات تلخی و ناراحتی و خستگیاش برا من بود نه محبتی ازش دیدم نه احترامی محبت میکرد اما وقتی کارش گیر بود پول میخاست یا هر چیز دیگ اسم منو همیشه با تمسخر میبرد در صورتی که اسم من محمد بود بهش میگفتم احترام بگیر این اسم پیغمبرمونه میگف شوخی میکنم ولی همین شوخی خنجری بود به ته قلب من اصلا مراعات حال منو نمیکرد اهل پس انداز نبود بااینکه درامد خوبی دارم اما همیشه کاسه چه کنم دستم بود از بس زیاده روی میکرد و وسائل بیهوده میخرید بد دهن بود خیلی فحش میداد تو خونه روبه روی بچه ها من کلی خجالت میکشیدم کوچکترین حرف یا عمل من که ناراحت میشد منو تنبیه میکرد اونم با تحریم رابطه بعضی موقع ها تا ۲۰ روز هم کشش میداد و نمیذاشت من بهش نزدیک بشم اما من با اون همه سختی و مشقت و بی حرمتی و بی احترامی موندم و جنگیدم کلی مشاوره رفتم هر چی گفتن عمل کردم محبت کردم بی مقدمه براش گل و شیرینی خریدم کادو گرفتم حقوق ماهیانه براش در نظر گرفتم ولی نشد که نشد روز به روز بدتر میشد ولی بهتر نمیشد تا اینکه تو گوشیش به طور اتفاقی دیدم که چه دلبریایی که از مردا تو فضای مجازی نمیکنه حرفها و محبت ها و لوندی هایی که من هیچ وقت ازش ندیدم دنیا رو سرم خراب شد گوشی رو ازش گرفتم و گفتم یا گوشی و رفیقای مجازی یا منو بچه ها اونم گف گوشی و رفیقای مجازیم ! گفتم برو درخاست بده و توافقی تمومش کنیم و همینطور هم شد الان من موندم و دوتا بچه هام که دارم با جون دل براشون زحمت میکشم درسته سخته ولی از اون جهنم کشیدمشون بیرون خودمم راحت شدم آره بزرگواران، هرکی خودشو زده به خواب نمیشه بیدارش کرد هیچ کس رو نمیشه تغییر داد الانم وجدانم راحته من همه کار کردم ولی نشد بچه هامم گفتن میخایم با تو باشیم منم با جون و دل قبولشون کردم خواهران و برادران من هرکی زن خوب داره قدرشو بدونه هرکی هم مرد خوب داره قدرشو بدونه تو این دنیا هیچ چیز برا ادم نمیمونه غیر از نیکی و گذشت و انسانیت به خدا میسپارمتون برا منو بچه هامو همسر سابق منم دعا کنین ایشالله همه خوش بخت بشن •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام روزپدرامسال مصادف شده بودباتولددخترآبجیم منم گفتم بریم سوپرایزش کنیم وبراش کادوبخریم بریم خونشون چن تاکیک فروشی رفتیم همه کیکاشون برای روزپدربود🧔🤕 منم به شوهرم گفتم یه جایه دیگه می شناسم بریم اونجااگه نداشت دیگه امشب روبیخیال شیم برای فرداشب سفارش میدم چون ازشهرستانم رفته بودیم خونمون خسته ی راه بودم🥱🥴 رسیدیم کیک فروشی ومن پیاده شدم ورفتم انورخیابون که برم کیک بگیرم یه خانمی هم جلومن داشت میرفت توکیک فروشی منم دقیقاپشت سرش دربراش بازشدواون خانم رفت توامااین درمنوندیدومنم پام روپله که برم تودرشیشه ای بسته شدومنم باعینک چسپیده بودم به شیشه😵‍💫😵‍💫😵‍💫😵😵😧😧 وااااای خدانیاره براهیچکس همه برگشتن نگام کردن ومنم بادماغ بادکرده وورم کرده🤥🤥 وعینک توچشم فرو شده رفتم تو😑 شوهرم پشت سرم اومدتونفهمیده بودبرگشتم سمتش گف وای خاک به سرم صورتت اونجابودکه زدم زیرگریه ازدرددماغ🤥🤥 وصورت🥺😢 دیگه کارکنان اونجااومدن دورموگرفتن که خانم خوبی😤😤😰😰ازدردنمیتونستم جواب بدم شوهرم نگاه کردگف کیک ندارن فقط بریم که آبروموبردی🫤😫😫 دیگه من هیجوقت ازسمت اون شیرینی فروشی ردنشدم ورفتم لیزیک کردم وعینک روبرداشتم که خیالم راحت شه🤗🤩 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌟✨✨✨✨🌟 شیرین" ملقب "ام رستم" دختر رستم بن شروین از سپهبدان خانان باوند در مازندران و همسر فخرالدوله دیلمی (387ق. ـ 366ق.) که پس از مرگ همسر به پادشاهی رسید.او اولین پادشاه زن ایرانی پس از ورود اسلام بود. او بر مازندران و گیلان ، ری ، همدان و اصفهان حکم می راند. به او خبر دادند سواری از سوی محمود غزنوی آمده است .سلطان محمود در نامه ی خود نوشته بود : باید خطبه و سکه به نام من کنی و خراج فرستی والا جنگ را آماده باشی . ام رستم ، به پیک محمود گفت : اگر خواست سرور شما را نپذیرم چه خواهد شد ؟ پیک گفت آنوقت محمود غزنوی سرزمین شما را براستی از آن خود خواهد کرد. ام رستم به پیک گفت : که پاسخ مرا همین گونه که می گویم به سرورتان بگویید : در عهد شوهرم همیشه می ترسیدم که محمود با سپاهش بیاید و کشور ما را نابود کند ولی امروز ترسم فرو ریخته است برای اینکه می بینم شخصی مانند محمود غزنوی که می گویند یک سلطانی باهوش و جوانمرد است برروی زنی شمشیر می کشد ... به سرورتان بگویید اگر وطن من مورد یورش قرار گیرد با شمشیر از او پذیرایی خواهم نمود اگر محمود را شکست دهم تاریخ خواهد نوشت که محمود غزنوی را زن جنگاور کشت و اگر کشته شوم باز تاریخ یک سخن خواهد گفت محمود غزنوی زنی را کشت . پاسخ هوشمندانه بانو ام رستم ، سبب شد که محمود تا پایان زندگی خویش از لشکرکشی به ری خودداری کند . به سخن دانای ایرانی حکیم ارد بزرگ : "برآزندگان شادی را از بوته آتشدان پر اشک ، بیرون خواهند کشید ." ام رستم پادشاه زن ایرانی هشتاد سال زندگی کرد و همواره مردمدار و نیکخو بود. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت زندگی 🌹 🤵 سلام و عرض ادب خدمت همه دوستان و عوامل کانال خوبتون ی ایده برای اقایانی ک در دوران عقد هستن... هرجا ک میرید مسافرت؛ قدم زدن دونفره؛ بازار؛ حتی خونه اقوام... در بین راه برا خانومتون ی چیز کوچولو میتونه انواع روسری و گیره سر و... باشه براش بخرین و شبش خودتون بزنین ب لباس یا سرشون😍 حالا میتونه این هدیه ی تی شرت یا ی چیز دیگه باشه. اما توجه کنید ک نخرین شاید خانوم توقعشون بره بالا و کار خراب شه. بااین کارتون دوران عقد میشه پر از یادگاری از جای جای شهرتون یا مسافرتاتون همیشه باشد همیشه برکت... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت زندگی 🌹 سلام به همگی🙂 راستش، فقط میخواستم یک مطلبی رو بنویسم براتون ، ک شاید خیلی بهش توجه نکرده باشید ...✍🏻 علل خصوص ، دوست دارم آقایون ، خیلی خوب بخوننش!!🤓 قدیمی ها، یک مثلی داشتن ک میگفت ؛ اگر پدرت ب رحمت خدا رفت ، روتو کن سمته شوهرت.. اگر مادرت ، ب رحمت خدا رفت ، روتو کن ب ... اگر برادر و خواهرت ، ب رحمت خدا رفتن، روتو کن ب شوهرت .. ولی اگر شوهرت رو از دست دادی؛ دیگه روتو کن ب ... (( کنایه از اینکه ؛ تکه گاه و مامن زندگیت ، فقط . اول و آخر ، همسرته ک برات می مونه . نه پدر ، نه مادر ، نه بچه حتی ، برای آدم موندگار نیستن...)) هیچ فرقی هم بین زن و مردش هم نیست !!👨🏻👱🏻‍♀️ وقتی همسرتونو ک ماندگار ترین و عزیزترین شخص زندگی تونه رو دادید ب دیگران ( این دیگران ممکنه هر کسی باشه... برای یکی بچه ست ، برای دیگری خانواده و فامیل و دوست )، این رو هم داشته باشید ک یک روزی، همه ی اونهایی ک شما زندگیتونو ب خاطرشون خراب کردید و ب و خواسته های همسرتون پشت کردید ؛ تنهاتون میذارن و میرن دنبال خواسته های خودشون و نه شما رو میبینن و نه کارهایی ک در حق شون کردید !!!👣 ولی دریغ...😔 درست لحظه ای ک دیگه خیلی دیر شده برای شما، و شما متوجه اشتباهاتتون شدید و تنهایی موندن رو دارید تجربه میکنید و قصد جبران دارید ؛ 👈🏻دیگه حالا این همسرتونه ک ، شما رو نخواهد دید !!! ⚜️⚜️(( ب واسطه ی تمام لحظاتی ک ، شما مدام در پی جلب عالم و آدم بودید ، جز همسرتون و دقیقا در تمام اون لحظات، این همسرتون بود ک در تنهایی هاش ، دست و پا میزد..))😔 هر آنچه میکاریم ، مسلما همونو درو خواهیم کرد ... ❣️هوای شخص زندگی مونو خیلی خیلی داشته باشیم !😉😉 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیرینی تیرامیسو😍 مواد لازم : آب جوش ۱ ق غ پنیر ویلی ۱ لیوان پودر نسکافه ۱ ق چ بیسکوئیت لیدی فینگر ۲۸ عدد پودر نسکافه ۲ ق غ خامه قنادی ۱ لیوان آب جوش ۱ لیوان شکلات چیپسی پودر کاکائو •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نون لواش تابه‌ای سه سوته🤌 مواد لازم : آرد سفید ۲ لیوان خمیر مایه خشک ۱ ق غ روغن مایع ۵ ق غ آب ولرم ½ لیوان نمک ½ ق غ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام به همه بحث اسم گذاشتنه منم یه خاطره بگم من مدیر مدرسه بودم یه روز که هیچ کدوم از کادر دفتری نبودند منم از سر بیکاری مجله ی روی میزم رو باز کردم که صفحه ای آمد درباره نظر مسیحیان درباره حضرت علی رو نوشته بود که اونا به حضرت علی ایلیا یا علیا میگن منم خیلی از اسم ایلیا خوشم اومد و گفتم اگه حامله وپسردار بشم حتما اسمشو میذارم ایلیا یه چند وقتی گذشت یه شب خواب دیدم که مردم زیادی کنار یه دریای بزرگ جمع هستن پرسیدم چه خبره که گفتن دوتا پیامبر آمدند با مردم حرف میزنند که یکدفعه یکی از پیامبرا از بالای سر همه آمد و بهم دوتا گل داد گفت اینا برای بچه هات یعقوب و عیسی هستش منم خیلی خوشحال شدم از خواب که بیدار شدم حس خوبی داشتم بعد مدرسه رفتم آزمایش دادم که مثبت شد ومنم چون خواب دوتا گل که بهم حضرت یعقوبداده بود وخودم با خواهرم دوقلو هستیم مطمئن شدم دوقلو دارم ولی خیلی غصه می خوردم آخه این همه پیامبر باید یعقوب بهم گل بده 😂 به شوهرم گفتم حالا عیسی رو میذارم مسیحا ولی یعقوب و چی بذارم چقدم به خوابم مطمئن بودم که دوتا پسر دارم😂 خلاصه بعد چهارماه رفتم سونو که دکتر گفت یه دونه بچه ست و احتمالا پسره خدامو شکر کردم که یعقوب نیست فقط عیسی هست وقتی هم پسرم بدنیا آمد اسمشو گذاشتم ایلیا •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیدمان در کابینت خانم ها، این کارها هزینه زیادی نمیبره ولی خیلی حس خوبی میده •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 😂 تا حالا شده با یکی کری خونی داشته باشین و حسسسابی کم آورده باشین؟ یعنی هیچ جوره حریف زبون طرف مقابلتون نشین. بعد یه اتفاق واسش بیفته که دلتون خنک بشه 😁 چند روز پیش خونه پدرشوهرم بودیم. منو شوهرم و مادرشوهرم خونه بودیم. مادرشوهرمم داشت نماز میخوند. من و شوهرم واسه هم کری میخوندیم در حد تیم ملی 😜 بحث سر این بود که شوهرم میگف اگه زن حرف گوش نده باید کتک بخوره.( البته عقیده اش این نیستا. میگفت که حرصمو درآره). شوهرم وایساده بود منم نشسته.دیدم حریفش نمیشم پا شدم گفتم میدونی چیه؟ تو کتک خونت اومده پایین. بعد مثل فن تکواندو پامو آوردم بالا یه لگد زدم تو شکمش و فرار کردم. اونم اومد تا همین کارو سرم درآره. به محض اینکه پاشو آورد بالا... شلوارش پاره شد...از بس خندیدم کبود شده بودم 🤣🤣🤣 ولی خدایشش دلم خنک شد فقط از یه چیز دلم سوخت. شلوارش نو بوووود خودم براش خریده بودم و تازه اولین بار بود پوشیده بودش. هیچی دیگه از اون روز روزی ده بار این سرمشقو واسه خودش تکرار میکنه که هرکی با حلما در افتاد ور افتاد 🤣🤣🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام.😊 ۱۸ روز از ازدواجم میگذره و دارم حسرت میخورم که چرا قبل ازدواجم یه مشاور نرفتم. فقط بعد ۱۸ روز از زندگی مشترکم😞 همسرم روم دست بلندکرد!😔 اونم بخاطر یه مسئله ی خیلی ساده که میتونست جلو عصبانیتش رو بگیره ولی زبون تند من😶 باعث این اتفاق شد. اعتراف میکنم که زبان یه زن میتونه حتی از شمشیر برنده تر باشه و از یه گل لطیف تر.😉 پس باید رو خودمون تمرکز کنیم و گاهی جلوی این شمشیر برنده رو بگیریم.☺️ این درست نیست ک فقط واسه رفع مشکل به مراجعه کنیم. چه اشکالی داره برا آگاهی و اطلاعات شخصی، برا شناخت همسر، برا خیلی چیزایی ک تابه حال تجربش نکردیم، به مشاورمراجعه کنیم. چه اشکالی داره قبل از اینکه اتفاقی بیفته، با کامل جلوی اون رو بگیریم؟ خطاب به کسانیکه درشرف ازدواجن، اگه توانایی مالی دارین برا آیندتون به مشاور مراجعه کنین. زوج های جوانی که میخوان تشکیل زندگی مشترک بدن. هنگام 😡 و دعوا😬 تاجاییکه امکانش هس محل رو ترک کنین.☺️ نمیگم دو کیلومتر فرار کنین😝 فقط کافیه از اون اتاق حادثه به حیاط برین یا به یه اتاق دیگه. تا اوضاع بدترنشه. دیدم وتجربه کردم که میگم😒 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
᭄🏡 معجزه ی سفره ی یکبار مصرف 🪄  💞 بانوی با سلیقه •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
❤️❤️❤️ هیچ وقت به گوشی عباس دست نمیزدم ولی اون روز بلافاصله بعد از رفتنش موبایلش رو برداشتم و رفتم توی پیامهاش .. اسم نرگس رو مامان پسرم سیو کرده بود .. دستهام میلرزید .. پیامهای اخیرشون رو خوندم .. نرگس تو همه ی پیامهاش عباس رو عباس جونم خطاب کرده بود . دلم میخواست الان نزدیکم بود و تکه تکه اش میکردم .. آخرین گفتگوشون همین یک ساعت پیش بوده که نرگس گفته بود نگرانم بچه به دنیا بیاد و یک دونه لباس نداره تنش کنیم .. عباس جواب داده بود نگران نباش نرگس گلی فردا میریم هر چی لازمه میخریم .. دیگه چیزی نمیدیدم .. عباس .. عباس من .. به کسی غیر از من هم گفته بود گلی ... مگه من فقط گل عباس نبودم .. دیگه حتی یک ثانیه نمیتونستم و نمیخواستم عباس رو ببینم .. سریع ساک کوچکی برداشتم و وسایل شخصیم رو جمع کردم .. در تمام این مدت اشکهام بی اختیار میریخت و باعث کند شدن کارم شده بود .. وسط سالن مانتو میپوشیدم که عباس برگشت .. با تعجب نگاهم کرد و پرسید مریم .. چی شده .. چرا گریه میکنی .. قدمی به سمتم برداشت که بلند داد زدم سمت من نیا .. عباس هم با صدای بلند پرسید چی شده؟ کی بهت حرفی زده؟ با دست اشاره ای به موبایلش کردم و گفتم اون ... حرفهای خصوصیت با نرگسسس گلییی جونت رو بهم گفت .. 👇👇👇 ادامه 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1844904645C57201642e2 داستان عباس و مریمه ها😍🙈👆🏻 ترکونده کل رو💪🏻 کاملش سنجاق شده😍🔞