eitaa logo
آدم و حوا 🍎
43.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالاد پاستا پاستا صدفی سینه مرغ روغن زیتون🍾 پودرپیاز،پودرسیر،نمک،پودر تخم گشنیز فلفل دلمه🫑 پیاز قرمز🧅 پیازچه هویج🥕 زیتون🫒 خیارشور موادسس شوید سس مایونز ماست خیارشور سیر🧄 آبلیمو 🍋 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 🌹سلام من اسم مهلاست ۳۱سالمه عضویه خانواده متوسط جامعه خواهر و برادر بزرگترم ازدواج کردن الان۳تا خواهریم مجرد اونا از من کوچیکترن... زندگی معمولی داشتم با قیافه معمولی و جایی شاغل هستم.خودمم ماشین دارم. خب بگذریم 🌺 ✅ میخام راجب یه چیزی صحبت کنم که دغدغه خیلی از جوونای الانه....من یه دخترم که خیلی وقتا برای خیلی حرفا دلم میشکنه😔 مخصوصا حرفای مامانم... هرکی که ازدواج میکنه میگه دیدی فلانی هم عروس شد تو موندی.؟ الان خاله هات مسخرم میکنن میگن دختراش موندن و ترشیدن(اشاره کنم که خاله ام یکیشون یه دختر ۲۵ساله داره که برای تحصیل خارج از کشور بود همونجا با یه پسره دوست شد و حالا عقد کردن دیگه بدتر شد.) پارسال یه مدت شبا مادربزرگم تنها بود میرفتم پیشش، خاله هام یا زن داییام که میومدن میگفتن مهلاااااا فکرنمیکنی دیرشده دیگه نکنه کسیو داری...وووووو....چرا...چرا...چرا؟؟؟ ✅ هیشکی نیس بهش بگه مادر من ! مگه من میخاستم اینجوری بشه مگه من این راهو انتخاب کردم. 😐 شخصیتم بخدااجازه نمیده خودمو کوچیک کنم و به پسری که یه ذره حس کنم منو نمیخاد خودمو بچسبونم .بهرحال هر کسی غروری داره،😉 بی نماز و بی ایمان هم نیستم .نمازمو میخونم اما خیلی باحجابم نیستم. ✅ من اگه ساعت ۹شب بیرون باشم دیگه هیچی!!! بیام خونه کلی دعوا که چرا دیر اومدی ما نگرانت شدیم. کاش نگرانم نمیشدن میزاشتن خوش باشم راحت باشم اونجوری که دوس دارم زندگی کنم. ✅ یااینکه صبحا که از خواب بیدارمیشم میشنوم که مامانم به بابام میگه وسایلی که براش خریدیم همونجا پوسید الان همه مسخرمون میکنن که دخترش موندو دوتایی تاییدمیکنن.🥺 گاهی میره به ابجیای کوچیکترم میگه ابرومون رفت سنش رفته بالا همه پشت سرمون حرف میزنن. هم سن های این الان دوتا بچه دارن... درصورتی من بیبی فیسم اصلا معلوم نیس چندسالمه. 🔥 یبار باهاش بحث کردم گفتم اگر ناراحتی برم خونه بگیرم ازینجا برم یه مدت هیچی نگفت😓 اما باز دوباره شروع کرده. ✅ چندماه پیش با اقایی نامزد شدم درحد یک ماه همه چیز اوکی بود خانواده هم پسندیدن ایشون رو اما من نمیتونستم تحملش کنم چون افسرده بود مث من شادو خوش خنده و دنبال هیجان نبود..حالمو بهم میزد..هرروز که زنگ میزد( اول اینکه مامان خانم میفرمود زیادم باهاش گرم نگیر زیادم جوابشو نده) زنگ که میزد میگفت دلتنگتم بیام خونتون اخه شهردیگه بود میگفتم نه. خیلی وضع مالی خوبی داشت برا همین خانوادمم راضی بودن و به این فکر نمیکردن من ازش خوشم نمیاد من خودم اون رابطه رو به هم زدم حالا مامانم بازهمیشه میگه..😡چرا اینکار کردی باید قبول میکردی میرفتی سرزندگیت... بخدا نمیتونستم قیافش؛ حرفاش؛ رفتاراش بچه گونه بود همیشه قهربود اما اینا اینو درک نمیکنن. همیشه منفی نگربود 😤 🛎 من نمیخام اینجا به پدرمادرا تذکر بدم نه!!! چون همه ادما مثل هم نیستن فقط خودم اگر روزی مادرشدم دخترمو شاد بارمیارم و نیازای عاطفی و مالیشم تاحد امکان براورده میکنم. ✅ خلاصه سرتونو درد نیارم این حرفامو تاحالا به کسی نزده بودم جز شما که دوستام هستین دیگه... چندساله عضو این کانالم و حس میکنم همتونو میشناسم و برام عزیزهستین و قابل احترام •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام وقتتون بخیر دوستای خوبم . ممنون از کانال خوبتون خواستم بگم برعکس این که همه فکر میکنین احترام احترام میاره؛ تجربه ی ۳۰ ساله ی من اصلا اینطوری نبود . در تنهایی و جمع پسوند آقا ؛ از دهنم نیفتاد ؛راستش دیگه عادتم شده. مردم و زنده شدم بس که احترام گذاشتم اما دریغ از این که یکبار حتی اسممو صدا کنه ، اینقد منو نمیبینه که نمیفهمه سوار موتور شدم یانه ؛ 😥 فرهنگمون به هم نمیخوره سطح سواد و خونواده هامون هم همینطور ؛ اما دیگه ۳۰ سال گذشته فقط من موندم و یه عمر رفته بر باد و یه عشقی که اصلا به وجود نیومد . جوونا تو انتخاباتون دقت و جسارت داشته باشین . فک نکنین پایان رابطه آخر زندگیه . واسه خوشبختی تک تکتون دعا میکنم ✍ احترام ، احترام میاره به شرطی که اصولش رو بدونی ، متاسفانه مفهوم خیلی از جمله هارو برای ما درست بیان نکردند ✍ همیشه راهی وجود دارد میتونی سرنوشت خودت رو تغییر بدی مثل مرد ۵۰ ساله که بعد از ۲۰ سال تازه فهمید زندگی یعنی چی با کمک برنامه عقل و عشق که دخترش بهش داد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند ، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت. تو را که این همه گفت وگوی است بر دَرمی،چگونه از تو توقع کند کَس کَرمی؟ تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟ شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول امده است به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد. آن شخص تعجب کرد و گفت: آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟ تاجر گفت: آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...! در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷🍃 نظم دهی سرویس بهداشتی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 😂 سلام، خدا قوت و روزتون سرشار از مهر و محبت و خوشبختی. یه سوتی میخواستم بگم از پسرم که توسط خودم بهش دیکته شده بود.🤨 من یه دایی دارم که خیلی بهم لطف داره قربونشم برم😘 اگه امکان دیدنم براش مقدور نباشه، هَرازگاهی باهام تماس میگیره و تلفنی احوالم رو جویا میشه. یه مدت بود که اون مرتب بهم زنگ میزد و احوالم رو میپرسید.(من اینقدر ذهنم درگیر بود که یا فراموش میکردم سراغشو بگیرم یا زمانی یادش می افتادم که دیر وقت و بدموقع بود که بخوام باهاش تماس بگیرم و کلا بیخیال میشدم😁) یه شب که باز دوباره خودش تماس گرفت من از خجالت خودم ،گوشی رو دادم دست پسرم و بهش گفتم اگه سراغمو گرفت بگو مامان خوابه 😅 داییم هم بعد از سلام و احوال پرسی با پسرم، سراغمو میگیره و میگه که : مامانت کجاست؟ طفلکی پسرم هم هُل میشه و میگه: دایی، مامانی گفت بگو: من(مادر) خوابم 😨😱🤦‍♀️ هیچی دیگه منم که کلا همون یه اعتبار رو داشتم پیش دایی جونم، توسط آقا زاده ی گُلم پاک از دست رفت 🥴 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 فرا رسیدن مرگ عروس در شب عروسی! 💢 شخصی از خانه‌ای که در آن بود عبور نموده در این موقع به همراهان خود گفت: « امشب عروس می‌میرد 🧖‍♀ و عیش آن‌ها به عزا مبدل می‌گردد.🖤 » فردا، که از آن محل عبور کرد، اثری از عزا دیده نشد، در این مورد پرسش کرد، در جواب گفتند... 📎 ادامه در کانال سنجاق شده 👇 👉 https://eitaa.com/joinchat/191299814C29f6e97256 🔘 دکمه عضویت👇[Join] بزن، کانال را گم نکنید.
ســ🌺لام روزتون پراز خیر و برکت🍃🌱 🗓 امروز دوشنبه ☀️  ۲۴ اردیبهشت١۴٠۳ ه. ش 🌙 ۴ ذی‌القعده  ١۴۴۵  ه.ق 🌲   ۱۳ می ٢۰۲۴   ميلادی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 پنجم بودم مامانم رفت سرکار بابام نمیتونست برسونه کم کار میکرد تا جایی ادامه پیدا کرد کلا نرفت سرکار یا بعضی اوقات میره از صبح تا شب خونست میخوره میخوابه هفته ای اگه خدا نگاه کنه ٢٠ تومن می یاره میندازه جلو مامانم همونم بیشتر اوقات نیس تهش مامانم میگه با این چی بخرم مگه میشه با این زندگی کرد؟ میگه مردم نون خشک میخورن صداشون در نمی یاد از بالا دیوار مردم نمیتونم بالا برم ک چیکار کنم دزدی کنم! از بچگی همه اینارو حفظم از بس گفته من هیچ وقت طمع خنده هاشو دست کشیدن رو سرمو نچشیدم همیشه با حسرت ب دختر خالم نگاه میکردم چطور شوهر خالم بغلش میکنه هنوزم هنوزه یکی تو خیابون میبینم با باباشه ی لبخند می یاد رو صورتم تو دلم میگم خوش بحالت ی هی از ته قلب داغونم میکشم همیشه خونه میاد ناراحته عصبیه دمه دیقه ام میگه این پسره کجاس (منظورش داداشمه) فقط همین جمله از در می یادو میگه ن سلام ن علیک هیچی بعدم ک داداشم دیر می یاد شروع میکنه غرو دعوا فوشو حرفا بیخود اعصابه ادمو خورد میکنه پا میشه میره من هر بار دلیل ازدواج مامانم باهاشو میپرسم مامانم جواب نمیده سکوت میکنه جوری هست یکی از شوهر خاله هام همش مسخره میکنه باهامون سر پدرم لجه همش کنایه نیش میزنه (الان میگین مشکل از شماس چرا مامانت میزاره هر کس تو زندگیش دخالت کنه نباید از اول میزاشت اما از اول همه تو زندگیمون بودن و هیچ جوابی ندارم سر همون خونست این داستانا) اگه خواستگاری میاد من نگرانم کسی بابامو ببینه خجالت میکشم از رفتارش مدل حرف زدنش میدونم کار درستی نیست اما متاسفانه رفتاراش نامناسبه این شده ی ترس ک من اصلا دوس ندارم ازدواج کنم میترسم بشم یکی مثل مامانم وگرنه کدوم دختری بدش میاد ازدواج کنه طمع نوازش ی مردیو بچشه اونم دختری ک تا حالا دست نوازش پدر بالا سرش نبوده ....هی💔 در کل نمیخوام خودمو تسلیم ازدواج کنم بابته فرار از این زندگی من هر روز اب شدن مامانمو میبینم ن لباس میخره ن بخودش میرسه ن ب فکر خودشه از صبح تا شب کار (الان میگی خودتو داداشت چی کمک کنین خو جانم بگه من از دانشگاه زدم کار کردم از صبح تا شب سرکار تا ١ شب کار اما کم کم افسرده شدم خسته از اینکه همه هم سنام کجان چی میکنن زدم بیرون چون روحم مرده بود حس میکنم روحمو مامانمم راضی نشد برم اما داداشم هی ب جا کمک بدتر داره بدبختمون میکنه....💔) در اخرلطفا لطفا میخواین ازدواج کنین فقط ب خودتون فکر نکنین خواهش میکنم ازتون ب بچه ای قراره بدنیا بیادم فکر کنین من هر روز پشیمونم چرا بدنیا امدم ب همه جا ب همه ضعفاش نگاه کنین نزارین کسی دیگه بدتر از من ب دنیا بیاد 🖤 بازم مرسی حرفا دلمو گوش دادین کلی شد شرمنده حالا کلی حذف کردم شد این در پناه خدا 💚 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
داستان زندگی☺️ حمید گفت قرار یه چند ماه دیگه یه مسافر کوچولو از طرف خدا به جمعمون اضافه بشه جمشید که شنید تابی به سبیلش داد و لبخند پهنی روی صورتش نقش بست و با خوشحالی گفت مبارکه عفت هیچی نمی گفت انگار صداش درنمی اومد و لال شده بود درکش می کردم حمید و جمشید مشغول خوش و بش بودن که یه دفعه جمشید رو کرد به عفت و وقتی دید ساکته گفت عفت تبریک گفتی عفت که متوجه شد و به خودش اومد پاشد منو بغل کرد و تبریک گفت همیشه جمشید ضایعش میکرد اما دست از بدجنسی برنمیداشت عفت به بهانه چای رفت بیرون میدونستم چون نمی تونست فضا رو تحمل کنه رفت بیرون توجهی نکردم و به حرفای جمشید و حمید گوش سپردم جمشید می خواست برای شام نگهمون داره اما وقتی دیدم فقط جمشید اصرار داره و عفت ساکته قبول نکردم و رفتیم خونه تو راه حمید چلو کباب و مخلفات با دوغ تگری گرفت دلم از شدت گرسنگی ضعف می رفت وقتی رسیدیم خونه با چنان ولعی کباب ها رو می خوردم حمید هم که مرتب حواسش به من بود و برام لقمه می گرفت و گاهی لبخند می زد بعد از شام به خاطر اینکه تمام روز تو بازار بودیم خسته بودم و رفتم تا زودتر بخوابم اما حمید بیدار بود تازه سرمو گذاشتم رو بالش که نفهمیدم چی شد و چشهام سنگین شد و خوابم برد صبح حمید برعکس همیشه که بیدارم می کرد و انتظار داشت براش صبحانه آماده کنم بی سرو صدا از خونه زد بیرون منم از خدا خواسته پتو رو کشیدم رو سرم و خوابیدم ساعت ده بیدار شدم چون از شدت گرسنگی دلم ضعف میرفت یه چیزی خوردم و رفتم حموم از حموم که دراومدم با همون موهای خیس خزیدم تو رختخواب و رفتم زیر پتو تا ساعت یازده خوابیدم و بعد با بی حوصلگی پاشدم تا برای ناهار یه چیزی سرهم کنم که تلفن زنگ زد عفت بود بعد از سلام واحوال پرسی گفت: خیلی بدجنسی فکر می کردم من و تو باهم خواهریم از کی فهمیدی و هیچی نگفتی تو دلم گفتم اگه به من بود که تا به دنیا اومدن بچه به تو یکی چیزی نمی گفتم گفتم عفت جون این چه حرفیه من عقب انداخته بودم اما میخواستم تا مطمئن نشم به کسی چیزی نگم دیدی که تا فهمیدیم اومدیم که به شما هم بگیم میخواستم خوشحالیمو با تو و داداش هم تقسیم کنیم عفت: کدوم دکتر میری دکترت را انتخاب کردی؟ من: نمی دونم باید به آقا حمید بگم عفت: نمیخواد اینکارها رو خودمون انجام میدیم من یه دکتر خوب میشناسم حس بدی داشتم و نمی خواستم دلشو هم بشکنم برا همین گفتم حالا تا ببینیم چی پیش میاد همونطور که قبلا گفتم تو شهرستان ما دکتر خوب وجود نداشت و برای دکتر رفتن باید میرفتیم شهر، برای همین عفت گفت بسپار به من پرس وجو میکنم ‌و خبرت میکنم گفتم حالا که وقت داریم عفت : آره اما باید تو ماه هفت و هشت بریم دکتر... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
ما ی درخت انار خیلی کوچیک داریم وسط حیاط (البته الان بزگ شده)اون موقع در حد ده تا دونه انار میداد یکی از زنعموهام ک خیلی لاکچریه اومدخونمون گف وای چ درخت انار بامزه ای پریدم در حد ۶_۷تا انار کندم بهش دادم هرچی میگفت یدونه بسه میگفتم ن بخدا باید ببری ببر برا بچه هات هی انارا از دستم میفتاد منم اصرار ک باید ببری😂😂😂😂😂😂وقتی رفت مامانم انقد منو چزوند گف درخت انار لخت شد که....چیزی واسه بابا نموند، چرا اینهمه اصرار میکنی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام ب همه این خاطره از بابایی عزیزمه😘 یه روز یکی از دوستام می‌ره باغ یه بنده خدایی یه سری بش بزنه و موقع برگشت دیگه شب شده بود و اینم باید ی مقداری راه پیاده میومده و مسیر کوچه باغی و تاریک 😬😨 میگه همینطور ک راه میرفتم ی صدای خرچ و خرچی میشنیدم انگار داره کنارم میاد و رو برگها پا می‌ذاره جرئتم نداشتم نگاه کنم فقط جلو پام😫 نگا میکردم اروم راه میرفتم اینم آروم میومد تند میرفتم اینم تند میومد😱 دیگه داشتم سکته میکردم حسابی شروع کردم دویدن اینم دوید هی صدای خرچ و خرچ پاهاش بیشتر میشد تا یهو صداش قطع شد برگشتم پشتمو نگا کردم ببینم چی شده و همون موقع دست کردم تو جیبم یادم افتاد رفیقم ی گز بهم داده بود توراه بخورم صدای پوسته این گز بوده هی خرچ و خرچ صدا می‌کرده 😒🤦‍♀ ک از جیبم افتاده بود و منو از این توهم نجات داده بود •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞خلاقیت 💥با شیشه های دورریز عجب دکوری زیبایی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 😂 چند سال پیش چشمم رو عمل کرده بودم و دکتر گفته بود برای اینکه چشمت به نور حساسه باید تا یک هفته شب و روز عینک آفتابی بزنی 🕶 حتی تو خونه ، که نور لامپ و تلویزیون و ... اذیتت نکنه منم این عینک دائم به چشمم بود و انگار جزئیی از وجودم شده بود ☺️ یه روز در حیاط زنگ زد و گفت مامور برقم چند دقیقه برقتون رو قطع می کنیم بخاطر پاره ای تعمیرات ، بعد از چند دقیقه دوباره زنگ زد و گفت خانم ، برقتون وصل کردیم لطفا چک کنید منم برق رو روشن کردم و دیدم ای وای چقدر نور چراغ کم شده ، انگار فانوس روشن کردیم 🙁 دویدم دم در و به آقاهه که داشت می رفت سوار ماشینش بشه گفتم : آقا صبر کنید ، برقمون وصل شده ولی خیلی ضعیفه ، چراغ آمون خیییلی کم نور شده ، مامور برق نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد و گفت : یعنی چی خانم ؟ 😳 مگه میشه ؟؟ برق یا قطعه یا وصله ، کم نور و پر نور دیگه چه صیغه ایه و بدون توجه به اصرار های من که بیایین خودتون ببینید ، سوار ماشینش شد و رفت منم سر خورده و عصبانی برگشتم تو خونه که حالا باید چکار کنم 😡 که یک دفعه یادم اومد و عینک آفتابی رو از چشمم برداشتم و دیدم ، وای بر من ... عجب سوتی دادم حالا پیش خودم مجسم می کردم ، مامور برق منو با اون عینک آفتابی و چادر رنگی تو خونه دیده ، پیش خودش گفته این دیگه کدوم دیونه ایه 😱 تو خونه عینک آفتابی زده میگه برقامون ضعیفه ، خدا شفات بده نمی دونستم بحال خودم بخندم یا گریه کنم 😆 ✍ نکته اخلاقی: یادمون باشه زود قضاوت •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام...امیدوارم که همیشه تنتون سالم و دلتون خوش باشه😘 راستش با شوهرم داشتیم فیلم میدیدم... قصه فیلم اینجوری بودکه یه مردی که زن و بچه داشت رفته بود سراغ ی زن دیگه و به زن اولش خیانت کرده بود بعد مادرشوهر این خانوم با عروسش دعواش شد و گفت تو اگر زن بودی شوهرتو پابند خودت میکردی که نره سراغ کس دیگه ای... با شوهرم راجب این موضوع کلی حرف زدیم شوهرم گف درست میگه مرد از زنش انتظار نداره هیچ کار خارق العاده ای انجام بده همین که مرد از سرکار برمیگرده زنشو با روی خندون ببینه این مهمه.. گفت اگر مرد بیاد داخل خونه و ببینه زنش نشسته باشه یه گوشه و نه حرفی نه محلی خب مسلما مرد بار اولشو بدل نمیگره بار دوم بدل نمیگیره ولی بار سوم میگه بجهنم. میره پیش کسی که تامینش کنه و روی خوش بهش نشون بده. شوهرم گفت زنو مثل یه کاسه پر از اب تصور کن خب وقتی مرد تشنش باشه میاد سراغ این کاسه تا آب بنوشه اما اگ نتونه آب بنوشه نمیتونه تا اخر عمرش تشنه بمونه ک... اینم بهم گفت که اگه مرد مرد باشه باید آب زلال بنوشه نه اینکه بره سراغ آب لجن چون خودش در نهایت به لجن کشیده میشه معنی این جمله یعنی اینکه مرد اگه مرد باشه میاد مشکلشو با زنش حل میکنه نه اینکه بره سراغ این کهنه های ناپاکی که هرجا بری ریخته ازشون ... درنهایت اگ مشکلش حل نشد اونوقت میتونه فکر چاره کنه نه خیانت👌 راستش این حرفارو که شنیدم گریه کردم چون نمیتونم شاد باشم و بخندم پیش خودم گفتم منم از همین دسته زنهاییم که شوهرم وقتی به امید دیدن روی خوش من میاد توی خونه ولی من نمیتونم بخندم😔 من 23سالمه دوسالی میشه دچار یه بیماری شدم که هرچی دکتر میرم کسی نمیفهمه که مشکل من چیه ولی علائمم شبیه حملات پنیکه... صب که از خواب پامیشم حمله های پی در پی منو میگیره جوری که دیگه رمقی ندارم برای خندیدن. شوهرم دید دارم گریه میکنم گفت غصه نخور من باهاتم تا اخر عمرم. خدایش تو این دوسالم خیلی پابپام اومد برای این مشکلم ولی دریغ از یک ذره بهبودی... فقط خواستم بگم هر کی داره این متنو میخونه و تنش سالمه دستاشو بگیره همین الان رو به اسمون و از ته دلش خدارو شکر کنه که تنش سالمه... من حسرت اینو دارم صبی که از خواب پامیشم این درد بی درمون رهام کرده باشه ولی افسوس که دوساله دارم میسوزمو میسازم😔 حرف دیگمم اینه که تا میتونید بخندید از زندگی لذت ببرید این دنیا ارزش اینو نداره بخای برای یلحظم که شده یه قطره اشک بریزی 🤲کاش خدا نگاهیم به همه ی مریضا بندازه و شفاشون بده. برام دعا کنید خوب بشم😘 ✍•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
من و دخترخاله هام تو روستا داشتیم میرفتیم باغ شون با چادر گل گلی تو کوچه سرگرم حرف زدن بودیم که یهو جلو پامونو نگاه کردیم یک سگ بزرگ وحشتناک نشسته بود منم عین جت دویدم و جیغ میزدم دخترخاله هامم خشکشون زده بود من بدو سگه بدو بعد یهو یه جیغ بلند کشیدم از رو پرچین پریدم تو باغ پهن شدم رو زمین بعدش از تو خونه ها صاحب سگ اومدن نجاتم دادن دخترخاله هام تا یکماه به حرکات من داشتن میخندیدن بهم میگفتن تیز و بز 😐😐😂😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یه روز صبح هول هولی میخواستم برم دانشگاه. خیلی هم به رژیمم اهمیت میدادم. هرچی گشتم خوراکی قابل بردن پیدا نکردم. فقط یه سیب خیلی گنده بود که روش هم لک داشت سریع با کارد رو لکش رو کندو و تقریبا سوراخ شد گذاشتم تو کیفم رفتیم سر یه کلاسی نشستیم که صندلی ها جوری چیده شده بود که سمت وسط خالی بود حالا استاد داشت تو چشم من نگاه میکرد و درس میداد که بنده یه تکونی به خودم دادم و کیفم که زیپشم باز بود طوری شد که سیبه آروم افتاد رو زمین و خیلی ریلکس و اسلموشن از وسط کلاس قل میخورد به سمت استاد!!!! از جلوی پای هرکی رد میشد طرف خندش میگرفت. نمیدونستم چیکار کنم و سیب رسید جلو پای استاد!! حالا هیچکسی ندید از کیف کی افتاد که استاد نامرد برگشت به من گفت: فلانی بیا سیبت رو بردار!! سیب گنده سوراخ زشت😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 ✅ دردودل یه آقا پسر گل سلام من ۲۲سالمه و پسرم، میخوام به دخترا بگم ک یکم پسرا رو درک کنن💔✌ یه پسری ک ۲۲سالشه تقریبا از نظر مالی ضعیفه و خونه و ماشین نداره و چطور توقع دارین ک مثل پدرتون ساپورتتون کنه و تامین کنه (اگ دقت کنین پدرتون ۲۰یا۳۰سال تلاش کرده ک به این جا رسیده) اینقدر فضای مجازی از پسرا بد گفتن، دیدگاه بدی نسبت به ما پسرا گرفتن🥺 و از طرفی مگه پسرا دل ندارن؟ و عاشق نمیشن؟😥 من ادم پایبند ب قران هستم تا بحال ب جنس مخالف ارتباط نداشتم و خاستگاری نرفتم ولی میدونم ک اولین سوالی ک میپرسن اینه ک درامدت چقدره، خونه داری؟ نمیپرسه اخلاق‌ت چیع؟ یا ایمان...؟ تلاش کردن در اوج نیاز عاطفی و... خیلی سخته داستان ماها مثل اینه ک ۲روزه ک گرسنه هستی حالا تلاش هم بکن برا هدف‌ت! (حالا ۱ماه ۱سال نیس ک باید چندین سال این نیازت تامین نشه) راستش یه حسی بهم میگه وقتی تو اوج نیازت کسی بهت بی‌محلی میکنه فردا روزی که پولدار شدم و خونه ماشین و... گرفتم دیگه حس بدی به ازدواج دارم وحالم بد میشه و شاید دیگه اصلا ازدواج نکردم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یبارم دوران راهنمایی بودم و خونه تنها بودم زنگیدم خونه دوستم اینا و مثلا صدام رو عوض کردم اونموقع ها آیدی کالر نبود خلاصه مامانش گوشی رو برداشت و منم مثلا به خیال خودم صدام رو عوض کردم و داشتم بزرگونه حرف میزدم واسه امر خیر دوستم... شروع کردم به حرف زدن مامانش هم داشت گوش میداد و هیچی نمیگفت بعد که حرفام تموم شد گفت دخترم چند سالته بزرگترت نبود زنگ بزنه که تو واسه داداشت میخوای آستین بالا بزنی گوشی رو بزار دخترم آفرین وااای تا اینو گفت یه تپش قلبی منو گرفت سریع قطع کردم😂😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 😂 سلام اول از همه ازکانال خیلی خوب و ارزشمندتون تشکر کنم و بعد برم سراغ ی سوتی آشپزی 🥘 چند سال پیش که خواهرم زایمان کرده بود مادرم رفته بود پیشش و مسئولیت اشپزی خانواده افتاده بود گردن بنده 😉 ی بار برنج گذاشته بودم ، برنجه شفته شده بود ، یعنی میتونستم باهاش کوفته برنجی درست کنم از همونایی که توسریالهای کره ای نشون میده 😋 سری بعد آبشو کم ریختم عین تیکه سنگ شده بود 😩 تو گلو گیرمیکرد🤢 ی بارم کوکو گذاشتم موقع خوردن دیدم عه این چرا خرچ خرچ صدامیده! یادم افتاد هیییییییییییییی، سبزی هارو نشسته بودم 🤣🤣🤣 قشنگ با خاک و گل کوکو پخته بودم ، خب چیکارکنم خیلی کم سن بودم ، فقط ۲۱ سال داشتم 🤓 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞ایده و خلاقیت 💥ستاره های خوشگل واسه اتاق بچه ها🤷‍♀ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
36.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پلو مخلوط😋 هویج🥕 سیب زمینی🥔 پیاز🧅 سینه مرغ چوب دارچین نمک،فلفل سیاه،زردچوبه،فلفل قرمز، ادویه پلویی،پودر دارچین زعفران دم کرده شوید خشک •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
❤️🍃 شوهرم عاشق موهای بلنده اما من موهام کم پشت بود و رشد نداشت هرچی می‌گفت امتحان میکردم چقد خرج کردم امااااااا با یه چیز خیلی ساده که تو خونه همه هست موهام تو یکماه رشد عجیب و پر شد خدا خیرش بده تو این کانال دیدم https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 انقدر موهام ناز شده 😍
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 😂 روستای پدری بنده که سر سبزه و خلوته ... ولی فامیل نزدیک اونجا نداریم و بگم تقریبا خالی از سکنه شده دو سه تا خانواده اونجا هستند 😃 همسرم گفت نمیاد و من و دختر و داماد و نوه کوچولوو دوتا پسر راه افتادیم من گفتم اونجا منو می شناسن کسی مزاحم نمیشه 👌 چون راه کوهستانی بود همسرم کمی مخالف بود که داماد عزیز گفتن من چند سال رو پروژه سد اون منطقه بودم بلدم 😍 خلاصه رسیدیم به اولین روستا گله گوسفند داشت چرا می کرد منم فاز برداشتم گفتم اینجا پدرم و می شناسن می خواید برم چند گوسفند بندازم صندوق عقب و کسی کاریم نداشته باشه 😂 دوباره رسیدیم به یه باغ پر شکوفه به بچه ها گفتم برید عکس بگیرید بفهمن با من هستید کسی کاریتون نداره 😜 خلاصه وارد روستا شدیم و یه نیسان ایستاده بود و یه خانم و اقا سوار شدن ما هم پشت نیسان ایستادیم که از کدوم راه بریم که نیسان عقب عقب اومد و هر چه بوق زدیم بی فایده بود 🚙 کوبید به جلو ماشین ما و چراغ رو شکست ... راننده پیاده شد دیدم پسر عمو مادرمه که خانمش هم دختر عموی مادرم می شن راننده نشناختمون 🙈 شروع کرد داد و بی داد که شما کی هستید اینجا چکار می کنید که دیدم دارم ضایع میشم گقتم عههه دایی منم تو محل ما به همه مردای فامیل مادر میگن دایی جا اینکه عیدی بهم بدی ماشینم و داغون می کنی 😐 که بنده خدا حواسش اومد سر جاش و کلی عذر خواهی کرد و اصرار که ماشین و ببریم تعمیر خلاصه منم تعارف که اصلا مهم نیست قابلتونو نداره و راه افتادیم برگشتیم 😢 حالا بچه ها دو روزه دست گرفتن که مامان شاخ شده بود فیس فامیلش و می داد و داماد عزیز هم بلدم بلدم راه انداخته بود 😁 و خلاصه ما دو تا حسابی ضایع شدیم رفت نتیجه هم شد یه ماشین گلی و چراغ شکسته 🙈 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•