eitaa logo
بصیر || عادل حمیدی نسب
581 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
112 فایل
بصیر؛ کسی است که بشنود و بیندیشد ، بنگرد و ببیند و از عبرت ها بهره گیرد
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 تبديل «تهديد» به «فرصت» يکي از مهم‌ترين شاخصه‌هاي فکر شيعي در طول حيات خود، تبديل «تهديد» به «فرصت» بوده است. شيعيان در طول تاريخ، از صدر اسلام تا روزگار حاضر با بدترين و سهمگين‌ترين و بنيان‌برافکن‌ترين تهديدها مواجه بوده‌اند. اما همواره همچون چوب عود که با سوختن، عطر افشاني مي‌کند و حيات مي‌گيرد، از دل هر تهديدي سربلندتر از پيش و اميدوارتر از گذشته با موفقيت بيرون آمده است. 🔸 کبري سلام الله عليها، شيرزن تاريخ اسلام و تشيع ، شديدترين تهديد تاريخي، يعني حادثه را با نگاه عميق خود و با بهره‌گيري از همين استراتژي به بهترين فرصت براي پيشبرد اهداف اسلامي و حسيني تبديل کرد. عصر عاشورا در کنار بدن بي‌سر ابي‌عبدالله دستان خود را به آسمان بلند کرد و پيروزمندانه خطاب به خداي متعال عرضه داشت: اللهم تقبل منا هذا القربان؛ خدايا اين قرباني را از ما بپذير» روز دوازدهم محرم در کاخ عبيدالله بن زياد خطاب به او و همه بشريت تا هميشه تاريخ فرمود: «و الله ما رأيت الا جميلا؛ به خدا سوگند که من جز زيبايي نديدم» و اين چنين بود که عاشورا و حسين به مهمترين برگ بَرنده و شمشير بُرّنده تشيع تبديل شد. 🔸ارزش اين راهبرد مخصوص عالم سياست و اجتماع نيست؛ بلکه در زيست شخصي و خانوادگي هم مي‌تواند مورد استفاده قرار گيرد. ويليام بوليتو خبرنگار روزنامه گاردين مي‌نويسد: «مهمترين مسأله زندگي اين نيست که انسان از منابع خود بهره گيرد و به خوبي استفاده کند؛ اين کار از هر احمقي نيز ساخته است؛ بلکه آنچه واقعاً شايان اهميت مي‌باشد استفاده کردن از ضرر است. اين کار مستلزم هوش وافر مي‌باشد و شاخص بين مرد عاقل و احمق است.» قدرت تبديل تلخي‌ها به شيريني و دشواري‌ها به پيشرفت و آسايش، از نشانه‌هاي عقلانيت است. و مطمئن هستم عاشورائیان راستین، تهدید کنونی «منفی دانستن شیعگی و مثبت دانستن غیرشیعه بودن برای منصوب شدن در دولت آینده دکتر پزشکیان»، (آنگونه که جناب ظریف، رئیس شورای راهبری انتخاب وزرای دولت چهاردهم!، ابراز داشتند) را به یکی از بزرگترین فرصت‌ها برای آشکار شدن چهره‌های نفاق و تزویر در دوران جدید تبدیل خواهند کرد. «اندکی صبر ...» شریفی ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ همراه ما باشید ↙️ https://eitaa.com/adelhamidinasab313
🚩| شما چرا عاشورا نمی‌خوانید؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا 🔷 ماجرای مشاهده حاج سیّد احمد رشتی‌ حاج سیّد احمد رشتی می‌فرماید: 🕋 در سال ۱۲۸۰، به قصد حجّ بیت اللّه الحرام از رشت به تبریز آمدم و در خانه حاج صفر علی تاجر تبریزی منزل کردم؛ امّا چون قافله‌ای نبود، متحیّر ماندم تا آن‌که حاج جبّار جلودار سدهی اصفهانی برای طرابوزن (از شهرهای ترکیه) بار برداشت. 🐎 من هم به تنهایی از او حیوانی کرایه کرده و رفتم. وقتی به منزل اوّل رسیدیم، سه نفر دیگر به تشویق حاج صفر علی به من‌ ملحق شدند: یکی حاج ملّا باقر تبریزی، دیگری حاج سیّد حسین تاجر تبریزی و سومی حاجی علی نام داشت که خدمت می‌کرد که به اتّفاق روانه شدیم. به ارزنه الرّوم (شهری تجاری و صنعتی در شرق ترکیه) رسیدیم و از آن‌جا عازم طرابوزن شدیم. در یکی از منازل بین این دو شهر، حاج جبّار جلودار آمد و گفت: منزلی که فردا در پیش داریم مخوف است امشب زودتر حرکت کنید که به همراه قافله باشید. ▫️ این مطلب را به‌خاطر آن می‌گفت که ما در سایر منازل، غالبا با فاصله‌ای پشت سر قافله راه می‌رفتیم. لذا حدود سه ساعت پیش از اذان صبح، حرکت کردیم. 🌨 حدود نیم فرسخ از منزل خود دور شده بودیم که ناگاه هوا دگرگون شد و برف باریدن گرفت به‌طوری‌که هرکدام از رفقا، سر خود را پوشاندند و به سرعت رفتند؛ امّا من هر قدر تلاش کردم نتوانستم به آنها برسم و در آن‌جا تنها ماندم. از اسب پیاده شدم و در کنار راه نشستم. خیلی مضطرب بودم؛ چون حدود ششصد تومان برای مخارج سفر همراه داشتم و ممکن بود راهزن یا دزدی پیدا شود و مرا به‌خاطر آنها از بین ببرد. بعد از تأمّل و تفکّر، با گفتم: 🔹 تا صبح همین‌جا می‌مانم بعد به منزل قبلی برگشته، چند محافظ همراه خود می‌آورم و به قافله ملحق می‌شوم. ▫️ در همان حال ناگاه باغی مقابل خود دیدم و در آن باغ باغبانی که در دست بیلی داشت، مشاهده می‌شد. او بر درختها می‌زد که برف آنها بریزد. پیش آمد و نزدیک من ایستاد و فرمود: تو کیستی؟ عرض کردم: رفقایم رفته و من مانده و راه را گم کرده‌ام. فرمود: نافله شب بخوان تا راه را پیدا کنی. مشغول نافله شب شدم. بعد از تهجّد (نماز شب)، دوباره آمد و فرمود: نرفتی؟ گفتم: و اللّه، راه را بلد نیستم. فرمود: جامعه بخوان تا راه را پیدا کنی. 🔸 من جامعه را از حفظ نداشتم و الآن هم از حفظ نیستم با آن‌که مکرّر به زیارت عتبّات مشرّف شده‌ام. از جای برخاستم و زیارت جامعه را از حفظ خواندم. باز آن شخص آمد و فرمود: نرفتی؟ بی‌اختیار گریه‌ام گرفت و گفتم: همین‌جا هستم چون راه را بلد نیستم. فرمود: عاشورا بخوان. 🔻 من زیارت عاشورا را از حفظ نداشتم و الآن هم حفظ نیستم در عین حال برخاستم و مشغول زیارت عاشورا از حفظ شدم، و تمام لعن و سلام‌ها و دعای علقمه را خواندم. دیدم باز آمد و فرمود: نرفتی؟ گفتم: نه، تا صبح همین‌جا هستم. فرمود: الآن تو را به قافله می‌رسانم. ایشان رفت و بر الاغی سوار شد و بیل خود را به دوش گرفت و آمد. فرمود: پشت‌ سر من بر الاغم‌ سوار شو. سوار شدم و اسب خود را کشیدم امّا حیوان حرکت نکرد. فرمود: دهنه اسب را به من بده. ایشان بیل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را با دست راست گرفت و به راه افتاد. اسب کاملا آرام می‌آمد و ایشان را اطاعت می‌نمود. بعد آن بزرگوار دست خود را بر زانوی من گذاشت و فرمود: شما چرا نافله نمی‌خوانید؟ نافله، نافله، نافله. باز فرمود: شما چرا عاشورا نمی‌خوانید؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا. بعد فرمود: شما چرا جامعه نمی‌خوانید؟ جامعه، جامعه، جامعه. ▫️ در زمان طیّ مسافت، مسیری دایره‌ای را پیمودیم ناگاه برگشت و فرمود: اینها رفقای شما هستند. دیدم رفقا کنار نهر آبی پیاده شده، مشغول وضو برای نماز صبح بودند. از الاغ پیاده شدم تا سوار اسب خود شوم، نتوانستم. آن جناب پیاده شد و بیل را در برف فرو کرد و مرا سوار نمود و سر اسب را به سمت رفقا برگرداند. 💡 من در آن حال به فکر افتادم این شخص که بود که به زبان فارسی صحبت می‌کرد درحالی‌که این طرفها زبانی جز ترکی و مذهبی جز مذهب عیسوی وجود ندارد! تازه چطور به این سرعت مرا به رفقای خود رسانید. به‌خاطر همین فکرها پشت‌سرم را نگاه کردم؛ امّا کسی را ندیدم و از ایشان اثری نیافتم. و بعد از این جریان به رفقای خود ملحق شدم. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ی ۲۵۴ ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ همراه ما باشید ↙️ https://eitaa.com/adelhamidinasab313