eitaa logo
آدینه رودبار قصران(خواهران)
135 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
698 ویدیو
104 فایل
روابط عمومی دفتر وستاد نماز جمعه رودبارقصران ارتباط با ما : شماره تلفن ستاد نماز جمعه. 26501014 26501012 شماره فکس ستاد نماز جمعه 26501016
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆پيام خدا امام صادق (علیه السلام) فرمود: خداوند توسط يكى از پيامبرانش ، اين پيام را به مردم رساند: هر مردمى كه در راه اطاعت من باشند، و در آنحال به آنها وسائل خوشى و رفاه را بدهم ، سپس آنها از آنچه دوست دارم (اطاعت ) به آنچه ناپسند دارم (گناه ) منتقل شوند، آنها را آنچه دوست دارند به آنچه ناپسند مى شمرند منتقل مى سازم ، و اگر بر اثر نافرمانى من گرفتار بلا گردند، و سپس از آنچه ناپسند دارم به آنچه دوست دارم (از گناه به اطاعت گرايند، آنها را از آنچه نمى خواهند به آنچه دوست دارم منتقل مى كنم . و هر مردمى كه از من نافرمانى كنند و به سختى افتند، سپس از گناه به اطاعت منتقل شوند، آنها را به آنچه دوست دارند منتقل كنم ، رحمت من بر خشم من پيشى گرفته است ، پس از رحمت من نااميد نباشيد زيرا گناهى را كه مى آمرزم نزد من بزرگ نمى نمايد، و به آنها بگو با عناد و لجبازى در معرض خشم من نيايند و دوستانم را سبك نشمارند زيرا هنگام خشم ، هيبتهائى دارم كه هيچيك از مخلوقم تاب مقاومت آن را ندارد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆استخاره عجيب ! زيد فرزند امام سجاد (علیه السلام ) از مردان نمونه تاريخ است كه در همه ابعاد اسلامى مانند: عرفان ، زهد، جهاد، شجاعت ، علم ، فقاهت ، بيدارى ، و هجرت و... پس از امامان ، بى نظير بود، قابل ذكر است كه در نگين انگشتر او كه خط فكرى او را نشان مى داد نوشته شده بود اصبر توجر اصدق تنجح : استقامت كن تا به پاداش آن برسى ، و راستگو باش تا نجات يابى ،. مادر او كنيز بود و حوراء يا غزاله نام داشت ، زيد بسال 66 در سن 55 سالگى بر ضدّ طاغوت زمانش ، هشام بن عبدالملك قيام كرد و سرانجام به شهادت رسيد، از سخنان او است : سيزده سال قرآن را با تدبر خواندم ، چيزى در قرآن بهتر از آگاهى و عبادت نيافتم .... جالب اينكه قبل از تولد زيد، از ناحيه پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) و على (علیه السلام ) خبر از ولادت او و سپس انقلاب او و كيفيت شهادت او و نام و نشان او داده بودند، و به اين ترتيب در ذهن امام سجاد (علیه السلام ) ترسيمى از زيد بود كه در آينده رهبر انقلاب مى شود. تا اينكه : طبق معمول ، امام سجاد (علیه السلام ) پس از اذان صبح ، نماز صبح را خواند و مشغول تعقيب گرديد، و عادت آنحضرت اين بود كه تعقيب نماز را تا طلوع آفتاب ادامه مى داد، در اين هنگام خبر آوردند كه خداوند پسرى به آنحضرت عنايت فرموده است . امام سجاد (علیهذالسلام ) به اصحاب خود رو كرد و فرمود: اين كودك را چه نامى بگذارم ؟ هر كسى نامى گفت ، حضرت قرآن طلبيد، قرآنى را به آنحضرت دادند، به قرآن تفاءل زد، آيه اول صفحه اول ، اين آيه آمد: وفضل الله المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما: خداوند، مجاهدان را بر نشستگان به پاداش بزرگ برترى داد (نساء - 95) بار ديگر قرآن را گشود، اين بار در آغاز صفحه اول قرآن ، اين آيه آمد: ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التوراة والانجيل والقرآن و من اوفى بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به ذلك هو الفوز العظيم : خداوند جان و مال مؤمنان را در برابر بهشت ، خريدارى كرده ، مؤمنانى كه در راه خدا مى جنگند و يا خود كشته مى شوند و اين وعده قطعى در تورات و انجيل و قرآن است ، كيست كه باوفاتر از خدا در انجام وعده اش باشد، پس شما در اين معامله اى كه كرده ايد به خود مژده دهيد كه اين پيروزى سعادت بزرگ است (توبه - 111). امام سجاد (علیه السلام ) اين دو آيه را در ذهن خود بررسى كرد و ديد هر دو در مورد جهاد و ايثار در راه خدا است ، و از آن ترسيمى كه در مورد زيد، رسول خدا و على (علیه السلام ) فرموده بود كه در صلب امام سجاد پديد مى آيد، نتيجه گرفت اين كودك همان زيد است آنگاه مكرر به حاضران ، فرمود: سوگند به خدا اين فرزند همان زيد است ، و نام او را زيد گذاشت . 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆شيفته ثواب عبدالله بن مسعود از اصحاب خاص رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) و از وارستگان و شيفتگان حق بود. ابوالاحوص گويد: روزى به خانه عبدالله رفتم ، او را در اطاقى ديدم كه با چوب و شاخه هاى خرما و... پوشيده شده بود و در سقف خانه ، پرستوهائى لانه كرده و در رفت و آمد بودند. دو كودك پسر عبدالله را ديدم ، همچون نقره فام ، بسيار زيبا بودند، كه از زيبائى قد و قامت و چهره آنها، تعجب كردم . عبدالله از احساس من ، جريان را فهميد و به من گفت : گويا حسرت مى برى كه من داراى چنين پسران زيبا هستم ، ولى اين را بدان ، سوگند به خدائى كه جانم در اختيار او است ، اگر اين دو كودك بميرند، و آنها را در قبر بگذارم و خاك بر روى آنها بريزيم ، برايم محبوبتر است ، از اينكه به لانه اين پرستوها آسيب برسد و تخم آنها از لانه بيفتد و شكسته شود. بايد توجه داشت كه منظور عبدالله از اين سخن شدت علاقه او به كار نيك و پناه دادن به پرنده و محبت و خوشرفتارى با پرنده و در نتيجه دستيابى به ثواب آن بود. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆حفظ بيت المال روزى عقيل برادر بزرگ امير مؤمنان على (علیه السلام) به حضور على (علیه السلام ) آمد و تقاضاى مبلغى وام كرد (با توجه به اينكه زمان خلافت على عليه السلام بود، و بيت المال در اختيار آنحضرت بود). عقيل افزود: به كسى مقروض هستم و وقت اداى آن فرا رسيده است ، مى خواهم قرض خود را ادا كنم . امام فرمود: وام تو چقدر است ؟ عقيل : مبلغ وام را معين كرد. امام (علیه السلام) فرمود: من اين اندازه پول ندارم ، صبر كن تا جيره ام از بيت المال بدستم برسد آن را در اختيار تو خواهم گذاشت . عقيل گفت : بيت المال در اختيار تو است ، باز مى گوئى صبر كن تا جيره ام برسد، تازه جيره تو مگر چقدر است ؟ اگر همه آن را به من بدهى كفايت قرض مرا نمى كند. امام على (علیه السلام) به عقيل فرمود: پس بيا من و تو هر كدام شمشيرى برداريم و به حيره (محلى نزديك كوفه ) برويم و به يكى از بازرگانان آنجا شبيخون بزنيم و اموالش را بگيريم (و در نتيجه ، پولدار مى شويم و تو نيز وام خود را مى دهى ). عقيل فرياد زد: واى ! يعنى برويم دزدى كنيم ؟. على (علیه السلام ) فرمود: اگر مال يك نفر را بدزدى ، بهتر از آن است كه مال عموم را بدزدى (بيت المال ، مال عموم مسلمين است ، اگر از آن به عنوان منافع خصوصى ، زيادتر از ديگران برداريم به اموال عمومى ، دزدى شده است ). به اين ترتيب ، عقيل ، ماءيوس شد و ديگر، سخنى نگفت . 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
🔆سيدالشهدا پس از مراجعت از سفرى حضرت رسول اكرم (صل الله علیه وآله و سلم ) با حزن و اندوه بالاى منبررفت حضرت حسن و حسين (علیه السلام ) را هم به همراهش بالاى منبر برد، پس خطبه اى خواند و موعظه نمود، پس دست راست بر سر حسن (علیه السلام ) و دست چپ را بر سر حسين گذاشت و فرمود: خدايا، محمد بنده و پيغمبر تو است ، و اين دو نفر از نيكان عترت منند. و اخيار عشيره من ، و بهترين ذريه من و كسانى كه بعد از خود در ميان امت مى گذارم و بدرستى كه جبرئيل به من خبر داد كه اين پسر را به زهر مى كشند، و اين ديگرى را به شمشير شهيد مى كنند. خدايا شهادت را بر او مبارك گردان و او را سيد الشهدا قرار ده به قاتل او بركت مده و آنها را به اسفل درك جهيم برسان . راوى گويد: سپس صداى ناله و گريه از اهل مسجد بلند شد، حضرت فرمود: ايها الناس بر او گريه مى كنيد و او را يارى نمى كنيد؟ خدايا تو ياور او باش ، اى مردم من دو چيز نفيس يا سنگين در ميان شما مى گذارم ، يكى كتاب خدا و ديگرى عترت خود را كه ميوه دل و ثمره فواد من هستند و آن دو از هم جدا نميشوند، تا بر حوض به من وارد شوند. آگاه باشيد كه از شما سوال نمى كنم ، مگر آنچه مرا خدا امر كرده است ، و آن اين است كه سوال مى كنم از شما مودّت و دوستى آنها. پس بترسيد از اينكه به نزد من آييد و حال اينكه به عترت من اذيتى كرده باشيد و به ايشان ظلم تعدى كرده باشيد 📚متخب المصائب ، ج 3، ص 84 رودبار قصران
🔆احترام امام زمان به زوار حسين علیه السلام مرحوم آية اللّه حاج ميرزا محمّد على گلستانه اصفهانى در آن وقتى كه ساكن مشهد بودند براى يكى از علماء بزرگ مشهد نقل فرموده بودند كه ، عموى من مرحوم آقاى سيد محمّد على از كه مردان صالح و بزرگوار بود نقل ميكرد، در اصفهان شخصى بود به نام جعفر نعلبند كه او حرفهاى غير متعارف ، از قبيل آن كه من خدمت امام زمان علیه السلام رسيده ام وطى الارض كرده ام ميزد و طبعا با مردم هم كمتر تماس ميگرفت و گاهى مردم هم پشت سر او به خاطر آن كه چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند، حرف مى زدند. روزى به تخت فولاد اصفهان براى زيارت اهل قبور ميرفتم ، در راه ديدم ، آقا جعفر به آن طرف ميرود، من نزديك او رفتم و به او گفتم دوست دارى باهم راه برويم ؟ گفت مانعى ندارد، در ضمن راه از او پرسيدم مردم درباره شما حرفهائى مى زنند آيا راست مى گويند كه تو خدمت امام زمان ع رسيده اى ؟ اول نمى خواست جواب مرابدهد، لذا گفت آقا از اين حرفها بگذريم و باهم مسائل ديگرى را مطرح كنيم ، من اصرار كردم و گفتم : من انشاءاللّه اهلم . گفت : بيست و پنج سفر كربلا مشرف شده بودم تا آنكه در همين سفر بيست و پنجم شخصى كه اهل يزد بود در راه بامن رفيق شد چند منزل كه باهم رفتيم ، مريض شد و كم كم مرضش شدت كرد تا رسيديم به منزلى كه قافله به خاطر نا امن بودن راه دو روز در آن منزل ماند تا قافله ديگرى رسيد و باهم جمع شدند و حركت كردند و حال مريض هم رو به سختى گذاشته بود وقتى قافله مى خواست حركت كند من ديدم به هيچ وجه نمى توان اورا حركت داد لذا نزد او رفتم و به او گفتم من مى روم و براى تو دعاء ميكنم كه خوب شوى و وقتى خواستم با او خدا حافظى كنم ، ديدم گريه مى كند، من متحير شدم از طرفى روز عرفه نزديك بود و بيست و پنج سال همه ساله روز عرفه در كربلا بوده ام و از طرفى چگونه اين رفيق را در اين حال تنها بگذارم و بروم ؟! به هرحال نمى دانستم چه كنم او همينطور كه اشك مى ريخت به من گفت : فلانى من تا يك ساعت ديگر مى ميرم اين يك ساعت را هم صبر كن ، وقتى من مُردم هرچه دارم از خورجين و الاغ و ساير اشياء مال تو باشد، فقط جنازه مرا به كربلا برسان و مرا در آنجا دفن كن . من دلم سوخت و هر طور بود كنار او ماندم ، تا او ازدنيا رفت قافله هم براى من صبر نكرد و حركت نمود. من جنازه او را به الاغش بستم و به طرف مقصد حركت كردم ، از قافله اثرى جز گرد و غبارى نبود و من به آنها نرسيدم حدود يك فرسخ كه راه رفتم ، هم خوف مرا گرفته بود و هم هرطور كه آن جنازه را به الاغ مى بستم ، پس از آنكه يك مقدار راه مى رفت باز مى افتاد و به هيچ وجه روى الاغ آن جنازه قرار نمى گرفت . بالاخره ديدم نمى توانم او را ببرم خيلى پريشان شدم ايستادم و به حضرت سيد الشهداء ع سلامى عرض كردم و با چشم گريان گفتم : آقا من با اين زائر شما چه كنم ؟ اگر او را در اين بيابان بگذارم مسئولم و اگر بخواهم بياورم مى بينيد كه نمى توانم درمانده ام و بى چاره شده ام . ناگهان ديدم ، چهار سوار كه يكى از آنها شخصيت بيشترى داشت پيدا شدند و آن بزرگوار به من گفت : جعفر بازائرما چه ميكنى ؟ عرض كردم : آقا چه كنم ؟ در مانده شده ام نمى دانم چه بكنم ؟ در اين بين آن سه نفر پياده شدند، يكى از آنها نيزه اى در دست داشت با آن نيزه زد چشمه آبى ظاهر شد آن ميّت را غسل دادند و آن آقا جلو ايستاد، وبقيّه كنار او ايستادند و بر او نماز خواندند و بعد او را سه نفرى برداشتند و محكم به الاغ بستند و ناپديد شدند. من حركت كردم با آنكه معمولى راه مى رفتم ديدم به قافله اى رسيدم كه آنها قبل از قافله ما حركت كرده بودند، از آنها عبور كردم پس از چند لحظه باز قافله اى را ديدم ، كه آنها قبل از اين قافله حركت كرده بودند از آنها هم عبور كردم بعد از چند لحظه ديگر به پل سفيد كه نزديك كربلا است رسيدم و سپس وارد كربلا شدم و خودم از اين سرعت سير تعجب مى كردم . بالاخره او را بردم در وادى ايمن قبرستان كربلا دفن كردم ، من در كربلا بودم ، پس از بيست روز رفقائى كه در قافله بودند به كربلا رسيدند آنها از من سئوال ميكردند توكى آمدى ؟ و چگونه آمدى ؟ من براى آنها به اجمال مطالبى را ميگفتم و آنها تعجب مى كردند، تا آنكه روز عرفه شد وقتى به حرم حضرت سيدالشهداء اباعبداللّه الحسين علیه السلام رفتم ديدم بعضى از مردم را بصورت حيوانات مختلف مى بينم از شدت وحشت به خانه برگشتم باز دو مرتبه از خانه در همان روز بيرون آمدم ، باز هم آنها را به صورت حيوانات مختلف ديدم . عجيب تر اين بود كه بعد از آن سفر چند سال ديگر هم ايام عرفه به كربلا مشرف شده ام و تنها روز عرفه بعضى از مردم را به صورت حيوانات مى بينم ولى در غير آن روز آن حالت برايم پيدا نمى شود. رودبار قصران
🔆پاسخ عميق سليمان به عابد روزى حضرت سليمان (علیه السلام ) با اسكورت و شكوه پادشاهى عبور مى كرد در حالى كه پرندگان بر سرش سايه افكنده بودند و جن و انس در اطرافش با كمال ادب و احترام عبور مى نمودند، در مسير راه ديد عابدى در گوشه اى مشغول عبادت خدا است . آن عابد هنگامى موكب پر شكوه سليمان را ديد، به پيش آمد و گفت : اى پسر داود! براستى خداوند سلطنت و امكانات عظيمى در اختيارت نهاده است ! حضرت سليمان كه هرگز به جاه و مقام ، دل نبسته بود و مقامات ظاهرى ، او را مغرور ننموده بود به عابد چنين فرمود: لتسبيحة فى صحيفة مؤ من خير ممّا اعطى ابن داود، فانّ ما اعطى ابن داود يذهب و التّسبيح تبقى . ثواب يك تسبيح خالص در نامه عمل مؤ من ، از همه آنچه خداوند به سليمان داده بيشتر است ، زيرا ثواب آن ذكر، در نامه عمل ، باقى مى ماند ولى سلطنت سليمان از بين رفتنى است . 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى رودبارقصران