eitaa logo
⌟ دختران‌آسمٰاݩ ⌜
1.2هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
419 ویدیو
316 فایل
یھ‌محفل‌شگف‌آور💌 ـ ــ ـ ♡' : گالری‌تصاویر‌‌دخترونھ‌یِ‌باحجآب🌱 ∞↻ منبعِ‌دلنوشته‌هاے‌آرامش‌بخش🌻 ∞↻ بویِ‌بابونھ‌و‌ریحون‌میدھد🌿 ∞↻ حوالیِ‌دخترانگی‌ھایم(; 💛 ∞↻ منبع عکس های رنگی و مذهبی گونہ🍊
مشاهده در ایتا
دانلود
𝙄 𝙡𝙤𝙫𝙚 𝙮𝙤𝙪 𝙖𝙣𝙙 𝙩𝙝𝙖𝙩'𝙨 𝙖𝙡𝙡 𝙄 𝙨𝙖𝙮 دوستت دارم و این تمام حرف من است @adinezohour
. پاییز فصل قشنگیست در هوایش شعر دم میکشد🍂 . •@adinezohour
یکی از کارهای مهم شما جوانان عزیز این است که مبانی نظری انقلاب را عمیقاً بشناسید. ۱۳۹۲/۰۳/۰۶ در دوره‌ی آموزشی معارف انقلاب اسلامی (آشنایی با منظومه فکری رهبر انقلاب_سطح یک) شروع ثبت‌نام: ۲۰ آبان‌ماه شروع دوره: یکم دی‌ماه ثبت‌نام در سایت مجموعه‌ی تبیین🔻 http://www.tabyinmanzome.ir/courses/maaref-enghelab . مجموعه‌ی تبیین منظومه فکری رهبری @t_manzome_f_r
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از من بپرس که هستم تا خودت را بهتر بشناسی! من لبریز از تو ام...✨💛 @adinezohour
دنیا رو به خاطر گنج میگردی در صورتی که گنج واقعی خودتی دختر 🌻💛 @adinezohour✨꙰⃢⃟🍿
آبشار بوان 😍 آبشار بوان در تفرجگاه بوان (تنگ بوان) يا در حدود ۲۰ کيلومتري از شهر نورآباد ممسني در شمال غربي استان فارس قرار دارد👌 🗺 •┈┈••✾••┈┈• @adinezohour •┈┈••✾••┈┈•
آبشار مروارید خفر 😍 یکی از جاذبه‌های طبیعی و دیدنی شهر جهرمه 👌 که در شهر خفر قرار گرفته 🗺 اگر در فصل زمستان به این آبشار سفر کنید، می‌بینید که آبی گرم به همراه بخار از چشمه آن می‌جوشه😯 آب این چشمه شیرین و قابل شربه و در آن انواع آبزیان 🐟و خرچنگ 🦀وجود داره.🤩 خزه‌ها هم جلوه خاصی به این آبشار دادند🌿 🗺 •┈┈••✾••┈┈• @adinezohour •┈┈••✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧡 آلما حرف ساده را قطع کرد و با بغض گفت:« گفتم به هر حال من میرم.» دوباره دخی را بوسید. کمی فکر کرد، بعد کوله اش را جلو کشید. در آن را باز کرد، یک پاکت و یک کیسه ی کوچک بیرون آورد و آنها را گرفت رو به ساده:« اینا دست تو باشه. بذار تو کیفت. مامان نفهمه. بعد بهش بده.» _بعد یعنی کِی؟ _نمیدونم. خودت حتما میفهمی کِی. ساده به پاکت و کیسه نگاه کرد:« حالا اینا چی هست؟» _ده میلیون تومن پول و طلاهای مامانم. ساده آه حیرتی کشید:« مگه اینارو ندادی به کیارش؟» _نه نشد. قرار بود دیروز بدم. زنگ زدم و گفتم که قضیه لو رفته. گفت امروز همدیگرو نبینیم بهتره. فکر میکرد ممکنه منو تعقیب کنن. گفت همون فردا بیارم فرودگاه. آلما به ساعت مچی اش نگاهی انداخت:« دیگه کم کم باید راه بیفتیم.» آ به ساده نگاه کرد:« کاش مامانم همون موقع همه چیزو به من گفته بود!» و دخی را در آغوشش فشرد و دوباره اشک ریخت؛ بی صدا و تلخ و دردناک. کمی قبل از ساعت ده به فرودگاه رسیدند. هر سه بی هیچ حرفی توی سالن انتظار نشستند. کمی بعد آلما بلند شد و گفت:« بهتره من تنها باشم. اینطوری ممکنه با دیدن شما خجالت بکشه و جلو نیاد.» ........ کپی فقط با نام نویسنده و ایدی کانال🍂 بھ ما بپیوندید دختــــ♡آسماݩ♡ــــࢪاݩ ╔═══🌈🌻════╗ @adinezohour ╚═══💕🌿════╝