eitaa logo
⌟ دختران‌آسمٰاݩ ⌜
1.2هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
419 ویدیو
316 فایل
یھ‌محفل‌شگف‌آور💌 ـ ــ ـ ♡' : گالری‌تصاویر‌‌دخترونھ‌یِ‌باحجآب🌱 ∞↻ منبعِ‌دلنوشته‌هاے‌آرامش‌بخش🌻 ∞↻ بویِ‌بابونھ‌و‌ریحون‌میدھد🌿 ∞↻ حوالیِ‌دخترانگی‌ھایم(; 💛 ∞↻ منبع عکس های رنگی و مذهبی گونہ🍊
مشاهده در ایتا
دانلود
┌───✾❤✾───┐ @adinezohour └───✾❤✾───┘
┌───✾❤✾───┐ @adinezohour └───✾❤✾───┘
┌───✾❤✾───┐ @adinezohour └───✾❤✾───┘
┌───✾❤✾───┐ @adinezohour └───✾❤✾───┘
عاشقان وقت قرار است اذان می گویند.‌..🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••• • ݪِماذا یحدث ڪل هذا معے؟!😔 + لأݩ الله یریدك أقوے!😊❤️ • چرا همهہ ی اینا سِرم میاد؟!:( + چون ڪہ خدا ټو رو قوی تر میـــخواد😉✋🏻 ┌───✾❤️✾───┐ @adinezohour └───✾❤️✾───┘
❁﷽❁ تفاوت ایشالله،انشالله و انءشالله در کجاست؟!🤔 ایشالله:یعنی خدا را به خاک سپرده‌ایم. (نعوذ بالله'استغفرالله😰) انشالله:یعنی ما خدا را ایجاد کردیم.🤯 (نعوذ بالله'استغفرالله😰) انءشالله:یعنی که خداوند مقدر فرمود.😌☺️ (به خواست خدا😍) .🙃ツ✉️↻•|• 🌈✨ ┌───✾❤️✾───┐ @adinezohour └───✾❤️✾───┘
برای سلامتی امام زمان۱۴صلوات بفرستین تا پارت جدید رمان را بزارم😊
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 می دانستم موافقتی نمی کنند ولی بخاطر اینکه نیلو گیر ندهد زنگ می زنم تا خیالش راهت شود که اجازه نمی دهند... نیلو رفته بود دفتر برای ثبت نام و من هم در حیاط دانشگاه برای خودم می گشتم. -مگه چه ارزشی داره برم؟اصلا واجب که نیست!کسایی که هم میرن خدا پشت و پناهشون باشه.. نفس عمیقی میکشم و به راه رفتن ادامه می دهم..ناگاه نیلو صدایم میکند -زهرا زهرا سرم را می گردانم...نفس نفس زنان نزدیکم می شود... -چی شده دختر؟؟ بدون گفتن چیزی بغلم می کند.. -خوب بگو چی شده شاید منم خوشحال شدم خودش را از من جدا می کند و بوسه ای روی پیشانی ام می زند -الهی دیگه غمت و نبینم..حل شد -قربونت عزیزم..چی حل شد؟ -خاله اینا اجازه دادن بری اردو -سربه سرم نذار لطفا -باور کن راست میگم..بیا این موبایل زنگ بزن با بابات حرف بزن..اگه من دروغ گفته باشم خودت منو بزن. حرف هاش نشون از این بود که واقعا شوخی ای در کار نیست...موبایل را می گیرم و زنگ میزنم به خانه..بعد از شنیدن صدای بوق: -الو؟ -سلام دختر بابا خوبی؟ نویسنده: atefeh-kesh 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ┌───✾❤✾───┐ @adinezohour └───✾❤✾───┘
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 -وااای زهرا باورت نمی شه اردو گذاشتن -این که این قدر هیجان نداشت ؟؟؟ -اه دختر گندش و زدی به احساساتم..حالا منو باش با چه شوقی می خواستم بگما -خیلی خوب حالا بگو کجا قراره ببرن؟ -باور میکنی؟؟اردوی امسال کویره..می خوان ببرنمون کویر..فکر کن تا حالا نرفتیم اگه بریم چه اتفاقایی که نمی افته..کویر ندیده نمی میریم بالا خره سرم را به زیر می برم و با صدایی که ناراحتی داد می زد می گویم: -اهوم خوبه -چرا ناراحت شدی ؟ حرف بدی زدم ؟ -نه..خوب می دونی معلوم نیست مامان بابام اجازه بدن برم -منم با خانوادم در میون می ذارم قرار نیست که بدون اجازشون برم..اگه تو نری منم نمی تونم برم چون هردو باهم هستیم لبخندی نثارش می کنم و می گویم: -قربونت بشم..حالا ببینم چه خواهد شد نیلو به خانواده اش زنگ زده بود آنها هم قبول کرده بودن..چندمین بار راهی اردو شده بود ولی بدون من..بااینکه هر بار می گفت بدون تو نمی تونم برم و..ولی هر بار خانواده اش را راضی می کرد می رفت.. -زنگ زدی؟ -الان می خوام زنگ بزنم -یکم از من یادبگیر بدون وقت تلف کردن زنگ زدم -باشه خانم از این به بعد یاد میگیرم نویسنده: atefeh-kesh 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ┌───✾❤✾───┐ @adinezohour └───✾❤✾───┘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا