eitaa logo
⌟ دختران‌آسمٰاݩ ⌜
1.2هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
419 ویدیو
316 فایل
یھ‌محفل‌شگف‌آور💌 ـ ــ ـ ♡' : گالری‌تصاویر‌‌دخترونھ‌یِ‌باحجآب🌱 ∞↻ منبعِ‌دلنوشته‌هاے‌آرامش‌بخش🌻 ∞↻ بویِ‌بابونھ‌و‌ریحون‌میدھد🌿 ∞↻ حوالیِ‌دخترانگی‌ھایم(; 💛 ∞↻ منبع عکس های رنگی و مذهبی گونہ🍊
مشاهده در ایتا
دانلود
کوچہ هاۍ قدیمے را باریکـــ میساختند تا آدم ها به هم نزدیکـــ تر شوند........ 🍂حتۍ در یکـ گــذر...... اما اکنون چقدر آواره‌ایم در اینهمه اتوبان سرد.....😔 @adinezohour🌱
پاسخ تست هوش شماره 1 👈در تصویر 9 انسان مخفی شده اند که شما می توانید با پیدا کردن آن ها از میزان ضریب هوشی خود مطلع شوید. 🤓 اگر در این تصویر 6 انسان را پیدا کنید شما از ضریب هوشی معمولی برخوردار هستید 😀 پیدا کردن 7 انسان در این تصویر نشان دهنده ضریب هوشی بیشتر از حد معمول است.😃 پیدا کردن 8 انسان در این تصویر نشان دهنده ضریب هوشی تقریبا بالا و خوبی است😄 افرادی که 9 تصویر انسان را می توانند پیدا کنند از ضریب هوشی بالایی برخوردار هستند☺️ و باید به آن ها به خاطر داشتن این ضریب هوشی بالا تبریک گفت.👌 @adinezohour🍁
کاشکی هیچ وقت حضور آقا رو ندیده نگیریم و از محضرش غایب نشیم ‌،چرا که غیبت از ماست و حضور او همیشگی است...🍁🍂 • شهیده راضیه کشاورز @adinezohour
هدایت شده از ⌟ دختران‌آسمٰاݩ ⌜
شبـــــــــ بخێࢪ دخترآ 😴😴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ⌟ دختران‌آسمٰاݩ ⌜
[ 🌻] یه صبح کسل کننده میتونه به یه صبح عالی تبدیل بشه اگه کنارم تو باشی ♥️🍃 🍯 🚗|° @adinezohour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧡 این جور وقت ها همه ی بچه ها به سرنوشتی که آلما را به دبیرستان الوند آورده بود لعنت می فرستادند؛ اما همین که جو عادی می شد و آلما صمیمانه به آن ها لبخند می زند دوباره او را در قلب غصه دارشان جا میدادند. آلما خیلی سریع خودش را در گروه نمایش جا کرد و سریع تر از آن نشان داد که توی بازیگری چند سر و گردن بالاتر از بقیه است. او بازیگر به دنیا آمده بود و برای ارائه یک بازی خوب زحمت زیادی نمی کشید. به جز آلما و ساده ۳ نفر دیگر هم عضو اصلی نمایش بودند: پری که تا پیش از آمدن آلما دوست جان جانی ساده بود و بعد از آن فکر می کرد کهنه ی بازار شده است و از نو بودن آلما حسابی دلخور بود، زهرا که بیشتر از تئاتر عاشق لباس و گوشی همراه بود؛ اما از ادا و اطوار های هنری هم خوشش می آمد، سحر به اصرار ساده وارد گروه شده بود؛ چون فن بیان خوبی داشت اما خودش فکر میکرد زیاد به درد این قافله نمی خورد، لیلا هم که همیشه بود. نه، اشتباهی در کار نیست. این ۴ نفر در حقیقت ۳ نفرند؛ چون لیلا فقط به خاطر آن که دوست وحشتناک صمیمی سحر بود در همه ی تمرین ها حضور داشت؛ اما خودش هرگز حاضر نبود حتی نقش سیاهی لشگر را هم بازی کند. به هر حال از این ۵ یا ۶ نفر اعضای گروه نمایش هیچ کدام درست نفهمیدند که چه طور و از کی آلما شد سر گروهشان. یک روز به خودشان آمدند و دیدند آلما دستور می دهد و آنها اجرا می کنند. در اولین اجرای عمومی مدرسه بازی آلما خیلی بیشتر از متن نمایش نامه ی ساده به چشم دیگران آمد. با اینکه ساده هم نویسنده و هم بازیگر بود در برابر هر ۲ آلمایی که می شنید فقط یک ساده به گوشش می خورد. دلش می خواست اگر از او بیشتر نیست کمتر هم نباشد؛ اما مدتی بعد چیز مهم تری جای این ۲ به ۱ در نمایش را گرفت. این جابه جایی دردناک وقتی اتفاق افتاد که برای اولین بار به خانه ی آلما رفت. ....... کپی فقط با نام نویسنده و ایدی کانال من یک دخترم 🍂 بھ ما بپیوندید 🎨🌈مَنـْ یِڪْ دُخْتَـرَمـْ🍭🎀 @adinezohour
🧡 خانه ی پدری ساده یک آپارتمان ۷۰ متری بود که دو اتاق پنج و شش و نیم متری داشت. به اتاق پنج متری که یک اتاق همگانی بود اتاق همه می گفتند. دور تا دور آن پر از وسیله بود: دو تا کمد، یک مبل قدیمی، یک دراور و یک رخت آویز. کل دیوارش هم کمد دیواری بود مخصوص رختخواب ها. نصف دیگر دیوارش هم یک پنجره بود که از نظر ساده بهترین قسمت اتاق بود. اتاق همه محل لباس عوض کردن، آه کشیدن و مو شانه کردن بود. اتاق شش و نیم متری که به آن اتاق درازه میگفتند کمتر همگانی بود. ۳ کمد سهراب، ساده و شیدا در آن بود و یک میز تحریر که سندش به نام همه بود. میز کامپیوتر سهراب هم همانجا بود و یک تخت که هر کس زود تر روی آن می خوابید مال او بود؛ البته روز هایی که مادربزرگ خانه ی آنها بود تخت فقط مال او بود؛ گرچه کمد ساده و در واقع همه ی زندگیش در اتاق درازه بود اما او اتاق همه را بیشتر دوست داشت. به خصوص که مادر آن مبل قدیمی را بین دو کمدی گذاشته بود که درست رو به روی پنجره بودند. از آنجا شاخه های قدیمی کاج بزرگی پیدا بود که لانه ی دو قمری جوان را در خود داشت. اغلب وقت هایی که ساده آنجا می نشست به آرزوی خاموشش فکر میکرد: داشتن یک اتاق اختصاصی. شک نداشت که اگر اتاق همه مال او بود خوشبخت ترین دختر جهان بود یا دست کم میان دختران خوشبخت یک رتبه ی بالا به دست می آورد. گرچه مادر بزرگ می گفت آدم اگر دلش خوش باشد روی یک گونی پاره هم می تواند زندگی کند؛ اما ساده احساس میکرد فقط وقتی دلش خوش می شود که بتواند این گونی پاره را در چاردیواری فسقل خود پنهان کند. البته این احساسات میانه خواهانه تا وقتی در دلش جولان می داد که به آلما فکر نمیکرد. کافی بود همانطور که در خیالش روی همان گونی پاره نشسته بود یاد آلما بیفتد. مثل برق از جا می پرید و با نگرانی آن را پس میزد. انگار که آلما همان لحظه آنجا بود و به گونی پاره اش پوز خند می زد. هر بار وقتی از این کابوس رها میشد رو میکرد به آسمان و یواشکی می گفت:« خدای عزیز! خدای خیلی خیلی عزیز! حالا اگه روزی از همین روز های خودت دلت برام سوخت و من رو صاحب یه اتاق کردی دست کم یه اتاق آبرومند بده که اونو با خیال راحت به آلما نشون بدم، الهی آمین!» ... کپی فقط با نام نویسنده و ایدی کانال 🍂 بھ ما بپیوندید 🎨🌈مَنـْ یِڪْ دُخْتَـرَمـْ🍭🎀 @adinezohour