🔅 #امام_صادق علیه السلام:
✍️ لِكُلِّ شَيءٍ أساسٌ وأساسُ الإسلامِ حُبُّنا أهلَ البَيتِ؛
💠 هر چيزى را شالودهاى است و شالوده اسلام، دوستدارى ما اهل بيت است.
📚 گزیده تحف العقول، ح ۱۷۷.
#حدیث_روز
🍀مجموعه عادیات
🆔️ @adiyat_ir
🔅 #پندانه
✍ دنبالهرو اکثریت نباش
🔹چوپانی تعریف میکرد گاهی برای سرگرمی با یک چوبدستی دم در آغل گوسفندان میایستادم و هنگام خارجشدن گوسفندان، چوبدستی را جلوی پایشان میگرفتم، طوری که مجبور به پریدن از روی آن میشدند.
🔸پس از آنکه چندین گوسفند از روی آن میپریدند، چوبدستی را کنار میکشیدم. اما بقیه گوسفندان هم با رسیدن به این نقطه از روی مانع خیالی میپریدند.
🔹تنها دلیل پرش آنها این بود که گوسفندان جلویی در آن نقطه پریده بودند!
🔸گوسفند تنها موجودی نیست که از این گرایش برخوردار است.
🔹تعداد زیادی از آدمها نیز مایل به انجام کارهایی هستند که دیگران انجامش میدهند. مایل به باورکردن چیزهایی هستند که دیگران به آن باور دارند. مایل به پذیرش بیچونوچرای چیزهایی هستند که دیگران قبولش دارند.
🔸وقتی خودت را همصدا با اکثریت میبینی، وقت آن است که بنشینی و عمیقا فکر کنی!
🍀مجموعه عادیات
🆔 @adiyat_ir
مجموعه عادیات
سلام دوستان وقتتون بخیر 🍃 🔹️ممنون از عزیزانی که توی مسابقه شرکت کردن، آثار قشنگتون بسیار زیبا بود و
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺
سلام شبتون بخیر😊
اسامی نفرات برتر مسابقه🥳🥳🥳🥳
نفر اول: آقای قاسمی
نفر دوم: آقای خلیلی
نفر سوم: آقای فخری زاده
🔹️ممنون از باقی دوستانی که توی مسابقه شرکت کردن🍃
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺
💠اللهم عجل لولیک الفرج
#ما_باهم_میتوانیم #عادیات
#مهدویت #لبیک_یا_صاحب_الزمان
#مسابقه #عادیات #جایزه #غدیر
#عید_غدیر
🆔️ @adiyat_ir
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه۷۴
شرکت در ختم قرآن برای فرج
💠اللهمعجللولیکالفرج
🍀مجموعه عادیات
#لبیک_یا_صاحب_الزمان #امام_زمان
#قرآن #متن_عربی #ترجمه_فارسی #تفسیر
#صفحه_۷۴ #سوره_۳ #جزء_۴
#ما_باهم_میتوانیم #عادیات
🆔️ https://eitaa.com/adiyat_ir
🔅 #امام_صادق علیه السلام:
✍️ مَن لَم يَملِكْ غَضَبَهُ لَم يَملِكْ عَقلَهُ
💠 هر كه مالک خشم خويش نباشد، مالک خِرد خويش نخواهد بود.
📚 الكافی: ۲/۳۰۵/۱۳.
#حدیث_روز
🍀مجموعه عادیات
🆔️ @adiyat_ir
🔆 #پندانه
جوانی در بازار به رسم تصادف روزگار سرمایهای بههم زد و با تاجران تراز اول بازار قصد مجالست نمود.
تاجران را که ماهران تجارت و شاخصان مهارت بودند روزی میل سیاحت نمودند و تاجر جوان با خدمتکار جوان با آنان همراه شد.
به صحرایی رسیدند و قصد شکار با تیروکمان کردند. تاجر جوان که مهارتی در شکار نداشت از درد تکبر، گفتن حقیقت و تواضع سنگین آمد و تیری بر کمان نهاد تا او هم آهویی به تیر خود نشان کند. چون تیر در کمان نهاد زمان پرتاب خطا کرد و انتهای کمان به زیر چشم خورد و رخسار کبود کرد.
مسافتی گذشت و تاجران را اسبهایی تازان آوردند تا بر اسب سوار شده و بر آرزو و مراد خویش بتازند. تاجر جوان که اسبی سوار نشده بود برای کمنیاوردن از صحابه تجّار، او نیز سوار شد و چون بید لرزان بر اسب تازان کمی تاخت و زمان فرود چون هنری او را نبود، بر زمین خورد و پایش درد گرفت و باب مزاحی بر تاجران گشود.
تاجران به ساحل دریا رسیدند و قصد رفتن در آب در غروب نمودند. خدمتکار ارباب دید که باز قصد همپروازی با تاجران دارد و التماس نمود که این بار را بگو شنایی تو را نیست چون دریا را رحمی بر کسی که علمش نباشد، نیست.
هرچه کرد تاجر متکبر وَقعی بر کلام خدمتکار عاقل خود ننهاد و لباس از تن درآورد و برای مبارزه با دریای خروشان وارد معرکه شد.
پای چون در دریا نهاد و قدمی از قدم برداشت، آبهای خروشان او را با خود بردند و صدای استغاثه تاجر به آسمان برخاست.
خدمتکار هیچ تکانی نخورد و غرقشدن ارباب نگریست.
تاجران گفتند:
چه غلام بیصفت و پستی که ارباب نجات نداد و نظارهگر غرق و مرگ ارباب شد.
خدمتکار گفت:
من بارها او را خواستم نجات دهم ولی تکبرش را رها نکرد که نجاتی بر خود بیند. زمانی که خواستم نجاتش دهم اندیشه کردم چگونه نجات دهم کسی را که تکبرش دیر یا زود او را خواهد کشت؟
پس دیدم نجات مرا بر او سودی نیست و تکبرش او را بعد از این نجات، در مهلکه دیگری بیتردید خواهد کشت.
🍀مجموعه عادیات
🆔 @adiyat_ir