eitaa logo
اللهم عجل لولیک الفرج
1.1هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
113 فایل
#السلام_علیک_یا_بقیه_الله🌱 • در این زمان به دنیا آمده‌ایم که موثر در تحقق وعده ظهور باشیم.✨ *شهیدمحمودرضابیضایی ✍🏻 شنوای کلام شما : https://eitaa.com/Ahvalat/6 • هرگونه کپی برداری از کانال رزق حلالتون✓ هدف، تعجیل درظهور آقاست رفیق :) 🇵🇸.☫.🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
اللهم عجل لولیک الفرج
#قسمت_بیست_هفتم #روشنا صبح روز بعد با صدای زنگ گوشی از خواب بیدار شدم به دلیل خستگی زیاد بعد از ن
12ساعت بعد ..... چشمان خواب آلود خود را باز کردم ؛ نگاهی به اطراف کردم در محوطه ی پایانه بودیم گوشی را در دست گرفتم و نگاهی به ساعت کردم حدود 4 صبح بود از اتوبوس پیاده شدم و به سمت سالن پایانه رفتم فضای آن جا مملو از مسافرانی بود که با چشمان خواب آلوده روی صندلی ها چرت می زنند گوشی در دست را روشن کردم و به سینا پیامک زدم بیداری خفاش ؟! طولی نکشید سینا پاسخ داد تازه داشت خوابم می برد دوباره به ساعت نگاه کردم حدود نیم ساعت تا اذان صبح مانده بود به سمت سرویس بهداشتی رفتم تا وضو بگیرم ؛ در راه برای سینا نوشتم من تازه اصفهان رسیدم پایانه کاوه هستم دنبال من بیا پنج دقیقه بعد سینا پیامک زد چرا زودتر نگفتی الان خیلی خسته هستم عصبانی شدم بعد از این همه فشار در سفر حالا سینا بازی در آورده است گوشی را کنار گذاشتم و بعد از وضو به سمت نمازخانه رفتم تا نماز صبح بخوانم سینا دوباره پیام داد پنج دقیقه میرسم حدود یک ربع بعد سینا به پایانه رسید در طول مسیر جز سلام و احوال حرفی نزدم زمانی که به خانه رسیدم نماز خواندم و به رخت خواب رفتم با صدای مامان چشمانم را باز کردم صبح بخیر عزیزم چه زمانی رسیدی چرا ما را خبر نکردی ؟! خیلی گرفتار بودم مامان لیلی توضیح داد چه اتفاقی افتاده چرا خودت به ما توضیح ندادی ؟! مامان جان بعد در مورد آن صحبت می کنم از اتاق بیرون رفتم تا صورتم را بشورم مامان میز صبحانه را چیده بود همه دور آن جمع شدیم روشنک عزیز دلم بیا صبحانه بخور رنگ رویت خیلی پریده است به سمت میز رفتن به به روشنک بابا چطور هست ؟! آهی کشیدم چه بگویم مامان چشمانش را ریز کرد و بعد با صدای بلند پرسید با آقای صدر مشکلی برایت پیش آمده است ؟ نگاهی گذرا و عصبانی بابا شما از آقای صدر خواسته بودید با من .... بابا وسط حرف من پرید منظور تو آقا آرش هست لطفا این بحث را تمام کنید ؛ من نمی خواهم با آقای صدر و هیچ کس دیگر در ارتباط باشم این ارتباط ها از نظر دین و همچنین روان شناسی صحیح نیست و در آخر عاقبت تلخی برای انسان ایجاد می کند بابا در حالی که با چاقو پنیر را می برید و روی نان می مالید نگاهی به کرد . اما دختر عزیزم من روی آقای صدر بابا لطفا نه سینا ناگهان بدون مقدمه وسط صحبت ما پرید و با صدایی هیجان زده به همه گفت ناهار مهمان روشنک باشد ؟! نویسنده :تمنا😍🍭
-بسم‌الله...بخونیم‌باهم...💚 [ إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ. ] ♥️ 🌱
هدایت شده از عطــــرشهــــدا 🕊
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علامه مجلسی فرمودند شب جمعه مشغول مطالعه بودم به این دعا رسیدم... 【 @atre_shohada
هر شب جمعه می‌رویم خانه‌‌ی‌ ارباب اصرار و التماس که حسین‌ جان شما بگو آقا بیاید...💔 @emamzaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللهم عجل لولیک الفرج
تقدیم به شهدای مسجد گوهر شاد و تقدیم به خانم های با حجاب کشورم 💔🌷 🧕🏻 لحاف قرمز رنگ بزرگ را از روی خودم کنار زدم ،بلند شدم به سمت پنجره رفتم، پنجره ی چوبی، آبی رنگ که نمای زیبایی به اتاق هدیه کرده بود را باز کردم ؛پرتوی طلایی رنگ خورشید در اتاق پیچید . روی چارچوب پنجره نسشتم ، به حیاط نگاه کردم ؛ تماشای حوض آبی رنگ که درست در وسط حیاط قرار داشت و شمعدانی های کنار حوض حس خوبی در وجود ایجاد کرد ، دلتنگ روز های بهار شدم که عطر شکوفه های سیب در حیاط می پیچد و فضا را معطر می کند در دلم سودایی نهفته بود که صدای مادر مرا را به حال برگرداند. از پله های پائین رفتم ، خودرو را. به مطبخ رساندم از اتاق کناری وارد شدم فضای مطبخ را دود بخار غذا گرفته بود . سلام مادر سلام زهرا سادات زود باش صبحانه را آماده کن که پدرت با شیر تازه می آید! سینی بزرگی برداشتم پنیر تازه همراه با نانی که مادر پخته بود ، به اتاق بردم و منتظر دم کشیدن چای شدم سفره را درست در وسط گل قالی پهن کردم ، قالی که مادرم با زحمت زیاد بافته بود. به مطبخ برگشتم تا چند استکان کمر باریک برای چای ببرم که چشمم به دیگ های روی اجاق افتاد این همه غذا درست می کنی برای ظهر اضافه می ماند نذری. داریم ؟ ظهر عمو و زن عمو همراه با بچه ها برای ناهار به خانه می آیند ، عمو به پدر گفته خبری در شهر است !؟ زیر لب تکرار کردم چه خبری!؟ صدای پدر رشته افکارم را پاره کرد سلام بر اهل خانه 🥰 سلام آقا دست شما درد نکنه سفره که پهن هست ؟ زهرا سادات شیر🍶 روی اجاق بگذار . دورهم مشغول صبحانه خوردن بودیم که خواستم از پدر در مورد اتفاق ها در شهر بپرسم که یاد صحبت او افتادم ؛ « نباید موقع غذا با هم صحبت کنیم نعمت خدا حرمت دارد» بعد از صبحانه طاقت نیاوردم جلو رفتم پدر چه اتفاقی افتاده ؟ دستانش را به آرامی روی دهانم گذاشت منتظر باش دختر عزیزم❤️ نویسنده :تمنا🍀💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا