#بیگناه ۱
اسمم میلاده. اهل تهران هستم. از ۱۷ سالگی درگیر بیماری مغز استخوان شدم پدرم خونهش رو فروخت و خرج من کرد اما این بیماری تمومی نداشت و هر لحظه و هر ساعت باید درمان میشدم ۲۲ سالمبود که با یه دختری آشنا شدم. بهم ابراز علاقه کردیم. دوسش داشتم از اول بهش گفتم بیمارم و خوب هم نمیشم اونم قبول کرد. مادرم وقتی فهمید دختری حاضر شده با من ازدواج کنه خیلی خوشحال شد خانوادهش مخالف بودن و همین باعث شد ازدواج ما چهار سال عقب بیافته. اما بالاخره ازدواج کردیم و تونستیم بهم برسیم تنها خواسته و هدف زندگیم همین ازدواجم بود که موفقم شدم دلممیخواست زودتر خوب بشم تا بتونم دنیا رو به پاش بریزم مامانم بیشتر از من عاشق زنم بود
#بیگناه ۲
در عرض ۵ سال خدا به ما دو تا بچه داد.دختر بزرگم ۴ سالهش بود و پسر کوچیکم ۲ سال. مستاجر بودیم و به خرج دو تا بچه نمیرسیدیم. خانواده ها زیاد کمکمون میکردن. اما باز کممی آوردیم. من بیمار بودم و بیشتر از دو جا نمیتونستم کار کنم.پدرمم هر ماه حاصل زحمتش رو خرج درمان من میکرد. هر دو قانع بودیم و به این زندگی راضی کمبود زیاد داشتیم و نمیشد کاریش کرد هزینه های درمان من کمر شکن بودن یه روز که یه کوچه رد میشدم دیدم یه کیف کوچیکافتاده روی زمین. خمشدمو برداشتمش. دو تا شناسنامه توش بود یه سری برگه.شماره تلفن همداخلش بود. با خودم گفتم ببرمش خونه شاید تونستم به صاحبش بگم بیاد ببره
خوشحال از اینکه میخوامبه یکی کمک کنم رفتم خونه
#بیگناه ۳
ی حسی بهم گفت از خونه زنگ نزن از تلفن عمومی شماره رو گرفتم.خانمی گوشی رو برداشت گفتممن کیفتون رو پیدا کردم داخلش شناسنامه هست. خوشحال گفت اگر بیاریش جلوی در خونه دو میلیون تومن بهت مژدگانی میدم مناونارو گم کردم و خیلی هستن. اونروز ها حقوق من ۳۰۰ تومن بود. دو میلیونبرای من معجزه بود. خوشحال ادرس گرفتم زنگ زدم خونمون به خانمم گفتم پولدار شدیم گفت چه پولی منم براش تعریفدکردم. از خوشحالی گریه میکردیم سرخوش به ادرسی میرفتیم که اون زن داده بود. اما وقتی رسیدم به آدرس پلیس ها ریختندورم و بهم دستبند زدن. اون زن با نقشه من رو کشونده بود اونجا. ادعا داشت که تو کیفش یککیلو طلا بوده و من ازش دزدیدم
#بیگناه ۴
هر چی قسم خوردم که من کیف خالی رو پیدا کردم و دزد نیستم تو گوشش نرفت. مادرم تو دادگاه گفت پسر من دزد نیست اما تو بگو چقدر توش طلا بوده ما جور کنیم بهت بدیم. گفت ۳۰ میلیون تومن. ما نداشتیم این پول رو بدیم حتی کسی هم نداشتیم ازش قرض کنیم من به ۵ سال زندان و رد مال محکومشدم. مادرم خیلی رفت خونهی اون زن تا ازش رضایت بگیره اما نداد و میگفت پولمو بدید، ۵ سال زندان من تموم شد و توی این مدت خانودهمنتونستن اونپول رو جور کنن.دادگاه گفت تا رد مال نشه باید زندان بمونی. فقر خیلی به همسرم فشار میاورد و خانوادهش که از اول مخالف بودن کمکش نمیکردن تا طلاق بگیره و موفق شدن وپ همسرم غیابی از من طلاق گرفت. گفت هر وقت بیای بیرون دوباره ازدواج میکنیم.اما اینجوری من نمیتونمخرجدو تا بچه رو بدم
#بیگناه ۵
زندان تنها چیری که برای من داشت اینبود که دیگه هزینه های درمانمرو میداد و دردسری نداشتم بعد از طلاق همسرم بیماریم انقدر پیشرفت کرد که دادگاه بدون رَد مال تصمیم به آزادی من گرفت هر چقدر شاکیم مخالف بود بازم قاضی اهمیت نداد و آزاد شدم اما متوجه شدم فشار اقتصادی باعث شده تا همسرم مجددن ازدواج کنه. وقتی فهمید من آزاد شدم خیلی سرد و خشک گفت ۹ سال زمان زیادی بود. بچه هاتم ببر بار اضافه زندگی من هستن، حالم خیلی بد شد. بستری شدم. دو ماه تو بیمارستانبودمو هیچامیدی به زندگی نداشتم. پرستارها ماجرای زندگی من رو میدونستن یه روز یکیشون اومد بهم پیشنهاد ازدواج داد گفت من خیلی بهت علاقه دارم منم برای نجات خودم قبول کردم. الان با بچه هام که از همسر اولم دارمشون سه تا بچه دارمو همهشون پیش خودم هستن. زندگی با من خوب تا نکرد اما خدا رو شکر میکنم. چون الان خوشبختم