eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
6.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ من توی ی خانواده مذهبی بدنیا اومدم دوتا خواهر و ی برادر دارم خداروشکر همه مون مذهبی و تو خط رهبر و انقلاب هستیم بابام خیلی مذهبی بود ادم مهربون و خیر بود به ما محبت میکرد ولی یکم دیکتاتور بود از این مردای قدیمی که حرف حرف خودش بود و کسی نباید روی حرفش حرف میاورد اگر ی حرفی میزد باید عین همون حرفش میشد وگرنه قیامت میکرد خلاصه که تو خونه ما مرد سالاری حاکم بود ماهم فکر میکردیم کلا زندگی همینه و مرد باید به بقیه حکومت کنه و همه چیز مطابق خواست نرد باشه بهترین خوراکی، بهترین میوه حتی بهترین و خوشمزه ترین تیکه ها غذا هم مال مرده چون مرد هست و کار میکنه شرایط برای برادرهامم مثل پدرمون بود ولی اونا چون میرفتن سرکار و بین مردم میگشتن بهتر از بابام بودن
به نام خدا ۲ بابام از این مردای قدیمی بود که حرف هیچ کس رو قبول نداشت ولی برادرهام امروزی بودن و مثل بابام رفتار نمیکردن، همیشه میدیدم که مامانم بیشترین تلاش رو میکنه تا بابام کم و کسری نداشته باشه پیش خودم میگفتم اخه بابای من چی داره که مامانم براش اینجوری میکنه اما الان که سنی ازم گذشته تازه میفهمم که اونا هم عاشق بودن و تازه میفهمم که مامانم تمام اون کارها رو از ترس و اجباروممیکرد از روی عشقی بود که به پدرم داشت یا بعضی رفتارها و زور گویی های بابام انگار سبک خودش بود برای عاشقی، خواهرام از من بزرگتر بودن و کم کم براشون خواستگار اومد بابام از هیچ کس نپرسید این مرد و میخوای یا نه میگفت من تایید کنم کافیه، تنها معیارشم مذهبی بودن طرف بود میگفت باقی مسائل رو خدا حل میکنه زن هم باید بساز باشه و حرف گوش کن دیگه منم بزرگ شده بودم و به سن ازدواج رسیده بودم برام ی خواستگار اومد به اسم صفر
۳ تنها چیزی که من تا روز عقد میدونستم همین بود و بس. بعد از عقد هم بابام گفت که صفر مذهبیه و گفته عروسی اسرافه و همین جوری بریم سر زندگیمون بابامم که دید صفر اسراف و این چیزا رعایت میکنه بی چون و چرا قبول کرد اما هیچ کس نفهمید که من چه حسرت بزرگی کشیدم رفتیم سر زندگیمون تازه متوجه شدم که میشه ی مرد از بابامم بدتر باشه صفر علاوه بر اخلاقاش که مثل بابام بود بد دل و خسیس هم بود منم به توصیه مادرم چندتا بچه اوردم معتقد بود اینجوری صفر بهتر میشد و هیچ وقتم‌ نشد فقط مشکلات من بیشتر شدن صفر خیلی کتکم میزد و بچه هام داشتن بزرگ میشد همش تا ی چیزی میشد منو حسابی میزد منم از ترس ابروم که کسی نفهمه صدام در نمیومد هیچی نمیگفتم تا اینکه بچه هام بزرگ شدن دوتا دخترام و شوهر دادم و برای پسرامم زن‌گرفتن
۴ دیگه رفتن سرزندگیشون دیگه با این سن هم کتکم میزد تلاش میکردم عروسام و دامادام چیزی متوجه نشن وقتی فهمید نمیخوام همسایه ها بفهمن تا دعوامون میشد منو کتک میزد مینداخت بیرون شب و نصفه شب هم‌ براش مهم نبود ی وقتا همسایه ها میپرسیدن چرا بیرونی میگفتم اومدم ی هوایی بخورم و حالم خوبه، ی شب هوا خیلی سرد بود اومد خونه و ی بهونه جور کرد شروع کرد به دعوا و کتک کاری هر چی میگفتم نزن من سنم رفته بالا جون ندارم بدتر میزد تا اینکه دستم و گرفت و انداختم تو کوچه، تا صبح نشستم تو کوچه و از سرما لرزیدم نمیدونستم چیکار کنم فقط گفتم خدایا من اگر تا صبح بمونم اینجا ابرو برام نمیونه خدایا نذار ابروم بریزه ادم ی دوست داره هزار تا دشمن دم دمای صبح بود نمیدونم ساعت چند بود ولی روز شده بود که یواشکی کلید انداختم و رفتم تو خونه
۵ از همون حیاط رفتم توی زیر زمین اونجام سرد بود ولی نه مثل کوچه، گفتم خدایا شکرت اینجارو برام جور کردی ی سری ملافه کهنه داشتیم پیچیدم دورم و خوابیدم وقتی بیدار شدم که دیگه قشنگ مشخص بود ظهره وگیواشکی دیدم کفش های صفر پشت در خونه هستن از ترس لرزیدم اگر منو میدید میکشتم هر چی نشستم دیدم خبری نیست ازش نگران شدم رفتم توی خونه دیدم بدنش سرد شده و هر چی صداش میکنم جواب نمیده فوری زنگ زدم امبولانس و پسرام اومدن دکتر تایید کرد که فوت شده و جنازه ش رو بردن سردخونه، خداروشکر که ابروم نرفت و کسی نفهمید اون شب چی شده ولی از وقتی مرده با اینکه تنهام اما دارم زندگی میکنم اسوده و بی دردسر درسته که ادم باید با ی ادم مذهبی و خوب و اقا ازدواج کنه اما تنها معیار نباید همین باشه توروخدا بچه هاتون رو فدای معیارهای شخصیتون نکنید صفر عین بابام برای مردم خوب بود اما برای خانواده ش نه