eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
6.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ همسرم مرد خوب و شریفی بود شش سال پس از ازدواج با کلی هزینه های درمان نتونستم بچه دار بشم، و متاسفانه مجید رو همون روزها بخاطر بیماری صعب العلاج از دست دادم. از دست دادن همسرم خیلی برام سخت بود ،مدام غصه میخوردم که ازش بچه ای به‌ یادگار ندارم. برادرشوهرم دوسال از همسرم بزرگتر بود ‌و بخاطر اعتیاد بتازگی همسرش ازش جدا شده بود ، یه بچه ی شش ساله داشت که بصورت توافقی حضانتش رو به مادره داده بود بعد از فوت همسرم مدتی منزل پدرم بودم اما کم کم با خودم کنار اومدم و برخلاف اصرارهای پدرومادرم به خونع خودم برگشتم، مادرشوهرم که قبل از فوت همسرم مجید چشم دیدن من رو نداشت هرروز به بهونه های مختلف پیشم میومد،
۲ میگفت تو بوی پسرم رو میدی،واقعا این حرفها ازش بعید بود،چون تا وقتی مجید زنده بود بخاطر بچه دارنشدنم هرروز باهام بدرفتاری میکرد و از مجید میخواست یا من رو طلاق بده و یا همسر دیگه ای اختیار کنه تا براشون نوه ییاره... جدیدا خیلی از پسرش حمید برام میگفت ،اینکه خیلی وقته اعتیادش رو ترک کرده و ورزش میکنه و حسابی چسبیده به کار و تلاش برای پیشرفت. یروز که پیشم اومد گفت تو من رو به یاد مجید میندازی و یادکار مجید هستی دلم میخواد برای همیشه عروسم بمونی. میخوام تورو برای حمید خاستگاری کنم. حمیدم‌ که از زن اولش جدا شده و یه بچه داره ،برای تو که بچه ای نداری بهترین موقعیته،
۳ میتونی دوباره سایه ی سر داشته باشی یه بچه داشته باشی و خودت بزرگش کنی. با حرفاش سردرد بدی گرفتم ازش خواستم دیگه ادامه نده اما همچنان میگفت و میگفت،از بعد فوت مجید سردرد گاهی به سراغم میومد ولی اینبار بدجور اذیتم میکرد تا اینکه از درد به گریه افتادم،اون بنده خدا فکر کرد بخاطر اصرای که برای ازدواج با حمید میکنه گریه کردم. بهم گفت من که عجله ای برای جواب مثبتت ندارم،فعلا فکرات رو بکن تا بعد، بعدهم سریع حاضر شد و رفت. سردرد هرلحظه بیشتر میشد حتی خوردن دوتا قرص باهم نتونست کمی درد رو تسکین بده. ،
۴ بنابراین به پدرم زنگ زدم تا من رو به مطب دکتر برسونه. برام چند تا ارامبخش و مسکن تجویز کرد. یه روز که منزل پدرم بودم مادرشوهرم زنگ زد و اجازه گرفت بیان خاستگاری . پدرو‌مادرم از اینکه شنیده بودند حمید اعتیاد رو ترک کرده و زندگی نرمالی داره ازم خواستند به پیشنهادشون فکر کنم. اما من که میدونستم اونها بخاطر خونه ی من میخوان دوباره عروسشون بشم . اخه نصف هزینه ی خرید خونه رو من داده بودم و برای همین مجید اون رو موقع سند زدن بنام من کرده بود... فردای اون روز حمید و مادرش بدون اطلاع قبلی با دسته گل و شیرینی به خونه بابا اومدند، دوباره پیشنهادشون رو مطرح کردند
۵ پس از شنیدن جواب من شروع به توجیه و تحلیل و تفسیر کردند که من یادکار مجید خدابیامرز هستم و دوست دارند عروس خانواده شون باقی بمونم وای که چقدر از اینهمه دورویی و نیرنگ حالم بد شده بود دوباره سردرد به سراغم اومد و مثل بار گذشته زیر سرم رفتم. دکتر برام ازمایش و اسکن و ام ارای نوشت،مجید همه جا دنبالمون بود،تا اینکه وقتی دکتر گفت مشکوک به وجود نوعی تومور مغزی هستم دیگه از مجید و مادرش خبری نشد،حتی یک‌بار به گوشم رسید که گفته بودند محدثه از اولش هم مریض بود که بچه دار هم نشد ،ظاهرا از ترس بیماری و گرفتار شدن در راهروهای بیمارستان پا پس کشیده بودند و این من رو راضیتر میکرد... خداروشکر وقتی جواب همه ی اسکن و ام ارای ها که اومد دکتر با خوشحال گفت تومور خوش خیم هست و حتی با دارو برطرف میشه. .
۶ که دوباره حمید و مادرش با دسته کل به خونمون اومدند این بار بابا با تندی باهاشون برخورد کرد و گفت روزی که فکر کردید دخترم سرطان داره گذاشتید و رفتید ،کسی که رفیق دوره های سخت نباشه به درد همسری نمیخوره،،، مادرشوهرم گریه و‌زاری میکرد و میگفت محدثه جوونه و روزی میخواد ازدواج کنه من دلم نمیاد عروسم با غریبه وصلت کنه و از ما جدا شه،که پدرم با عصبانیت گفت چطور اون شش ماه که فکر میکردید سرطان داره عروستون نبود و لی حالا که دوباره سالم شده عروستون شده؟ که دیگه برای همیشه لال شدند. ده سال از فوت مجید میگذره و من هنوز ازدواج نکردم،پیشنهاد زیاد داشتم اما بعد ار مجید من نمیتونم کسی رو در جایگاه اون ببینم